رفتم تو خونه و درو بستم جولیا سر میز شام نشسته بود جولیا:«سلام ا/ت..بیا دیگه»ا/ت:«س..سلام ..اومدم»بعد کیفمو گذاشتم رو یکی از مبل های کنار میز و رفتم روی یکی از صندلی های میز شام نشستم خاله بعد از چندقیقه با غذا اومدو نشست کنار میز شام..چند دقیقه از شام خوردن مون گذشته بود هیچ حرفی بین مون ردو بدل نشد تاحالا همچنین چیزی سابقه نداشته:| یهو خاله همینطور که داشت شامشو میخورد گفت:«ا/ت»+:«جانم؟»خاله:«ازت یه سوال میپرسم راستشو بگو»+:«چ..چشم بفرمایید»سرشو انداخت پایین همینطور که داشت با غذاش بازی میکرد گفت:«تو ع.ا.ش.ق شدی؟»
با شنیدن این حرف دست از غذا خوردن کشیدمو به خاله نگاه کردم جولیا هم داشت نگاهم میکرد پیش خودم گفتم بلاخره که خاله باید اینو بدونه:/ سرمو انداختم پایین و گفتم:«ب..بله»تا اینو گفتم خاله جاخورد! نگاهم کردو گفت:«ن..نگو که اون نفر کیم تهوینگه؟!»+:«ب..بله..شما از کجا میدونید»تا اینو گفتم خاله یه نگاه به جولیا کرد بعد گفت:«زیاد مهم نیست» جولیا که دهنش از تعجب باز مونده بود تا دید خاله داره نگاهش میکنه خودشو جمع و جور کردو با عصبانیت بهم گفت:«واقعا که اصلا ازت انتظار نداشتم ا/ت اینه اون باشه و بله گفتنات..واقعا که دیگه باهام حرف نزن»بعد بلند شدو رفت تو اتاقشو درو محکم کوبید بهم..از تعجب دهنم باز مونده بود با صدای خاله به خودم اومدم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
عالییی😍😍😍
میسی 😍😘
😻💕
پارت بعدو گذاشتم نمد چرا تستچی منتشر نمیکنه 😑💔
اوکی اگر تا فردا نیاد همین کارو میکنم
دوباره گزاشتم
ترو خدا پارت بعد و زودتر بنویس استرس گرفتم ولی نمیدونم چرا 😐😶😂
نوشتم میزارمش 💜❤️
👍
عالی داستانت 🖤⛓
آجی میشی؟🖤
مرسی عسلم ❤️
بلی که میشم دیانا ۱۳اند یو
ریحانه 13
خوشم آجی دیانا
می تو:))
عالیییییییییی بود عالی چیه فوقالعاده عالیییییییی بود❤️🌹منتظر پارت بعدی هستم❣️🌹
مرسی عسلم ❤️💜😍
عالییییییی منتظر پارت بعدی هستم
مرسییی بیبی💓💜