
خب من فردا امتحان قرآن دارم 😔و باید برم بخونم ببخشید پارت این هفته نزاشتم حتما ادامه میدم 🙃
از زبان مرینت:الان ۲ سال از اون اتفاق بد میگذره من مجبور شدم سوگندم را بشکنم و حکومت را دوباره واگذار کنم به پدرم ولی خودم به صورت ناشناس همین طور که در سرزمین ایرلند هستم به بعضی از امور ها میپردازم و برای این که کسی منو نشناسه از پیش آیزابل رفتم و عمارتی برای خودم خریدم که در آن راحت باشم و الان در یک شرکت مد کار میکنم که طراح اونجام و برای خاندان اشرافی لباس طراحی میکنیم و آماده میکنیم اما خودم کلا دیگه تیپ اشرافی نمیزنم موهامو مشکی کردم کسی نسناستم و چشمام هم هرروز لنز سبز میزارم

از زبان مرینت:صبح از خواب بیدار شدم و رفتم طبقه پایین و صبحانه را درست کردم و رفتم حاضر بشم چون کمکم رزا پرستار مانیا می آمد خودم هم رفت محاصره بشم اول لنز سبز و گذاشتم و یک آرایش لایت بعد از دوسال کردم و رفتم سراغ کمد لباسم که تصمیم گرفتم امروز کت و شلوار سفیدم و بپوشم چون توی شرکت حتما باید کن شلوار تنت باشه اما هر رنگی دوست داشتی پس رنگ سفید و انتخاب کردم وشروع کردم آماده شدن اما چون من یک جورایی معاون هم میشدم میتوانستم یکم دلخواه تیپ بزنم پس دیدم و قرمز و سفید زدم و نگاهی بهم خودم کردم توی آینه (مرینت)

بعد هم کلید وگوشیو کیف و اینا را که برداشتم رفتم پیشانی مانیا را بوسیدم و رفتم من توی این مدت به مانیا گفته بودم که پدرت در یک آتش سوزی مرده و اسمش هم مارسل بوده اما اون نمیدونستم اون حقیقت را نمیدونستم و هیچ وقت هم نباید میفهمید اما من تازه کی ها موهامو دوباره رنگ کردم چون بهم خبر رسید که اون دنباله آرایش مرینت با رنگ مو ها )
رسیدم از افکار مژاحمم دست کشیدم و وارد شرکت شدم که ساناز که بشه رییسم جلوم در آمد وشروع کرد غر زدن که چرا ۳ دقیقه دیر کردم که گفتم ساناز عزیزم گام نفسم تموم شد که بغلم کرد و گفت آره بیا بریم جلسه داریم وارد اتاق جلسه که شدن باور نمیکردم چیزی را که میدیم اون ، اون
آدرین بود اما اون چرا آمده اینجا متوجه شدم که زیادی دارم نگاش میکنم ویک موقع ضایع میشه که زود رفتم نشستم که آدرین گفت من همون طور که میدونید مدل هم هستم وقراره که هفته ی دیگه شو مد برگزار بشه و از شما میخوام که لباس برای من طراحی کنید و باید حتما طراحتون ومدیر این شرکت دنبال ما به کشور خودمون بیایند از زبان مرینت
از زبان مرینت:تا این و گفت فورا گفتم نه چون اگر میخواستم برم حتما از چهره ی مانیا حتما میفهمه که من مربمتم چون من اینجا اسمم را گذاشته بودم آتوسا که کسی شک نکنه اما نمیشد باید میگفتم گفتم :من نمیتوانم بیام من دختر کوچک دارم و نمیتوانم دوری آن را تحمل کنم از زبان آدرین:چقدر صدای دختره شکل مرینت بود گفتم ببخشید اسم شما مرینت نیست مرینت:حل کردم و گفتم چی نه بابا اسم من آتوسا هست که کلا جمع خندشون گرفت از زبان آدرین:آتوسا یکم مشکوک میزد بهش شک داشتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام حنا
ممدم
نههههههههه چرا جای حساس کات کردی؟؟؟؟؟😪😪😹
😅😅خوب باید می رفتم امتحان میدادم
😂😂
عالی بود پارت بعدی🤗🙂
عالی بود پارت بعدی
فوقالعاده بود 😁💝
مرسی😍
عالی😍
مرسی