زندگی باحال من

هلو گایز چطورین ا اومدم با یه داستان ودیگه برید بخونید

سلام اسم من دیپره ۲۷ سالمه یه خانواده دارم اسم همسرم پاسیفیکا و اسم بچه هام داستین« پسرش» گوئن «دخترش» هست یه خواهر دوقلو دارم اسمش میبله اسم شوهرش گیدن واسم بچه هاش ساراو الکسه

داستین و گوئن ۱۳ سالشونه گوئن ۶ انگشتیه

گوئن: بابا میشه برم جنگل قدم بزنم لطفا دیپر: باشه بیا باهم بریم داستین توهم میای؟ داستین: نه بابا میخوام امشب غذا رو من درست کنم

گوئن و دیپر: باشه پس خدافظ دیپر و گوئن ددارن تو جنگل راه میرن جاستین: پدر من عجیب غریب هستم دیپر: نه این چه حرفیه میزنی گوئن: پس چرا ۶ تا انگشت دارم

دیپر: هی دوست داری مثل بچگیات بیای بقلم گوئن: اوهوم دیپر: پس بزن بریم دیپر و گوئن داشتن خوش میگذروندن که به مجسمه بیل رسیدن

گوئن یهو بیهوش شد و افتاد زمین دیپر بلندش کرد برد پیش فورد فورد: دیپر هیچوقت نذار گوئن بره پیش مجسمه بیل چون روحی از بیل وجود داره که زندس اگه کسی با مجسمه بیل دست بده بیل میره تو جسم اون شخص