
از زبان نویسنده : کریس با خشم دستش رو روی میز کوبید و غرید : تو چرا انقدر بی احساسی ؟ سوهو : کریس خ*ف*ه ش*و. کریس یقه ی سوهو رو محکم گرفت و بلندش کرد و با هم درگیر شدن... تائو : بس کنید لطفا. شیومین : شما دوتا خودتونو جلوی یونسوک کوچیک کردین... کای : اگه بلایی سره خودش بیاره چی... دی او : اگه مثل تیفانی... لوهان : نگران نباشید یونسوک حالش خوبه ببینید. یونسوک کنار لوهان ایستاده بود و دستش رو گرفته بود. ییشینگ : هوففف دختر نمی دونی چقدر نگرانت شده بودیم. یونسوک پوزخندی زد و با طعنه گفت : نگران من نه نگران قدرت یاقوت شده بودین. سهون : فکر کنم باز سرش ضربه خورده😐
سوهو : تو باید از این قسمت وارد قلعه بشی و فقط یک ساعت برای برگشت وقت داری... تائو : بعد از اون دروازه بسته میشه و تو دیگه هیچ وقت از خواب بیدار نمیشی... لوهان دستشو روی شونه ی یونسوک گذاشت و فشرد : آماده ای ؟ یونسوک : هوم. از زبان یونسوک : یوجونگ (همون روحی که اون شب دیدش)از سوهو خواسته بود خنجر سحر آمیزی که توی قلعه ی رویاها مخفی بود رو براش بیاره وگرنه دیگه به قبیله ی خون آشام ها کمک نمی کنه تا مخفی بمونن و سوهو هم برای اینکه اتفاقی برای اونا نیوفته قبول کرده و تنها کسی که می تونه اینکار رو کنه بنده هستم... ییشینگ : دراز بکش. دراز کشیدم و چشمامو بستم. ییشینگ دستش رو روی پیشونیم گذاشت و زیر لب کلمات نامفهومی رو زمزمه کرد و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم. *************************** خودمو تو یه قلعه ی بزرگ دیدم. دیوار های قلعه پر از ترک بود. صدای آشنایی توی گوشم زمزمه کرد : برو دنبال خنجر بگرد هرچی بیشتر وقت تلف کنی ترک های قلعه بیشتر میشه و همش فرو می ریزه... #ییشینگ. ییشینگ : فقط برو.
گیج شده بودم و نمی دونستم چیکار کنم. هر قدمی که برمی داشتم قلعه ترک های بیشتری برمی داشت. #ییشینگ هنوز هستی ؟ صدامو می شنوی ؟ ییشینگ : چی می خوای ؟ #خنجر کجاست ؟ ییشینگ : توی آخرین طبقه و آخرین اتاق ته راهرو. شروع کردم به دویدن ولی دیدم که کارم بی فایده اس و باعث خراب شدن کل قلعه میشه پس آروم آروم قدم برداشتم. #چقدر دیگه وقت دارم ؟ ییشینگ : فقط نیم ساعت. چی یعنی چی ، واقعا انقدر زود گذشت و خودم نفهمیدم؟ از پله ها به سختی بالا رفتم ارتفاع هر پله به اندازه ی قد کریس و چانیول بود😂 ******** در حالی که داشتم نفس نفس می زدم به ته راهرو خیره شدم و دیگه نتونستم تحمل کنم به طرفش دویدم و دستگیره ی در رو کشیدم پایین ولی باز نشد. #چرا باز نمیشه😬 صدای ییشینگ تو گوشم پیچید : از قدرتت استفاده کن. از قدرت آتش استفاده کردم و دستگیره رو ذوب کردم... خنجر سحر آمیز روی میز جلوی آینه قرار داشت. با ذوق از روی میز برداشتمش. فکر نمی کردم انقدر آسون باشه ولی همون موقع همه جا شروع کرد به لرزش و ترک ها شکستن. #ییشینگ. ییشینگ : زود باش از اونجا بیا بیرون الان همه چی از بین می ره. #مگه این سرزمین رویا نیست ؟ ییشینگ : نمی خوای که این رویا به واقعیت تبدیل بشه زود باش ارتباطم داره قطع میشه. انقدر قدرتم کم شده بود و هیچ انرژی هم نداشتم صدای ییشینگ دیگه نمیومد. خنجر رو تو دستم فشردم و خواستم از اتاق خارج بشم که یه سنگ از بالا پرت شد روی شونه ی سمت چپم و باعث شد بیوفتم روی زمین. *******
لوهان : خب راستش من یه گرگینه هستم. #چی میگی ؟ لوهان : ببخشید که بهت نگفتم ولی به نظرم این طور بهتر بود اما الان دیگه از همه چیز خبر داری و مطمئنم به خوبی می تونی همه چیز رو درک کنی. سرمو تکون دادم و به ستاره های آسمون نگاه کردم. لوهان : تو ع*ا*ش*ق سوهو هستی ؟ با حیرت برگشتم سمتش : تو... دستشو روی دستم گذاشت و فشرد. لوهان : لازم نیست مخفیش کنی باشه؟ #آخه... لوهان : با اینکه خودمم سردرگم شدم ولی سوهو با اینکه قبلش قرار نبود انتقام بگیره اما الان همه چی تغییر کرده بهتر ازش فاصله بگیری نمی خوام آسیب ببینی. ********* _یونسوک یونسک چشماتو باز کن. از پشت پرده ی تار چشمام به سختی تونستم کریس رو ببینم. #اینم یه رویاس مگه نه ؟ کریس : نه نیست تو زنده ای ببین من پیشتم الان با هم از اینجا می ریم. منو بلند کرد و به خودش فشرد و دوید ، ولی یه دفعه ایستاد و صورتش از درد جمع شد. بیون سو : نمی زارم ببریش... #چطور تونستی ، کریس خوبی ؟ به سختی لبخندی زد و دوباره ایستاد و شروع کرد به دویدن. با کمک قدرت آتشم یه حصار درست کردم تا نتونه بهمون نزدیک بشه. بیون سو : فرار کنید ، اما تو کریس خیلی دووم نمیاری سلاح من به خون گرگینه آغشته شده بود. از دروازه عبور کردیم و دوباره برگشتیم عمارت.
*********** از زبان نویسنده : لوهان : یعنی اتفاقی افتاده ؟ ییشینگ : نمی تونم با هیچ کدومشون ارتباط برقرار کنم. کای : کریس ، یونسوک... پسرا به سمت کریس و یونسوک رفتن و هردوشون رو در آغوش گرفتن ، یه بغل دسته جمعی😭💖 دی او : یونسوک خوبی ؟ یونسوک خنجر رو با بی حسی به دست سوهو سپرد و با نگرانی به سمت کریس رفت. یونسوک : من خوبم فقط یکم شونم زخمی شده اما لحظه ی رفتن بیون سو اومد و به کریس حمله کرد زخمی شد ، بیون سو گفت کریس می میره چون سلاحش به خون گرگینه آغشته شده بود. شیومین : وای نه این مثل یه زهر کشنده برای ما خون آشام ها می مونه....
........................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هالی
اه... دارم کنسرت اکسو تو تلویزیون میبینم و فیک سوهو میخونم:/منو این همه خوشبختی مجاله:/
-میجو
ببین عصیصم اگه پارت بعد رو نذاری خودمو از پنجره اتاقم ميندازم پایین😐🙌
به جان شوهر نداشتم الان دو روزه تو صفه😂
شوهر نداشتت؟🤣🤣
باحال بود❤
😻💙
خیلی قشنگ بود 💕
مرسی عزیزم😍💖
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
چرا گریه می کنی فرزندم؟😂
داستان کوووووو
هیولای من کووووو
خودت بهتر میدانی مادرم😐
اجی میشی؟؟
عاشق داستانتم😭😭😭😭😭😭
آره عزیزم💖
هستی 13
خوشحالم خوشت اومده💖
پارت بعددددد🔫🥲💃
شب شب 😂
ببین عصیصم اگه تا امشب پارت ۳ هیولای مهربون رو نذاری خودمو از پنجره اتاقم پرت موکونم پاعین😐🙌
هیولای مهربون من تو صفه😂
جیغغغغ چرا داستانای تو همیشه دور بررسی میشن🔫😐
بعد از قرنهاااااا🔫🥲
برم بخونمششششش💃💃💃
😂😂
پارت بعد لطفا فردا بزار به خاطر من🥺
باشه عزیزم شب حتما حتما می زارم💖
ممنون