
چون سه تا پارت آماده دارم و وقتمم فعلا آزاده بازم براتون گذاشتم
پول هایی که از قبل پس انداز کرده بودم ، برداشتم و توی جیبم قایم کردم. امروز آخرین روز ثبت نام برای دانشگاه بود. یک هفته پیش با کمک یکی از هم کلاسی هام تونستم وارد سایت بشم و فهمیدم قبول شدم و می تونم ثبت نام کنم. از موقعی که بابا فوت کرد من روی پای خودم ایستادم و خرج خودمو در میارم ، خوشبختانه این پس انداز برای ثبت نام کافی به نظر میاد. من اصلا برای مامان مهم نیستم اگه ارزش داشتم وقتی می خواست ازدواج کنه به من می گفت اما... از فکر بیرون اومدم و آروم دستگیره ی در رو پایین کشیدم و با احتیاط از اتاق خارج شدم. خداروشکر هردوتاشون خواب بودن وگرنه بدبخت میشدم.
امروز سالگرد فوت بابا بود ، قبل از رفتن به مدرسه باید می رفتم آرامگاه و بهش سر می زدم. سره راه یه دسته گل رز سفید گرفتم و راهی شدم. وقتی رسیدم هرچی دنبال جای همیشگی بابا گشتم پیداش نکردم. به سمت مسئول آرامگاه رفتم. *چه کمکی از دست من برمیاد ؟ شماره ی پلاک رو بهش نشون دادم و گفتم : خاکستر ایشون توی این طبقه قرار داشت ولی الان نیست شما می دونید کجاست ؟ *اجاره ی این سال پرداخت نشد و بخاطر همین ما خاکستر ایشون رو توی انباری قرار دادیم. (چقدر شبیه سریال سیندرلا و چهار شوالیه شد😐) #مگه هزینش چقدره؟ *(خودتون قیمتشو مشخص کنید😂)وون. با ناامیدی سر تکون دادم... #می تونم خاکستر رو همراه خودم ببرم ؟ *بله حتما. و بعد از چند دقیقه بهم تحویلش داد ، با بغض خاکستر رو ازش گرفتم و تشکر کردم و از اون مکان خفه خارج شدم... سریع رفتم مدرسه و اسممو نوشتم و ثبت نام کردم. باید سریع برمی گشتم خونه و دلیل اینکه چرا اجاره رو پرداخت نکرده بودن رو می پرسیدم.
هوا سرد شده بود و سوز سرما بهم نفوذ کرده بود. در رو باز کردم و وارد شدم ، بوی ا*ل*ک*ل شدیدا فضای خونه رو پر کرده بود. بازم دوستای ع*و*ض*ی*ش رو اینجا جمع کرده بود. #مامانم کجاست ؟ پوزخندی زد و دماغش رو بالا کشید. =رفته خونه ی همسایه. با دوستاش زد زیر خنده ، نگاه بی حسی بهش انداختم و به سمت اتاقم راهی شدم که کوله پشتیم از پشت کشیده شد و محکم با دیوار برخورد کردم. بسته رو به خودم فشردم تا آسیب نبینه. =نظرتون چیه یکم باهاش حال کنیم ؟ با وحشت بهش نگاه کردم ، از ترس داشتم می لرزیدم. خاکستر رو به زور از دستم گرفت و روی میز گذاشت و دستمو کشید برد تو اتاق. =بشین روی صندلی.
نمی تونستم باهاش مخالفت کنم ، پس مجبور شدم بشینم. چندتا طناب از کمد در اورد و دست و پاهام رو بست و یه چسب پهن به دهنم زد. معلومه می خواست نیت کثیفش رو اعمال کنه. تا دستشو سمتم دراز کرد در به شدت باز شد و مامان با قیافه ی آشفته اومد داخل و اونو به عقب هول داد و دست و پاهام رو باز کرد و چسب رو از روی دهنم جدا کرد. محکم منو به خودش فشرد. ~حالت خوبه ؟ بغضم شکست و اشکام سرازیر شد ، سیلی محکمی بهم زد و داد کشید : بهت دست نزد مگه نه ؟ تند تند سرمو به نشونه ی نه تکون دادم. =مثل اینکه باید هردوتاتون رو ادب کنم. کمربندش رو جدا کرد و تو دستش چرخوند...
****** از لا به لای چشمام فقط می تونستم صورت زخمی شده ی مامان رو ببینم که داشت روی زمین ناله می کرد. خودمو کشون کشون بهش رسوندم و کمکش کردم بلند شه. ~بیا بریم. دستمو دنبال خودش کشید و برد سمت حموم و در رو روی هردوتامون قفل کرد. #مامان چیکار می کنی ؟ ~آزادت می کنم. تیغ کنار آینه رو برداشت و مچ دستم رو محکم تو دستش گرفت و خواست ر*گ*م رو ب*ب*ر*ه که...
و باز هم با اینکه می دونم منتشر نمیشه گذاشتمش😂 فعلا بای بای 😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بخدا خودمو جر میدم🔫🥲
پارت بعدی کجاسسسسس🔫🥲
آجی هم پرنسس سرخ و هم هیولای مهربون رو بزار ترو خدا🥺🙏🙏
الان دیگه واقعا می رم هیولای مهربون من رو می زارم 😂💖
ببین عزیزم اگر پارت بعدی این داستان هم بزاری بهت قول میدم طرف دار پروپا قرص اکسو بشم پس بزار 😐🙌🏻
چشم عزیزم فردا شب می زارم😂
نه الان خواهش 😶✨
باشه الان می زارم😂
عالییییی بوددددد...پارتتتتتتتت بعدددددد
مرسییییی قشنگم😘
کووووووو😭
من عصری دوباره امتحان می کنم ببینم میشه یا نه
خیلـی قشنگ بود 🌸 میای آجی بشیم ؟🌸 اسمم تیارا هست ولی میتونی تیا صدام کنی اسم تو چیه ؟🌸 کلاس هشتمم بایسم هم چن و سوهو هستن 🌸
مرسی عزیزم خوشحالم خوشت اومده💖
بله که آجی میشم تیارا جونم 💖
منم هستی هستم 13 سالمه و کلاس هشتمم بایسم سهونه 💖
عالی بود عاجی مثل همیشه💕🍭
مرسی عزیزم😊💖
عالییی بید😍
دوتا پارت رو باهم خوندم😁❤️
مرسی💖
تو آدمو زجر میدی نه پرنسس سرخ و میزاری نه اینو🙄
می زارم می زارم😂
می دونی این داستان هم قشنگ ها ولی چرا پارت بعدی پرنسس سرخ رو نمیزاری اون هم بزار
باشه عزیزم امشب پرنسس سرخ رو می زارم😊💖
مسی