
سلام دوستان این پارت 7 هست من واقعا شرمندم از وقتی ازمونا شروع شد واقعا وقت نکردم بیام ولی برای اینکه بعدا کسی نگه بهونه اوردم ازش حرفی نمی زنم . از همه معذرت می خوام . توی این مدت خیلی داستان رو ادامه دادم ولی فقط تایپش نکردم از یه جایی به بعد چون معمولا تمام داستانای لیدی باگ به ازدواج یا این جور چیزا ختم می شه من از یه جایی کلا داستانو یه جور دیگه کردم نگران نباشید سعی می کنم خیلی خوب بنویسم 😁 ( راستی پارت قبلی قسمت اولش نیومده بود منم نمی دونم چرا توی قسمت ا اول اینجا گذاشتم از قسمت 2 خود داستان یعنی پارت 7 شروع می شه ) ممنون که می خونید
کت نوار: شما ها باهاش چی کار کردید؟ کاهن: زود باش بزارش رو تخت اگه از دست بره تمام معجزه گرای جعبه نابود می شن ( چون ممکنه دست هر کسی بیفته ) کت نوار: بغض کرده بودم سریع بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت کاهن سریع دستش رو گذاشت رو پیشونیش کاهن: اگه یه لحظه دیگه دیرتر ازادش می کردی شک بهش دست می داد . بعد دستش رو گذاشت روی سمت چپ سینش ( قلبش ) و لباس لیدی باگ درخشید . اینجوری دیگه وقتی از قدرتش استفاده کرد تغییر شکل نمی ده نگران نباش حالش خوبه به زودی بهوش میاد . برای اینکه کت نوارم تغییر شکل نده دستش رو گذاشت رو سینش و لباس کت نوارم درخشید . من میرم پیشش بمون تا بهوش بیاد کت نوار: پیش لیدی باگ نشستم بعد چند دقیقه یهو از خواب پرید و شروع کرد به نفس نفس زدن . حالت خوبه؟ لیدی باگ: وقتی بیدار شدم تو شک بودم و نفس نفس می زدم که دیدم کت نوار پیشمه . اون طنابا داشتن خفم می کردن اما ... چرا ما هنوز اینجاییم چه اتفاقی افتاد؟ یهو همون کاهنه اومد تو من خیلی ترسیدم . جلوتر نیا کاهن: تعجب کردم اما خب طبیعی بود چون اون تا الان بیهوش بوده . نترس من اون موقع نمی دونستم تو نگهبانی اما شانس اوردی که دوستت اینجا بود ما جعبه ی معجزه گر تو رو اوردیم اما دو تا معجزه گر کم داره و ما اون دو تا رو پیدا نکردیم دنبالم بیاید این طور که من توی کتاب معجزه گرا خوندم شما معجزه گرای خطرناکی دارید ( کتاب معجزه گرا که درباره ی تمام معجزه گرای جهانه ) چون اگر با هم ترکیب شن فاجعه به بار میارن لیدی باگ: درسته اما ما نمی زاریم این اتفاق بیفته ...( پارت 7 از اینجا شروع می شه )
رفتیم خونه چون فردا بر می گشتیم پاریس اون شب مرینت خوابید و منم بقلش خوابیدم یه مدت بیدار موندم چون خوابم نمی برد بهد دیدم مرینتت انگار داره اه ناله می کنه نگاش کردم انگار داشت کابوس می دید بقلش کردم یکم اروم تر شد بعد کم کم خوابم برد مرینت: صبح که بیدار شدم صورت ادرین جلوم بود و هر دو همو بقل کرده بودیم اول جا خوردم خواستم بلند شم اما ادرین بیدار می شد پس بلند نشدم ادرین خیلی اروم خوابیده بود دستم رو کشیدم رو موهاش و نوازشش کردم بعد چشام رو دوباره بستم اما بیدار بودم ادرین: می خواستم چشمم رو باز کنم که مرینت دستشو کشید رو موهام اون لحظه احساس کردم مادرم پیشمه بعد دستشو برداشت اروم چشمام رو باز کردم و با دستم گونشو ناز کردم و یه بوسه کوچیک از لبش گرفتم و محکم بقلش کردم با خودم فکر می کردم که من فقط به کفشدوزک این حسو داشتم اما انگار مرینت خاص بود
مرینت: اول ادرین گونمو ناز کرد سعی کردم چشممو باز نکنم تا ببینم چی می شه اما بعد بوسیدم بعد دیگه داشتم تو بقل ادرین اب می شدم ادرین: اروم از بقل مرینت در اومدم و خیلی اروم گذاشتمش رو تخت بعد بلند شدم و پیشونیشو بوسیدم و از اتاق رفتم بیرون مرینت: ادرین رفت و من دوباره با تمام وجودم عاشقش شدم درست مثل روز اول مدرسه انگار هر چقدرم سعی کنم نمی تونم فراموشش کنم از فکر در اومدم و رفتم پایین و صبحونه خوردم و وسایلم رو جمع کردم یه ماشین گرفتیم و رفتیم فرودگاه تو هواپیما گابریل ازم خواست تا برم پیشش بشینم تا در مورد طراحی و مدل های دفترم کمی صحبت کنیم منم قبول کردم اما استرس داشتم رفتم پیشش نشستم و اون دفترم رو گرفت ( مثل همیشه قیافش پوکر فیسه )
دلم شور می زد بعد اینکه نصفشو دید اروم دفترو بست اما چیزی نگفت . می دونم طراح خوبی نیستم گابریل: نه اتفاقا این طرحا عالین و یه لبخند رضایت می زنه ... با یکمی تغییر و خلاقیت می تونن مدل های فوقولاده ای بشن دلت می خواد با من کار کنی ما می تونیم بهترین طرح های مد رو رونمایی کنیم مرینت: دهنم از تعجب و خوشحالی باز مونده بود . البته من خیلی خوشحال می شم چون ارزومه که یه طراح مد بشم گابریل: خوبه پس وقتی رسیدیم دفترت رو بده من تا روی یکی از صرح ها کار کنم تا وقتی میای با هم کاملش کنیم مرینت: چشم از جام بلند شدم و دوباره رفتم پیش ادرین نشستم تو راه یکم خوابیدم و وقتی بیدار شدم غروب بود هنوز یه ساعتی تا پاریس داشتیم رفتم و از پنجره غروب رو نگاه کردم خیلی قشنگ بود
ادرین: زیباست مگه نه؟ مرینت: ادرین بقلم بود و داشت بیرون رو نگاه می کرد بعد دستش رو انداخت دور کمرم و منو به خودش چسبوند اول چشمام اندازه ی نخود بود اما خب بعدش رو گذاشتم روسینش سرم رو گذاشتم روش و با هم به غروب خورشید نگاه کردیم از زبان ناتالی: قربان نظرتون درباره ی مرینت و ادرین چیه؟ گابریل: نمی دونم اون به نظر دختر خلاقی میاد و دوست خوبی برای ادرینه ناتالی: قربان من یه نقشه ی عالی برای لیدی باگ دارم وقتی رسیدیم باهاتون در میون میزارم گابریل: بسیار خب ( یه روز بعد از رسیدن اونا به پاریس و توضیح دادن نقشه ناتالی به گابریل ) راوی: ناتالی یه چند روز لیدی باگ و کت نوار رو مخفیانه در حالت مایورا زیر نظر داره و می فهمه که کت نوار به لیدی باگ علاقه داره پس می خواد از این قضیه سوء استفاده کنه ( معجزه گر طاووس هم درست شده )
گابریل: خب ناتالی وقتشه ( راستی دوستان یه سری توضیحات قدرت لیدی باگ و کت نوار برای 500 سال اینده تغییر یافته اما چون معجزه گرمعجزه گر طاووس و پروانه داخل جعبه نبودن برای 250 سال ارتقا پیدا کردن قدرت لیدی باگ : یویوش دو تا می شه و تبدیل می شه به چوب دستی . کت نوار: چوبش شلاقی می شه و یه تغییر پیداکرده و دو تا شده و دو تا به صورت ضربدری به هم چسبیده پشت کمرشه . هاکماث و مایورا هم دو تا اکوما می تونن ازاد کنن ) اول مایورا یه اموک درست می کنه تا لیدی باگ و کت نوار شکستش بدن بعد هاکماث لایلا رو شرور می کنه که می شه ولپینا بعد قبل اینکه کت نوار بره خونه ولپینا یه صدای جیغ درست می کنه تا کت نوار جذب صدا شه بعد یه توهم از لیدی باگ و یه پسره درست می کنه که دارن همو می بوسن کت نوار: من دنبال اون صدا بودم که لیدی باگو دیدم و دیدم که داره یه نفرو می بوسه با دیدن اون صحنه قلبم هزار تیکه شد رفتم نشستم روی یکی از ساختمونا و شروع کردم به گریه کردن باورم نمی شد که لیدی باگو از دست دادم بعد یه صدایی شنیدم ... کت بلنس من هاکماثم من به تو قدرتی می دم تا لیدی باگو مال خودت کنی ولی در عوض یه چیزی ازت می خوام
کت نوار: بهش نشون میدم که فقط من لایقشم . کت نوار تبدیل میشه به کت بلنس و ولپینا ناپدید میشه چون هاکماث کاریش نداره لیدی باگ: دیدم که صدای بوم اومد و یه ساختمونا فرو ریخت تا رسیدم اونجا چشمام گرد شد همه ی ساختمونا خراب شده بودن و تقریبا میشه گفت هیچی سالم نبود ( مثل قسمتی که کت بلنس شرور شد ) بعد یه نفر از پشت صدام کرد کت بلنس: سلام بانوی من خوش اومدی لیدی باگ: کت نوار تو چرا اینجوری شدی چه برای سرت اومده کت بلنس: من دیگه کت بلنسم بانوی من و تو مال منی یا خودت عاشقم میشی یا به زور عاشقم می شی لیدی باگ: گوش کن خودتم میدونی که ما هر دو ابرقهرمانیم نمی تونیم عاشق هم یا کسی دیگه ای باشیم کت بلنس: خوب انگار راه دوم را انتخاب کردی ولی چه بهتر چون عشقی که ساده بدست بیاد لذت بخش نیست
لیدی باگ: کت بلنس به من حمله کرد و نمی ذاشت من بهش نزدیک شم اون خیلی سریع و قوی بود بعد از یه مدت مقاومت دیگه داشتم از پا در می آمدم از لکی چارم استفاده کردم اما چیزی روشن نمی شد ( کت بلنس یه زنجیره هم دور شونش داره که خودم اضافه کردم ) یهو زنجیرو سریع پرت کرد سمت من و من نتونستم جاخالی بدم و خورد توی سینم یه دردی اومد تو وجودم افتادم زمین نفس کشیدن داشت برام سخت و سختتر میشد کت بلنس اومد بالا سرم نمی تونستم از جام حرکت کنم کت بلنس: تو مالی منی بانوی و من تو رو به دست آوردم لیدی باگ: اگه قرار بود عاشق کسی باشم اون کت نوار بود به خودت بیا تا دوباره باهم باشیم کت بلنس: برای چی من از اون بهترم لیدی باگ: چون من عاشق کت نوارم خواهش می کنم خودت شو،همونی که من دوسش دارم
کت بلنس: می دونی که بخاطرت هر کاری می کنم. لیدی باگ از سمت روی زمین افتاده بود پس صافش کردم و سرش رو اوردم بالا و صورتمو بهش نزدیک کردم و بوسیدمش بعد پروانه اومد بیرون و دوباره کت نوار شدم لیدی باگ: کت بلنس منو بوسید دیگه خیلی سخت نفس می کشیدم و داشتم از حال می رفتم که دوباره کت نوار شد وقتی نگاش به من خورد وحشت کرد من دیگه داشتم از هوش می رفتم پس با اخرین نفسی که برا مونده بود گفتم کفشدوزک معجزه اسا و از هوش رفتم
کت نوار: اول نمی دونستم چی شده بعد چشمم به اکوما خورد و با کتکلزم پودرش کردم بعد دیدم که لیدی باگ داره خیلی سخت نفس می کشه و هیچی از شهر باقی نمونده خیلی ترسیده بودم که لیدی باگ گفت کفشدوزک معجزه اسا و بیهوش شد اما کفشدوزک معجزه اسا عمل کرد و پاریسو درست کرد و پیچید دور لیدی باگ اما لیدی باگ هنوز بیهوش بود سرم رو گذاشتم رو سینش قلبش می زد و راحت نفس می کشید یه لحظه نگام به یکی از گوشواره هاش خورد یکیش شکسته بود و این یعنی اون اسیب دیده بود بردمش خونه استاد فو باید می رفتم به معبد لیدی باگ بهم گفته بود که معجزه گرا رو می زاره اینجا تا منم بدونم معجزه گر اسب رو برداشتم اما لیدی باگ چون معجزه گرش خراب شده بود داشت به حالت عادی بر می گشت بعد دوباره ادرین شدم : پلگ چیکار کنم اون الان به حالت عادی برمی گرده پلگ: باید معجزه گر خودتو باهاش ترکیب کنی تا اسیب کمتری ببینه و خودتم معجزه گر اسب رو بپوش و برو معبد.... ( پارت بعد هم عالیه لطفا دنبال کنید تا داستان رو عالی پیش ببرم )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خبر خوب فردا یعنی پنج شنبه صبح تست رو می زارم دیگه کی تایید بشه رو نمی دونم
هورا
راستی یک نفر از داستانت کپی کرده و داره ادامه یداستانت رو مینویسه من بهش گفتم که این داستان برای یکی دیگه هست و نویسنده اش داره ادامه میده ولی اون میگه خودش در جریان هست میخواستم ببینم واقعا بهت گفته یا نه؟
یک کپی به چیزی میگن که خود خودش رو نوشته باشی من فقط ادامش دادم
دوم وقتی میگم در جریان هست یعنی هست دروغ دارم بهتون بگم
سوم که شاید در نظرات کم بگن ولی من لینک داستان هامو تو یک گروه ۱۰۰ و خورده ای میزارم و گفتم نمی تونم روشون رو زمین بندازم
قسمت 5 و 6 کجاس
سلام ممنون که خوندین شاید باورتون نشه ولی من دقیقا این پارتو یه هفته هست گذاشتم پارت بعدیو تایپ کنم میزارم ولی تا تایید شه طول می کشه دست من نیست قبلا حداقل دو روز بود ولی خب الان کاریش نمی شه کرد ممنون که خوندین لطفا دنبال کنید
عزیزم سلام میگم پارت شیشت درباره این بود که مرینت و آدرین از لوکا خداحافظی میکنند و می رم باد چرا پریدی وسط لیدی باگ و کت نوار؟ البته سوال بود نا راحت نشی
عالی بود پارت بعد
عالی بود❤️❤️
بعدی رو زود بذار
عالی بود وایلی پارت قبلی رو 3 ماه پیش گفتی ولی باید هر روز یک پارت بزاری