
سلام دوستان اینم پارت 8 امیدوارم دوست داشته باشید من تا هر چی رسیدم تایپ کردم و امروز پنج شنبه هست
پلگ: باید معجزه گر خودتو باهاش ترکیب کنی تا آسیب کمتری ببینه و خودتم معجزه گر اسب رو بپوش و برو معبد ادرین: انگشتر رو کردم دست لیدی باگ و پلگ خودش رفت توی انگشتر و لباس لیدی باگ بنفش شد ( یعنی به قدرت مطلق رسید اما چون معجزه گر لیدی باگ خرابه درست کار نمیکنه و به اون اندازه قدرتمند نیست ) معجزه گر اسب رو پوشیدم و لیدی باگو بغل کردم و رفتم معبد یکی که معجزه گر داشت جلومو گرفت و با من شروع کرد به جنگیدن من چون لیدی باگ بغلم بود فقط جاخالی می دادم که یه نفر از معبد اومد بیرون ( مرده کاهن اعظم معبده و نسبتا پیره ) کاهن: اینجا چه خبره این همه سر و صدا برای چیه؟ _نگران نباشید استاد فقط یه مزاحم اینجاست کت نوار: اگه مجبور نبودم به اینجا نمیومدم اما مجبور بودم میشه لطفا بهم کمک کنید اون اصلا حالش خوب نیست کاهن: خوب پس یه بارم طور شما به این ور خورد کت نوار ، بیا تو تا ببینم جریان چیه🙃 کت نوار: رفتم تو و داخل یه اتاق شدیم من لیدی باگ رو روی یه تخت گذاشتم بعد کاهن بهم گفت که معجزه گر رو درست میکنه و یه کارایی هم برای لیدی باگ می کنه اما یه مدت طول میکشه تا درمان شه بعد من از اتاق رفتم بیرون
کاهن: اول معجزه گر را درست کردم بعد گوشواره ها رو سر جاش گذاشتم بعد یه دمنوش خاص درست کردم از زبان مرینت: بیدار شدم روی تخت بودم و توی یه اتاق یه مرده هم که روش اونور بود اون طرف ایستاده بود خیلی شبیه کاهنا بود بلند شدم و نشستم به خاطر درست کردن اوضاع توسط لکی چارم درد نداشتم اما بعد سرم درد گرفت و شروع کردم به سرفه کردن قلبم خیلی درد 😣 میکرد خیلی حالم بد بود کاهن: خوشحالم بیدار شدی 😏 من کاهن معبد پاریسم لیدی باگ معجزه گرتو درست کردم بیا این دمنوش رو بخور بهتر میشی مرینت: دمنوش رو خوردم یکم بهتر شدم 😌 بعد از کاهش تشکر کردم و کاهن به من گفت که کت نوار اوردتم و پشت در اتاقه❕ ادرین: معجزه گر اسب رو شارژ کردم بعد کاهن معبد از اتاق اومد بیرون کاهن: نگران نباش اون حالش خوبه بیا اینم معجزه گرت تبدیل شو اون الان میاد بیرون ادرین: تبدیل شدم و معجزه گر اسب و خودمو ترکیب کردم بعد از چند دقیقه لیدی باگ اومد بیرون و سریع بغلش کردم . فکر کردم از دستت دادم حالت خوبه؟ لیدی باگ: آره خوبم چه اتفاقی برات افتاد؟
کت نوار: تو نمیدونی؟😐 اون پسر کی بود؟ 😑 لیدی باگ: پسر؟ کت نوار: خودم دیدم که بوسیدیش لیدی باگ: چی داری میگی؟ من تا عمرم هیچ کس رو نبوسیدم 😑 تازشم من بعد کارمون مستقیم رفتم خونه کت نوار: اما من خودم دیدم، پس اون... 😧 لیدی باگ: آه احتمالا کار ولپیناست یه توهم برای تو مثل اینکه نقششون روی تو خوب جواب داده ... 😒متاسفم کت اما تو نمیتونی عاشق من باشی اینطوری اونا به ما اسیب می زنن و ما آسیبپذیر میشیم متاسفم 😔 ... میتونی یه پرتال باز کنی خیلی خستم کت نوار: باشه. یه پرتال باز کردم و رفتیم پاریس داشتیم با هم روی ساختمونا میدویدیم ... لیدی باگ: داشتم روی ساختمونا میدونیم من یویوم رو به یه دودکش گیر دادم تا از یه خیابون رد شم اما وقتی توی هوا بودم چشمم سیاهی رفت و افتادم پایین کت نوار: سریع پریدم و لیدی باگ رو گرفتم و نشستم روی یه ساختمون چشماش و محکم بسته بود و سرش رو فشار میداد . لیدی باگ حالت خوبه؟ لیدی باگ: سرم خیلی درد میکرد بلند شدم اما دوباره سرم درد گرفت افتادم زمین و شروع کردم به سرفه کردن
کت نوار: لیدی باگ چی شد ؟ دستم رو گذاشتم رو شونه هاش بدجوری سرفه می کرد خودم را مقصر میدونستم چون اگه اون لحظه خودم رو کنترل می کردم این اتفاق نمیافتد کم کم سرفه هاش تموم شد و با یه صدای گرفته گفت که خوبه . متاسفم همش تقصیر منه نباید اینطوری میشد😔 لیدی باگ: نه اشکالی نداره میتونی معجزه گر اسب رو بهم بدی می خوام برم خونه معجزه گر رو بهم داد ازش خداحافظی کردم و رفتم خونه و به حالت عادی برگشتم اما دوباره سرم درد گرفت و روی زمین نشستم و فقط دستمو به سرم فشار می دادم تیکی: مرینت حالت خوبه؟ مرینت: نه خیلی سرم درد میکنه وقتیم سرفه می کنم قلبم درد میاد، باید یه کم استراحت کنم میشه این سه تا معجزه گرو به صاحباشون بدی (روباه ، پشت لاک ، زمان که الکسه)
برای یه مدت که لیدی باگ نیستم باید اونا باشن تا از شهر محافظت کنن تیکی: اما اکوما چی؟ مرینت: اینو بده به الکس باید آکوما رو داخل یه پرتال بندازن و بفرستن پیش لیدی باگ آینده تیکی: باشه مرینت تو استراحت کن من میرم . اول رفتم الیا که نینو هم پیشش بود و معجزه گرا رو بهشون دادم بعد رفتم پیش الکس و ماجرا و کاری که باید بکنه را بهش گفتم و بعد رفتم پیش کت تا بهش بگم لیدی باگ یه مدتی نیست ادرین:همش تقصیر منه تیکی: نه تقصیر تو نیست تقصیر هاکماثه باید بیشتر مراقب باشی عشق تو به لیدی باگ قبل از شکست هاکماث خطرناکه ادرین: آره میدونم متاسفم ممنون که خبر دادی تیکی: خواهش خدافظ کت نوار (فردا)
مرینت: کل دیروز رو استراحت کردم اما حالم چندان بهتر نیست به هر حال باید برم مدرسه اول راه بازم سرم درد می کردم ولی بهش توجه نکردم و رفتم مدرسه آدرین امروز زیاد خوشحال نیست انگار ته قلبش ناراحته رفتم پیشش . ادرین چیزی شده؟ ادرین: نه فقط فکرم مشغوله ممنون یه لحظه مرینت شروع کرد به سرفه کردن و افتاد زمین احساس کردم سرفه هاش خیلی اشناست بغلش نشستم و دستمو گذاشتم رو شونش . مرینت مرینت چی شده حالت خوبه؟ مرینت: من خوبم نگران نباش باید بریم سر کلاس ( بله با این وعضت 😑 ) سر کلاس بودیم و خانم بوستیه داشت درس میداد نمیدونم چی شد که یه صحنه اومد جلوی چشمام من با یه زن و مرد کنار هم ایستاده بودیم و یک دختر هم سن خودم هم کنارم بود و یه مرد که چشماش یکیش قرمز و آبی بود ایستاده بود یه لحظه با یه طناب قرمز که به دستش بود یه شمشیر سوزن مانند پرت کرد سمت دختره و تمام اتاق خونی شد
بعد به خودم اومدم نفسم بالا نمیومد از ترس قلبم تند تند می زد چشمام سیاهی رفت و سرم افتاد روی میز ادرین: یه لحظه صدای جیغ آلیا اومد مرینت غش کرده بود و حالش اصلا خوب نبود سریع نبضش رو گرفتم و کارهای اولیه رو انجام دادم خداروشکر فقط از هوش رفته بود بردمش درمانگاه مدرسه و کنار تختش نشستم کم کم به هوش اومد . خوشحالم فکر نمیکردم به این زودیا به هوش بیای مرینت: ادرین! من چیزه.... سریع بلند شدم ما سرم گیج رفت و ادرین همونطور که نشسته بود گرفتم. ممنون معذرت میخوام ادرین: اشکالی نداره سر کلاس چی شد؟ مرینت: یه لحظه تمام اون صحنه ها دوباره اومد جلوی چشمام و سردرد گرفتم ادرین: مرینت حالت خوبه؟ مرینت: آره خوبم میشه منو ببری خونه ادرین: باشه راستی دکتر اومد و معاینت کرد و گفت بیماری نداری اما یه یک هفته ای استراحت کن مرینت: باشه. رفتیم توی ماشین اما من همش توی فکر بودم تا رسیدیم خونه من از ادرین تشکر کردم و رفتم داخل خونه
از وقتی رفتیم چین کاهن یه آرتمیس بهم داد ( آرتمیس رو از خودم در نیاوردم یه میله ی نقره ای آهنی هست که تا هر قدر بخوای بزرگ میشه) به خاطر همین دیگه لباس دامن دار میپوشم و آرتمیس رو میبندم به پام سعی کردم بخوابم تا به یک زحمتی خوابم برد ( خب برگردیم به دو روز پیش و راستی من یه سری شخصیت اضافه کردم که مثبتن قراره یه سری شخصیت های مثبت و منفی بشن اما برای هیجانی شدن داستان بهتره ندونین زن و مردی که توی خاطرات مرینت بودن کین اما اسم مرده هاروکا و اسم زنه جوریه اسم اون دختره که مردم سایا هست "خب اگه جایی رو نفهمیدید چی شد تعجب نکنید بعدا می فهمید😅") از زبان جوری: من و هاروکا اومدیم پاریس چون با قدرت ذهنی که داشتیم و متوجه شدیم که اون بچه ای که ۱۵ سال پیش گم شد توی پاریسه اما ما نمیدونستیم که الان چهره اش چه جوریه (منظورش لیدی باگه چون خیلی سال گذشته میگه)
چون یه نقاب خاص داشتن که به همین راحتی ها از بین نمیره ما سالهاست که دنبالش میگردیم و کشورای زیادی رو گشتیم اما الان مطمئنم چون دیروز یه ارتباط ذهنی گرفتم و بهش رسید اما هیچ وقت توی کشورهای دیگه نمیگرفت اما خوب پیدا کردن یه اشنا سخت نیست چون صاحب معجزه گر کت نوار فقط می تونه یه نفر از خاندان سیلور باشه ( همون اگراست ) و با توجه به پستر هایی که از ککت نوار و ادرین اگراست هست ( شباهتشون ) میشه فهمید پسر گابریل هست باید باهاش حرف بزنم چون من و هاروکا از نگهبانی اعظم معبد اصلی هستیم ( یعنی درجه و مرتبه شون از همه نگهبان دیگه بالاتره ) معجزه گر های خودمون رو داریم اما با استفاده از قدرت هامون دیگه نیازی بهشون نیست پس همین جوری میرم پیش آدرین قدرتم رو با تمرکز فعال کردم و یه لباس سفید خاص پوشیدم واز روی ساختمونا پرواز کردم و رفتم خانه ادرین و از پنجره پریدم تو
ادرین سیلور خیلی وقته ندیدمت ادرین: برگشتم باورم نمی شه جوری کانامه . خانم جوری سالهاست که ندیدمتون یعنی از وقتی که سایا مرد و ماریا گم شد جوری: درسته تو هم خیلی وقته از جادوت استفاده نکردی از راز پدرت می دونی؟ ادرین: بله از وقتی مادرم مرده از جادو فقط یه بار استفاده کردم و راز پدرمو فهمیدم جوری: پس چرا جلوشو نگرفتی ادرین: متوجه شدم که تمام این کارا رو برای مادرم می کنه و خب بهش حق می دم اما از وقتی مادرم مرده اون انقدر سرد شده که دیگه نمی تونه از قدرتش استفاده کنه نمی خوام این اتفاق دوباره بیفته ( پدر ادرین و خود ادرین هر دو قدرت دارن ولی استفاده نمی کنن چون برای سلامتیشون مضره حالا اینم بعدا می فهمید دارم یکم به داستان رازو اینا می دم 😅) اما اگر دوباره قدرتشو بدست بیاره خیلی قوی تر می شه اما نمی تونم دست تنها با قدرتم جلوشو بگیرم کاش لیدی باگ هم یه قدرت خاص داشت
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام شرمنده که این مدت نبودم و پاسخ ندادم چون اصلا نیومدم تو سایت. تست بعدی رو گذاشتم ( پارت 9 ) امید وارم از خوندنش لذت ببرید و ممنون که میخونید .... بازم بابت تاخیرم معذرت میخوام 😔
سلام چرا پارت بعد رو تمیزتری الان ۳ ماه شده که نذاشتی اگه نمی خوای دیگه بنویسی حداقل بگو که این قدر ......
عالی فقط انقدر مرینت عذاب دادی همه جام درد گرفته
راستی به فکر داستان جدید نباش کشتی مارو اول اینو زود بزار کامل کن بعد برو سراغ بعدی
چرا نمیزاری اه ی ماه شده بابا
حالا ک مدارس تعطیله دیگه چرا نمینویسی
هر روز باید بیامو چک کنم اه اه اه
😡😤
هی پارت بعد چیشد مدارس تعطیل شدن که
چرا نمیزاری؟ وقعا برام جای سواله مدارس هم که تعطیل شدن😩
بزار دیگه لامصب
به نظر خودت داستانت رو نابود نمیکنی؟
عالی بود یک سری به داستان های من هم بزنید
عالی بود آلیس جون خیلی خب نه عالی بود نهههههه خسلی فوق العاده بود 🤩🤩🤩🤩