
های هچ فق از گشادیم تست نزاشتم

دیگه رسیده بودیم چقدر قشنگ بود از بخت بدم بابام گفت فقط 3 تا اتاقه که یعنی مامان و بابام یه اتاق بابای هوپی و مامانش یه اتاق و.... نههههههههه نمخخخخخخخ با بی اعصابی رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم از اتاق اومدم بیرون همه داشتن نگام می کردن چیز جدیدی نیس خو دیگ بریم ساحلللللل کوفته بودم لب ساحل نشستم عاشقش بودم خلییییییپچ

نگام به چند تا بچه خورد که بازی می کردن یکشون پاشو با سنگای تیز بریده بود به سمتش دویدم بیچاره کلی خون اومده بود قسمتی از استینم و بریدم و زخمشو بستم اوفففففف تموم شد ازم تشکر کرد و رفت به سمت ویلا حرکت کردم تو راه مامان جی اوپ دیدم و ترسید کا چرا استینم پارست دستمو گرفت و بدو رفتیم تو ویلا رفتم توی اتاق جی هوپ اونجا بود بیرونش کردم و لباسمو عوض کردم رو اعصابه که مامانش مجوبرم کرد لباسمو عوض کنم
از اتاق رفتم بیرون مثل اینکه دختر خالم هم اومده بود ایش از این فس فسو هاس نشستم روس مبل های ویلا و با گوشین ور رفتم یهو خندم گفر به دختر خالم که به جی هوپ چسبیده بود نگا کردم حیح قیافشو
رفتم به یکی از مکان های تفریحی می خواستم یه بلیط بخدم که برم و بگردم که رسیدم به بلیط فروشی که یادم اومد کیف پولمو جا گذاشتم تا خواستم برم یه پسره ای برای خودم و خودش بلیط خرید ♡ ممنونم * خواهش می تونم اسمتونو بدونم؟ کیم ا/ت هستم و شما؟ ♡ مین یونگی ☆ خوشبختم شما داخل سئول زندگی می کنید ♡ بله ☆ مدرسه.....؟ ♡ درسته شما اونجا درس می خونیم؟( عزیزانم من یه اشتباهی تو پارت اول کردم که گفتم ا/ت 16 سالشه در واقع اشتباه بود که چون دانشگاهیه 18 سالشه ساری) ☆ تازه انتقالی گرفتم اونجا سال سومیم♡منم دومیم ☆ میای باهم اینجارو ببینیم؟ ♡ البته
بعد یونگی رسوندم ویلا ساعت 7 شب بود مامانم تا یونگی رو دید پرید بغلش گفت که یونگی پسر عمشه چه جالب به نظرم مامانم بیشار راضی بود که با یونگی باشم تا هوپ منو ببین درم به چی فکر می کنم خبر مرگم
همه باهم رفتیم رستورانبه نظر میاد هوپ از هیچی راضی نسست کز کرده یه حا و هیچی نمگه ول خو دخر خالم داره سعی می کنه به حرف بیارتش من و یوگی کنار هم نشستیم و جی هوپ جلوی منه اخم کرده و یونگی داره با همه خوش و بش می کنه مامانم به یونگی گفت: امروز سر حالی همیشه خیلی بی حال و بی حوصله ای ☆ مگه میشه با یه همچین خانواده پر شور و حالی ناراحت بود همه خندیدیم به نظر میاد هوپی با یونگی مشکل داره
برای شام رامن مخصوص خوردم زیاد گشنم نبود بعد شام از یونگی خواحافظی کردیم و رفتیم ویلا لباس خوابمو پوشیدم و گرفتم خوابیدم صدای تق تق کردم هوپی ولم نمی کرد بلند شدم نشستم کی اخه ساعت 2 نصف شب کتاب می خونه اخه رو کرفتم بهش و گفتم ♡ هوسوک تو رو جان من بزارکپه مرگمو بزارم ☆ اوففف درم کتاب می خونم هااااا یهو در زدن سرمو وردم زیر پتو و زیر لب غریدم گل بود و به سبره نیز اراسته شد ایش از این بدتر نمیشه صدای رومخ دختر خاله سوسولم میاد برای جی هوپ قهوه اورده نصف شب قهوه؟؟؟؟! شوخیه دیگهههههه
خو دیگ عزیزانم بس است دیگه همی دگ بای بای کیوتاااااا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییی قشنگهههه🥺😍بعدیییی
پارت بعد پلیزززز