
سلام. دوستان گل اینم قسمت سوم😊🌹 این قسمت(این دیوار بین ما) هر موقع وقت داشتم قسمت چهار رو هم میزارم. ممنون از شما و مدیر و همکارانشون☺️
از زبان دختر کفشدوزکی:تبدیل شدم،ولی انگار یه چیزی کم بود،آهاااا!!باید یه لباس مجلسی باشه! اما اگر خودم یکی بدوزم هم دیر میشه و خب نقابم هم یه موقع در میاد و همه هویتم رو میفهمن. بزار برم پیش استاد فو تا شاید یه فرمول جادویی باشه که بتونه برای مهمونی شیک باشه. رفتم پی استاد فو (به شکل مرینت)من:سلام استاد فو)استاد فو:سلام مرینت،الان نباید تو باغ تویلری باشی؟)من:آره استاد ولی اونجا یه مهمونی خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگه و خب باید یه لباس مجلسی باشه اینجوری با لباس ابر قهرمانی نمیشه. استاد فو:چرا نمیشه؟)من:آخه شیک نیست،نه اینکه بگم بده ها ولی برای مهمونی تکراریه و خب...میدونید)استاد فو:بله مرینت،متوجه منظورت شدم،حالا چه کاری از دست من بر میاد؟)من:گفتم شاید یه فرمول جادویی برای مهمونی یا مثلاً...چه طور بگم...)استاد فو:برای مجالس؟)من:آره دقیقاً)استاد فو:نمیدونم،مطمئن نیستم،ولی یه نگاهی میندازم)استاد رفت منم رفتم. (نکته:تبلت استاد فو دست ارباب شرارت نیست و معجزه گر طاووس هنوز درست نشده) استاد فو همه جا رو گشتم ولی لباس مجلسی نبود😕. استاد فو: متاسفانه هیچ فرمول جادویی وجود ندارد. من:آه خیلی بد شد،ولی...آهاااا یه فکر خوبببببب.استاد فو:چه فکری؟ من:من تبدیل میشم و یه لباس میدوزم و میپوشم روی لباس قهرمانیم تا نه دیگه هویتم در خطر باشه نه لباسم برای مهمونی خیلی معمولی باشه. استاد فو:فکر خوبیه،ولی گربه ی سیاه)من:برای اونم همینطور،ولییی ننهه باید سریع برم و بدوزم تا دیر نشدهههههههههه😰😱)از استاد خداحافظی کردم و رفتم خونه و سریع دست به کار شدم
من:ووواااایییییییییی نههههههه ددیییرررر شددددددددددددددددد ساععتتتتت ۹:۳۶ دقیقققسسسسس نههه. از زبان آدرین:تبدیل شدم،دیدم اینطوری که نمیشه،بلید یه لباس مجلسی باشه. به استاد فو زنگ زدم... از زبان مرینت:سریع رفتم خونهی استاد و لباس گربه ی سیاه رو دادم و گفتم:استاد لطفاً به گربه ی سیاه زنگ بزنید بگید بیاد و لباس رو ببره.)استاد:باشه مرینت.) مثل جت رفتم خونه و در حالت دختر کفشدوزکی بودم. لباس رو روش پوشیدم. من:وای توی این نیم ساعت چه چیز خوبی شد. (شما یه لباس خوشگل برای گربه ی سیاه و دختر کفشدوزکی تصور کنید آخه هر چی گشتم عکس با لباس مجلسی پیدا نکردم) استاد فو:خب بهتره...)دیدم گربه ی سیاه زنگ زد)آدرین:سلام استاد من تبدیل شدم ولی با این لباس نمیشه رفت مهمونی خب میدونید...) سلام.آره میدونم.یه لباس قشنگ اینجای باید بیای و ببریش)آدرین:کی درست کرده؟)استاد:الان بهتره بیای)من گفتم باشه و قطع کردم و رفتم پیش استاد فو
رفتم و سلام کردم . گفتم:وای چه لباس قشنگیه،کی درستش کرده استاد؟)استاد:آآآ...خب...
این...دختر کفشدوزکی این رو آورده) من:😳)استاد:الان وقت این حرفا نیست.بجنب باید بری. من:استاد مگه دختر کفشدوزکی بلده...)استاد:آدرین الان وقت این سؤال ها نیست. من:شما نمیاید؟)استاد:نه،باید مواظب جعبه ی معجزه گر ها باشم. من خداحافظی کردم و رفتم تبدیل شدن و اون لباس رو روی لباس ابر قهرمانیم پوشیدم.من:واییی این خیلی خیلی خیلی زیباست...
از زبان دختر کفشدوزکی:من خودمو آرایش کردم(لباس دختر کفشدوزکی قرمزه و لباس گربه ی سیاه سیاهه ولی مدلشو هر جور خواستین تصور کنین) رفتم به باغ تویلری.توی باغ خبری نبود،ولی توی قصر همه جا چراغونی شده بود و نور به بیرون میزد. توی باغ روشن بود. باغ واقعاً زیباست،خیلی گل توشه🌹🥰 داشتم میرفتم تو که دیدم خبر نگارا جلوی درن.سریع قایم شدم. وقتی خبر نگاران رفتن تو منم رفتم. من نرفتم توی سالن،اول رفتم توی سرویس بهداشتی تا یه آبی به صورتم بزنم. از زبان گربه ی سیاه:رفتم تو باغ. واقعاً زیبا بود،همه جای باغ پر گل بود. دستمو به یکیشون که خیلی زیبا بود دراز کردم،کمی مکس کردم و با خودم گفتم:اگر این یکی رو هم قبول نکنه چی؟!)ولی کندمش و رفتم.
رفتم تو سالن و دیدم خبری از کفشدوزک نیست. سالن خیلی خیلی خیلی بزرگ بود و خیلی آدم توش بود. همه اومده بودن. همه رو میز ها نشسته بودن. تا یه خانم و آقایی اومدن روی یه سکو و گفتن:سلام مردم پاریسسسس و مردمی که زحمت کشیدن و برای قدر دانی از دختر کفشدوزکی و گربه سیاه از شهر یا کشورشون اومدن🙌 یه دفعه سالن ساکت شد و همه روشون به اونا افتاد. خانمه گفت:امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام،حبیبم اگر خوابه،تبیبم رو میخوام (شوخی کردم😂🤣)گفت:مردم، امشب شب خیلی بزرگیه،ما این مهمونی رو قراره تقدیم کنیم به دختر کفشدوزکی و گربه ی سیاه.آقاهه گفت:آره،پس حسابی خوش باشید،چون قراره امشب یه شب طولانی باشه. من که خوشحال بودم رفتم و نشستم رو یه صندلی.دیدم خبر نگارا بهم هجوم آوردند(😂)و عکس می گرفتند.نادیا از وسط اون همه خبر نگار اومد و گفت:سلام گربه ی سیاه،چه تیپی زدی😉،پس دختر کفشدوزکی کجاست!؟مگه قرار نبود با هم بیاین؟!. من گیج گفتم:سلام آآآ...آره اون میاد ولی نمیدونم چرا این همه دیر کرده. بعد از کلی سوال و جواب رفتن. بعد اون خانمه تا منو دید جیغغغ بنفش زد و گفت:واییییی گربه ی سیاه که اینجاسستتتتتت🤩بعد منو آورد روی سکو و گفت:خبببببب اینم از گربه ی سیاه که حالا اینجاس.من لبخند زدم و دست تکون دادم.بعد همه دست و جیغ و هورا کشیدن.اون آقاهه گفت:سلام گربهی سیاه،پس دختر کفشدوزکی کجاست؟؟!)من:سلام،آآ...نمیدونم باید تا الان میومد...
از زبان دختر کفشدوزکی:من داشتم صورتمو آب میزدم. بعدش رفتم تو سالن.من رفتم پشت یه دیوار و گفتم:وایییییی چقدر جمعیت اینجاااستتتتتتتت. یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو سالن. بعد دیدم خبر نگارا اومدن. نادیا گفت:وایی سلام دختر کفشدوزکی چقدر دیر کردی همه منتظرت بودن خیلی خوشگل شدی. من:سلام ممنون،آآآآ...ببخشید رفته بودم صورتمو آب بزنم. بعد کلی سوال رفتن. دیدم پدر و مادرم یه جا رو صندلی نشسته بودن. دیدم آلیا با یه لباس شیک نشسته بود با بقیه ی دخترا(منظور همون میلن و جولیکا و رز و...) دیدم لوکا ناراحت یه گوشه نشسته. رفتم و گفتم:سلام لو..آقا پسر،چی شده؟ لوکا حول کرد و بلند شد و گفت:سلام،آآ..چیزی نشده)من:پس چرا انقدر ناراحتی؟اکر چیزی هست بگو.)لوکا:آآآ..راستش یه دختری که منتظرش بودم نیومده،یعنی پدر و مادرش گفتن که مریض شده و نیومده. من چشام گرد شد.اون منظورش با من بود.بهش گفتم:چی کار با دختره داشتی؟)لوکا:میخواستم بهش پیشنهاد رقص بدم)من:وای چه رمانتیک،حالا میتونی این افتخارو با من داشته باشی؟)لوکا لبخند زد و گفت:آره،ولی...) موسیقی شروع شد. من دستشو گرفتم و رفتیم وسط سالن و رقصیدیم. من که قرمز شده بودم ولی خودمو کنترل کردم. آهنگ واقعاً ملایم بود.
از زبان گربه ی سیاه:دیدم آهنگ ملایمی پخش شد و دیدم دو نفر اومدن وسط و شروع به رقص کردن. دیدم لوکا و...د...دخت...دختر...کفش...دوزکی بودننننننن😰😧 با خودم گفتم:نه حالا که چیزی نشده فقط یه رقصه دیگه😬 بعد دیدم خبر نگارا دارن عکس میگیرن ازشون،من با خودم گفتم:اینکه چیزی نیست😬ولی فکر کردم کفشدوزک قراره با من برقصه😔
از زبان دختر کفشدوزکی:بعد از رقص با لوکا دنبال آدرین گشتم.ولی خبری ازش نبود... گفتم:وایی نه باز دوباره پدرش اجازه نداده که بیاد. از زبان گربه ی سیاه:من که یکم ناراحت بودم دیدم یه دختره دستمو گرفت و شروع به رقصیدن کردیم. (حدس بزن کیه!!!) اون خیلی خوب میرقصید. اون...
کاگامی بوددددددد😰. ازش پرسیدم:آآآ...خانم...احیانا اشتباه نگرفتید؟! کاگامی:نه،دوست پسرم نیومده بود،دیدم شما هم تنهایی،گفتم با هم برقصیم.مشکلیه؟؟)من:نه...اصلا. بعد همینطور که با آهنگ ملایم میرقصیدیم دیدم...
دختر کفشدوزکی تکیه داده به یه ستون و داره به من و کاگامی نگاه میکنه و لبخند میزنه.اصلا قیافش ناراحت نبود،فقط لبخند میزد.چه ریلکس بود! بعد دیدم مادر کاگامی صداش زد و کاگامی رفت.(راستی همه داشتن میرقصیدن)منم اون وسط موندم. رفتم به طرف دختر کفشدوزکی ولی یک دختر دیگه دستم رو گرفتم و باهام رقصید(اون یکی از شهروند های معمولی پاریس بود) بعد رقص با اون دختره. دیدم کفشدوزک دیگه نیست! از زبان دختر کفشدوزکی:من دیدم گربه داره با کاگامی مرقصه. تو دلم گفتم:چقدر بهم میان😂 بعد دیدم کاگامی رفت و گربه هم داشت میومد طرفم. یهو دیدم یه دختره دستشو گرفت و رفت. منم که خسته شدم رفتم روی یه صندلی نشستم و یکم ماکارون خوردم.
دیدم گربه دوباره داره میاد طرفم. بعد آلیا اومد و گفت:سلام دختر کفشدوزکی)من:سلام آلیا)آلیا:من میخوام باهات مصاحبه کنم و بزارم تو وبلاگم)من: حتماً آلیا)بعد نشست و فیلم گرفت و شروع کرد به سوال پرسیدن. گربه ی سیاه:وای نه کی قراره یه رقص بدون دردسر و مانع با کفشدوزک داشته باشم؟! وقتی آلیا رفت رفتم پیش کفشدوزک (دختر کفشدوزکی روی یه صندلی نشسته بود) بعد رفتم جلوش و دستم و دراز کردم و گفتم:به من افتخار میدید بانو؟✿ از زبان دختر کفشدوزکی:سلام گربه،چه خوشتیپ شدی)گفت:سلام،حتما چشمان زیباتون خوشتیپ میبینه بانو.من کمی خندیدم و گفتم:خجالتم نده☺️ گربه: افتخار میدید؟. من:با کمال میل☺️😊
(دوستان یه شعر آماده کردم که خودم ساختمش که قراره گربه وسط رقص با دختر کفشدوزکی بخونه و امیدوارم خوب باشه و ضایع نشم😰🤯) بعد رفتیم وسط. همه دست از رقصیدن کشیدن و رفتن یه گوشه و همه بلند شدن و بهمون خیره شدن. آهنگ خیلی خیلی زیبا و ملایمی پخش شد. ما شروع به رقصیدن کردیم. یه دفعه دیدم گربه گلوشو صاکرد و گفت: واقعا ممنون بابت لباس)من:قشنگن؟)گربه:از قشنگ هم عالی ترن (همینطور که داشتم میرقصیدن با هم حرف میزندن) بعد گربه گفت:یه چیزی برات آماده کردم،امیدوارد خوشت بیاد(منم امیدوارم که خوب نوشته باشم و گند نزنم😰) شروع کرد به خوندن:(استرس دارمممممممم😰🤯) یک شب،آمده ام تا تووووو راااا ببینم خوشحال باشم با تو لذت برم از بودن در کناررررر تووووو یک شب طولانی فقط برای من و تووو تا بینم دوباره چشم های قشنگ تووو دست در دست من ده تا باشی امشب کناررر من خوشحال باش لبخند زن برای من نور امید اینجا دمید تا تو باشی در کناررر من مهر ورزی به من خوشحال باشی تو بامننننن خوشحال باش در این شب از غم ها آزاد باش از آزادی ات لذت ببرررررررر چشم های تو آبی تر از دریاست ای زیبا، ای زیبا، ترکم مکن نور چشمانت را اینجا تاباننننن. (ت...م...و...م...ش...د امید...وارم...بد...نبوده...باشه😶😰) از زبان دختر کفشدوزکی:
تو ذهنش:وای چه شعر....معرکه ای بود...اصلا باورم نمیشه که...گربه ی سیاه این شعر رو... برای من ساخته. به چشم های هم خیره شده بودیم،درخشش چشم های گربه ی سیاه منو یاد یه پسر که توی پارک دیدم می انداخت...اون چشم های عجیب و سبزش... از زبان گربه:وقتی دقت کردم،دیدم چشم های آبیش،منو یاد یه دختر که توی پارک دیدم می ندازه...چشم هایی زیبا که از دریا آبی تره... کفشدوزک گفت:خیلی قشنگ بود،باورم نمیشه همچین شعری رو...برای من ساختی. گربه:☺️من برای کفشدوزک هر کاری میکنم،تازه،در قبال این لباس زیبا که با دستان شما خلق شده به چشم نمیاد😊 من یکم قرمز شدم. بعد یهو...
خب دوستان اینم قسمت ۳... امیدوارم که لذت بده باشید. و اینکه اگر شعری...که...ساختم...اشکال...داشت... حتماً...بهم...بگید...😬 ممنونم که خوندید. هر موقع تونستم قسمت بعد رو میزارم😊😊😊😊😊 مدیر لطف کن این قسمت رو منتشر کن☺️☺️☺️☺️براش خیلی وقت گذاشتم 🙃🙃🙂🙂😙😙😚😚😍😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های
عععععععععععععععااااااااااااااللللللللللللللللللللییییییییییییییییییی بوددددددددددددددددددددد پارت بعدو بدههههههههههههه به خدا دیوونه شدمممممممممممممم از بس صبر کردممممممممممممممممممممم🤯🤯😭😭😭😭
در ضمن شعرتم محشر بود🤩🤩😍😍😍
تورو خدا بعدی!😞
سلام.
حتماً میزارم.
ولی میدونی...حسش نیست😂🤣
خیلی تنبل شدم...این تنبلی مواقعی میاد سراغم که یه قسمت رو بزارم...بعد تا ۱ ماه بعدش ولم نمیکنه😂😂شایدم بیشتر🤣🤣🤣🤣
چیکار کنم خب ول کنم نیست😂🤷🏻🤷🏻♀️🤷🏻♂️🥴🥱🤤
باشه باشه باشه باشه،میزارم...ولی نه الان😂
ممنونم.
واییییییییییییییییی از عالی هم عالی تر بووووووووووووووووووووووووووود❤️❤️❤️❤️❤️
سلام.
خیللیی مممنننوووننن.،😁🤩🤩🤩
سلام.
قسمت بعدی داستان دختری به نام بِ بِ تو بررسیه.
حالا اگر زحمتی نیست برو روی گزینه ی ساخت تست کلیک کن بعد اسم پارت بعد رو بنویس . حالا پارت بعد رو بنویس . حالا عکس مربوط رو بزار . حالا ثبت تست رو بزن . دیدی کاری زیاد نداره تست ساختن . حالا 8 روز ما خواننده ها باید صبر کنیم تا بیاد .
سلام.
😂😂😂😂😂😂😁😁😁😁😁
واقعاً وقت ندارم،یکم دارم ولی باید در موردقسمت بعد فکر کنم.
حتماً میزارم.
داشت یادم میرفت👌🤣
خوب شد یادم انداختی.
باشه الان نه ولی میزارم.
برای شما آسونه😂من باید کلللیییییی فکر کنم🧘🧘♀️🧘♂️🤦🤦♀️🤦♂یه ۵،۸ساعتی برای گذاشتنم طول میکشه🤣👌🤦♂️🤦♀️🤦
ولی باشه حتماً.
ممنون بابت یاد آوری🌷😐😂
شعر خوب نبود عااااللللللللللللییییییییییی بود.
تا پارته بعد نخونم آروم نمیگیگیرم تا پارته بعد نخونم آروم نمیگیگیرم تا پارته بعد نخونم آروم نمیگیگیرم تا پارته بعد نخونم آروم نمیگیگیرم تا پارته بعد نخونم آروم نمیگیگیرم تا پارته بعد نخونم آروم نمیگیگیرم تا پارته بعد نخونم آروم نمیگیگیرم .
سلام.
ممنونم🌷
قسمت بعد رو دیر تر میزارم چون هم میخوام ادامه ی داستان دختری به نام بِ بِ رو بزارم و خب قسمت بعد رو دیر تر میزارم.
و وقت نمیکنم داستان دختری به نام بِ بِ هم بزارم،یعنی دیر تر میزارم،در نتیجه قسمت میراکلس دیوار بین ما رو خیلی دیر تر میزارم.
صداقتت منو کشته
😂🤣
سلام.
ببخشید سوتی دادم.
مرینت اصلا آدرین رو نمیشناخت.
شما فکر کنین پی آدرین رو نگرف.
اصلاً هر چیزی که مرینت به ادرین فکر می کرد رو فکر کنید نبوده.
اشتباه کردم.
باید دقت می کردم.
ولی در قسمت های بعد بیشتر دقت می کنم.
سلام شعر خوب بود 😍😍😘😘
ولی خب من نمیتونم تصور کنم که آدرین یا گربه سیاه این شهر رو بخونه یعنی کلاً صداش خوب نیست 😂😂🤣🤣
عالی بود داستان
پارت بعدی رو زود بذار
اگه خواستی به تست های منم سر بزن 🌹
سلام.
منظورتون دوبلورش هست؟
نه خب من شعر رو گفتم و تصور کردم ولی صدای دوبلور آدرین یا همون گربه ی سیاه خیلی خوبه.(آقای عرفان هنر بخش)
تازه دوبلور پلگ و مکس هم هست.
ولی من که تونستم تصور کنم.
ممنون بابت نظرتون.
عالی
سلام.
ممنون
عالی بود
داستان منو هم بخونید
سلام.
ممنون
عالی بود
سلام.
ممنونم