
سلام دوستان اینم از این تست به خدا من از خودامه بنویسم ولی اگه معلما یکم رحم کنن هم می نویسم هم تایپ می کنم سعی می کنم حداقل دو تا رو در هفته بزارم اما خب شرایط رو خودتون می دونین این تست تست جالبیه ( به صحیح غلط گزینه ها دقت نکن و فقط داستانو بخون ?)
لیدی باگ: درسته اما ما نمی زاریم همچین اتفاقی بیفته . ما داشتیم توی راهرو راه می رفتیم که رسیدیم به یه اتاق که پر از جعبه معجزه گر ها بود اون مرد یه مچ بند طلایی جلوی من گرفت کاهن: این معجزه گر ققنوسه که نیروی مورد نیاز برای تغییر شکل جعبه ی شما رو تعمین می کنه تا جعبه به طور کامل ارتقا پیدا کنه قدرت این معجزه گر افزایش قدرت زیاد و البته رفع خطر معجزه گر های شما چون باعث می شه اون ارزو بهایی نداشته باشه اما اگر دست کس اشتباهی بیفته ممکنه دنیا نابود بشه پس حواستون باشه فکر کنم کت نوار بهت نگفته من کاری کردم که شما دیگه تغییر شکل ندین و تا هر وقت بخواین توی موقعیت تبدیل بمونین با تغییر شکل جعبه این اتفاق برای معجزه گرای دیگه هم میفته ( معجزه گر ققنوس یه مچبنده که طلایی هست و روش نقش هایی حک شده و خیلی خوشگله قدرتشم افزایش قدرته اما به طور خیلی زیاد و کوامیش میلیا هست ) راستش تو خیلی خوش شانسی چون اگر کسی موقع تغییر شکل کوامی ها نگهبان بشه خودش و اگر همسر یا فرزندی داشته باشه ( چه در حال چه در اینده ) عمر طولانی پیدا می کنه و تا ابد نگهبان می مونه و حافظش پاک نمی شه حالا کاری که بهتون می گم رو انجام بدید
لیدی باگ: من و کت نوار دستامون رو گذاشتیم رو جعبه بعد کاهن یه ورد خوند و تمام کوامی ها اومدن بیرون و دورمون حلقه زدن بعد کاهن گفت که دستامون رو به هم قلاب کنیم خب چاره ای نبود بعد من چشمام رو بستم کت نوار: لیدی باگ چشماش رو بست اما من چشمام باز بود بعد کاهن و کوامی ها شروع کردن به خوندن یه شعر خاص جعبه و لیدی باگ هر دو می درخشیدن اما لیدی باگ دستم رو فشار می داد انگار یه دردی داشت بعد یهو نور بیشتر شد و لیدی باگ جیغ زد و افتاد من سریع گرفتمش و جعبه رو گذاشتم زمین اما ظاهر من و اون تغییر کرده بود روی لباس من زنگلوله نبود و یکم زیپش باز تر بود و موهام حالت داشت و لیدی باگ موهاش بافته رو شونش بود و لباسش تا بازوش سیاه بود و بعد قرمز پاشم همین طور بعد لیدی باگ چشماش رو باز کرد . حالت خوبه؟ لیدی باگ: چشمام رو باز کردم و نشستم یه درد عجیبی تو بدنم بود یه لحظه بلند شدم اما تعادلم رو از دست دادم نزدیک بود بیفتم که کت نوار گرفتم و دست منو انداخت دور گردنش و کمرم رو گرفت . کت نوار می شه منو از اینجا ببری من اصلا حالم خوب نیست کاهن: طبیعیه چون برای نگهبان رسمی معجزه گر ها شدن انرژی زیادی لازمه اما اگر استراحت کنی حالت خوب می شه اما اون نمی تونه ببردت چون هویتت رو نمی دونه بخاطر همین من کوامی تو رو به مدت بیست دقیقه به انسان تبدیل می کنم تا تو رو ببره خونه کت نوار تو می تونی بری لیدی باگ: کت نوار رفت و من به حالت عادی برگشتم و به تیکی غذا دادم بعد کاهن اونو تبدیل به یه دختر خیلی خوشگل کرد و جهبه رو داد دستش تیکی منو بغل کرد و از روی ساختمونا منو برد خونه من خیلی خسته بودم پس رفتم و زود خوابیدم تیکی: مرینت زود خوابش برد منم چند دقیقه بعد تبدیل به کوامی شدم و پیشش خوابیدم
مرینت: روز بعد که بیدار شدم سرحال بودم پاشدم دیدم که ادرین بغلم خوابه رفتم پایین بعد از خوردن صبحونه ادرین رو دیدم بهش سلام کردم اونم جواب داد بعد عموم اومد چنگ: خب می بینم که کبوترای عاشق بیدار شدن زودتر بیاید می خوام یه چیزی نشونتون بدم مرینت: منو ادرین رفتیم توی حیاط عموم به یه درخت تکیه داده بود اما بعد که ما رو دید بلند شد و رفت سمت مجسمه ی شیر و مجسمه رو فشار داد چنگ: دنبالم بیاید مرینت: از اینکه عموم خودش اینجا رو بهمون نشون داد تعجب کردم و دیدم که ادرین از تعجب چشماش گرد شده رفتیم پایین من خیلی ذوق داشتم چون اون اشپز خونه محشر بود . وای عمو چنگ اینجا فوقولادس چنگ: می دونم که خوشت اومده اما توقع داشتم بعد از فوضولی که کردی الان زیاد تعجب نکنی مرینت: یه لحظه موندم چی بگم . اه ... خب ... من چنگ: اشکال نداره درک می کنم هر کسی بود وسوسه می شد شنیدم که خیلی خوب ماکارون درست می کنی می خوای زودتر کارتو شروع کنی یا من همشو درست کنم مرینت: نه نه خودم درستش می کنم وای فقط نمی دونم باید از کجا شروع کنم چنگ: از اونجا و به قسمتی که فر و مواد اولیه هست اشاره می کنه . فکر کنم این لازمت بشه مرینت: عموم یه پیشبند سفید گرفت سمتم منم ازش گرفتم و بغلش کردم
ادرین: می شه منم بهت کمک کنم لطفا مرینت: باشه رفتم سمتی که عموم گفت عموم رفت بالا و یه پیشبندم به ادرین داد و رفت من به ادرین گفتم که بسته ی ارد رو بیاره بعد یه صدای تق اومد بعد برگشتم سمت ادرین بسته ی ارد تو صورتش پکیده بود مثل روح شده بود منم زدم زیر خنده بعد ادرینم خندید با خنده به ادرین گفتم کلا یه کار بهت سپردم ببین با خودت چی کار کردی ادرین: ببخشید اشکال نداره بعد دوش می گیرم فکر کنم زیادی بسته ی اردو فشار دادم . رفتم و یه بسته ی دیگه اوردم و دست صورتم رو تمیز کردم مرینت مشغول بود داشت کارو تموم می کرد قیف خامه دستش بود من به فکری به سرم زد و از پشت قلقلکش دادم و شروع کرد به خندیدن منم ول کن نبودم پس انقدر قلقلکش دادم که کف اشپز خونه ولو شد هنوز داشتم قلقلکش می دادم که یهو قیف خامه رو زد تو صورتم و دیگه داشت از خنده غش می کرد مرینت: وای ادرین باید قیافه خودتو ببینی و دوباره شروع کردم به خندیدن ادرین: از حرفش تعجب کردم رفتم جلوی اینه نصف صورتم خامه ای بود مثل بابانوئل شده بودم انقدر خنده دار شده بودم که خودمم خندم گرفته بود بعد که خندمون تموم شد صورتم رو شستم و با مرینت خامه ی ماکارون ها رو زدیم بعد که کار تموم شد دستمون رو شستیم و یکم ماکارونا رو چشیدیم
وای دست پخت مرینت حرف نداشت یه بشقاب از ماکارونا رو بردیم بالا و پدر مادر و عموی مرینت تا اخرشو خوردن چنگ: وای دست پخت تو فوقولادس تا حالا شیرینی به این خوشمزگی نخورده بودم اما الان دیگه غروبه باید برای جشن اماده بشین اما یه لحظه صبر کنید . رفتم به اتاقم و هدیه ای که برای مرینت گرفته بودم رو از جعبه در اوردم و اومدم پایین . این لباس رو برای تو خریدم تا توی جشن بپوشی امید وارم خوشت بیاد مرینت: یه لباس صورتی با گل های سفید بود خیلی خوشگل بود دهنم باز مونده بود عموم واقعا خیلی خوش سلیقس بعد عموم یه کت سیاه که زیرش یه لباس سفید بود هم به ادرین داد ما هر دومون خیلی خوشحال شدیم چنگ: زود باشین برین بپوشینشون و هر دو با عجله رفتن تو اتاق و ما هم رفتیم اماده شیم مرینت: منو ادرین لباسامون رو پوشیدیم وای ادرین فوقولاده شده بود ادرین: وای مرینت این لباس خیلی بهت میاد عموت واقعا خوش سلیقس مرینت: ممنون ادرین این لباس به تو هم خیلی میاد ادرین: ممنون . مرینت رفت و روی تخت نشست و به بیرون نگاه کرد محوش شده بودم که چشمم به یه سنجاق سر خورد ( از این سوزنا که چینیا می زنن به سرشون )
بعد اومدم پشت مرینت و کش سر موش رو باز کردم ( موهاش بافتس ) و دستم رو تو موهاش تکون دادم مرینت: یه لحظه موهام شل شد و بعد ولو شد بعد پشت سرم رو نگاه کردم که ادرین دستش رو تو موهام تکون می داد یه سنجاق سرم دستش بود بعد بهم گفت که سرم رو صاف کنم منم کردم اما یکم قرمز شدم بعد ادرین موهام رو درست کرد ادرین: موهای مرینت خیلی خوشگل شد منم دستم رو گذاشتم رو چشماش . تا وقتی نگفتم چشمت رو باز نکن خب رفتم جلوی اینه و دستم رو برداشتم اونم خیلی خوشش اومد و ازم تشکر کرد بعد یه پیام برام اومد پیام رو نگاه مردم کاگامی بود ( خب خدمت دوستانی که الان کفرشون در اومده و می خوان منو خفه کنن ? باید بگم که کاگامی توی این مدت که ادرین و مرینت نبودن تنها می شه و چون با لوکا اشنا شده بوده با هم قرار می زارن و از هم دیگه خششون میاد و هر دو شون می رن به مدرسه ی دوپان پس خیلی نگران نباشید چون کاگامی لوکا رو دوست داره و در زم برای مرینت هم ارزش قاعله )
کاگامی: سلام ادرین شنیدم توی چین هستی منم اومدم چین لوکا هم باهامه شما تو جشن مرکز شهر شرکت می کنید؟ ادرین: همون طوری که روی تخت نشسته بودیم گفتم کاگامی هم چینه اونم با لوکا چه خوب اما مگه مرکز شهر چه خبره؟ مرینت: اوه چه عالی مرکز شهر مردم جمع می شن و نمایش های اصلی و بزرگ شهر رو نگاه می کنن ما هم قراره بریم اونجا پس اونارو هم می بینیم ادرین: وای این عالیه پس حسابی بهمون خوش می گذره با مرینت رفتیم پایین که مامان مرینت اومد سابین ( مامان مرینت ): وای این لباسا خیلی بهتون میاد اما ... مرینت تو که این مدل مو رو بلد نیستی کی برات بسته؟ مرینت: ادرین سابین: ممنون ادرین خیلی بهش میاد باید بریم دیگه داره دیر می شه
مرینت: ما همه با هم به سمت مرکز شهر راه افتادیم شهر خیلی تزئین شده بود بعد مادر و پدرم از ما جدا شدن که برن یه جای دیگه اما منو ادرین با هم بودیم انقدر حواسم پرت بود که خوردم به یه نفر . ای معذرت می خوام ... لوکا!! لوکا: مرینت ... وای خیلی خوشگل شدی مرینت: اوه ممنون ادرین: یه نفر صدام کرد پشتم رو نگاه کردم دیدم کاگامیه سلام احوال پرسی کردیم بعد دیدم که مرینت داره با لوکا حرف می زنه رفتم با لوکا دست دادم و کاگامی هم مرینتو بغل کرد و ازش تعریف کرد و بعد با هم به سمت مرکز شهر رفتیم وقتی رسیدیم یه جشن خیلی بزرگ بود که نمایش های دیدنی و فوقولاده نمایش می دادن که کلی از مردم اونجا جمع شده بودن و نگاه می کردن بعد رفتیم سمت بازار چینیا ( این از اون بازارا نیست که فکر می کنید این رو به اطلاع برسونم? )
که عروسک های محلی و مجسمه های خوشگل داشتن بعد چشمم به یه دستبند خوشگل افتاد که وسطش یه قلب بود و بقیشم زنجیر بود اونو برای مرینت خریدم تا بعد بهش بدم کاگامی هم با لوکا داشتن می گشتن و مرینتم داشت نگاه می کرد بعد رفتیم یه بستنی فروشی اما من پیشنهاد اب هویج بستنی دادم به مرینت دادم اونم قبول کرد و سر یه میز دو نفره نشستیم کاگامی و لوکا هم همین طور بعد با هم حرف زدیم تا اب هویج بستنیمون تموم شد مرینت: ای تا مغزم یخ کرد ? ادرین: بعد دو تا با هم خندیدیم
من گوشه لب مرینتو پاک کردم و بعد دستبندو از جیبم در اوردم . اینو برای تو خریدم فکر کنم خیلی به دستت بیاد . مچ دستش رو گرفتم و بستم به دستش مرینت: اول خیلی تعجب کردم که ادرین برام دستبند خریده اما خیلی از دستبنده خوشم اومد خیلی خوشگل بود بعد بستش به دستم عاشقش شدم . وای ادرین این خیلی قشنگه ممنون خب حالا نوبت منه یه انگشتر از جیبم در اوردم یه انگشتر نقره ای بود که علامت بی نهایت رو از توش در اورده بودن بعد دست ادرین رو اوردم رو دستم و انگشتر رو کردم دستش ادرین: تعجب کردم که مرینتم برام هدیه خریده اما ازش خوشم اومد . ممنونم مرینت غافل گیرم کردی بعد دوتامون خندیدیم بعد از کاگامی و لوکا خدافظی کردیم رفتیم خونه چون فردا بر می گشتیم پاریس
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان من پارت 7 رو سه روزه که گذاشتم مثل اینکه سایت شلوغه نمیاد هنوز در صف برسیه و در زم من خودم داستانمو نوشتم و ایدشم از خودمه دوست ندارم کسی کپی کنه😒 علت نبودنمم امتحانات و اینکه سرم خیلی شلوغ بوده چون سال مهمیه برام ولی خیالتون جمع کلی نوشتم که الان تایپ کنم و داستانو عالی پیش بردم 😉 فقط اگه بیاد توی سایت خوبه😔🙏
خدایا شکرت صلوات بلاخره گذاشت
سلام خوشحالم برگشتی ببین من داستانت رو ادامه دادم ولی بالای ۱۰۰ نفر ادامه داستانت رو که من نوشتم می خونند و نمی خوام روشون رو زمین بندازم من یه راه میرم شما هم یم راه و دوست دارم ببینم بقیه داستانت چی میشه😊
بچه ها عزیز از اونجایی که نویسنده نیست اگه دوست داشته باشید بقیه داستان رو من ادامه میدم
دوستان من عشق لیدی باگ به آدرین ۷ رو گذاشتم چون نویسنده نیست اگه میخواین بخونید رو پروفایلم کلیک کنید
من خوندم و اثلا خوشم نیومد.
مال این خانم که نمیدونم اسمش چیه کلا سبکش خیلی فرق داره
ممنون از نظرت😐
اونم اصلا
داستانت قشنگه ولی سیک من نیست.
لطفا از دستم دلخور نشو
نه مشکلی نیست دلخور نشدم😊راستی داستانی که می نویسی خیلی خوبه☺☺
الان 2 ماه هست که پارت بعدی نمی زاری
اثلا جواب کامنت ها مون ذو نمی دی اگر میخوای طرف دارانت رو از دست ندی بعدی رو زود بزار
مردی؟؟؟ خداروشکر
نزدیک دو فصله که نزاشتی اصلا زنده هستی یا نه
دو هفته هست نزاشتی چرا نمیزاری ؟؟؟؟
لطفاً جواب بده
سلام اگر زنده ای جواب بده
وای دختر عالی مینویسی?(دختری دیگ؟?)
اصن دو ماه دیگه هم بزاری من خوشحال میشم چون درکت میکنم این روزا معلما ب جای این ک هوامونو داشته باشن تند و تند امتحان میگیرن خلاصه بگم ک پدر من یکی در اومده فردا هم2تا امتحان دارم?
سلام پارت پنج رو خوندم اما پارت 6 گیج کننده بود چون تو پارت 5 لیدی باگ. بیهوش میشه بعد کت نوار میگه شما نباید با یه نگهبان این کارو بکنید بعد میره پارت بعد این پارت که خوندم کلا قاطی کردم میشه بگید چرا یهو داستان اینجوری شد ???
خیلی قشنگن??