
سلام دوستان👋. امیدوارم حالتون خوب باشه. اومدم با قسمت چچچههههااررر🙃🌺. بخونید و لذت ببرید. راستیییییی:تا یادتون نرفته لایک کنید و منو دنبال کنید تا بتونید خیلی سریع قسمت های دیگه رو بخونید. این قسمت:(سیاره غـریـب!)

دیدیدیدینننننننن:توجه توجه!این عکسی که مشاهده میکنید عکس کامل داستانه😉😁 شما میتونید شکل دیگه ای رو تصور کنید یا اگر از اول تصویر دیگه ای در ذهن خودتون داشتید هون رو تجسم کنید برای خودتون. (خب شما فکر کنید ب ب نگفت ولی🤫🤥چون اینجا نباید بگه😐) بِ بِ:باشه...) بعد رفتیم به طرف در و بازش کردیم...اون پارچه هنوز روی اون شیٔ بود... موش:بجنب یک لحظه هم نمیتونیممم صبر کنیم) من:خیله خب...من میتونم...من...باید بتونم...)چشمامو بستم و یه نفس عمیق ِِعمیق کشیدم و پارچه رو سریع با دو تا دستم گرفتم...داشتم پرت میشدم ولی...پامو محکم کوبیدم به زمین و خودمو نگه داشتم و با تماااااام زوری که داشتم پارچه رو کشیدم...انگار...انگار تمام انرژیم تموم شده بود...ولی نمیدونم چرا هنوز داشتم پارچه رو میکشیدم...صدای موشو شنیدم...ولی دقیق نه...چون اون شیٔ همونطور که داشت منو میکشید صدای گوش خراشی هم میداد...یک لحظه با خودم گفتم:حتی اگرم فاضلاب مارو بخوره...من باید ثابت کنم که یه دختر لوس و ضعیف نیستم...)بعد داد زدم:مممنننننننننننن مییییتونمممممممممممممممممممممم...) بعد انقدر محکم کشیدم که افتادم رو زمین فاضلاب و پا چه هم روی سرم افتاد بعد...
خیلی سریع بلند شدم و دیدم نور زیادی داره ازون میاد...بعد تموم شدن نور دیدم اون شئ یه آینه بوده! موش بجنب بِ بِ فاضلاب داره فضاشو تنگگگ میکنههههه) من که نمیدونستم باید چیکار کنم کلنگ رو برداشتم و محکم به آینه کوبیدم و اوت شکست... بعد دیدم آینه داره مثل یه در باز میشه...(آیینه کوچیکه...)بعد گفتم:موش بجنب برو حتما باید یه چیزی باشه که بتونه این دیوارو باز کنهههه) موش خیلی سریع رفت تو آیینه... از زبان موش:بِ بِ وقتی که پارچه رو کشید...گفتم واقعاً دختره قویِ... اصلا فکرشو نمیکردم...بعد با کلنگ آیینه رو شکست و رفتم تو آیینه ...گفتم باید یه دستگیره باشه...دیدم اون بالا یه دستگیره قرمز هست...با کمک یک طناب که آویزون بود رفتم بالا و اون دستگیره رو کشیدم... از زبان بِ بِ:دیدم دیوار باز شد!بعد سریع رفتم و دیدم...در...به....
طرف آسمون باز شده!!!! موش اومد و گفت:بدو باید بپری... من:ولی...من فکر کردم این در به طرف زیرزمین خونمون باز میشه!من نمیتونم بپرم...پدرم اون بالاعه...نمیتونم...) موش:بِ بِ مواظب ببااششششش) بعد ترسیدم و بدون هیچ مکثی خودمو انداختم پایین... بعدش دیگه...چیزی ندی...دم)
بعد با صدای موش بیدار شدم که میگفت:بِ بِ بیدارررر شو...) چشامو باز کردم که دیدم در حال سقوط از آسمونم...من:ااااااااااا😱)موش:ما داریم فرود میایم...به احتمال زیاد استخونامون خرد میشه...باید یه راهی پیدا کنیم...)من:ههوویییی خدااا😱چزا دَل به ایج با ش؟!(میگه چرا در به اینجا باز شد...زبونش گرفته ) موش:چی؟!آآها هیچی نگو فهمیدم...نمیدونم...ولش کن...یه راهی پیدا کن الانه که نابود شیمممممممممم!) من:مت که همس تباید له لاه بیدا کتم...(من که نباید همش یه راه پیدا کنم)موش:ااااااههههه...) من:هِیله هُب(خیله خب)تتممییددووتتممممم (نمیدونم) موش:باشه...اصلا بیا با هم یه راههه پیدا کنییممممممم) تا به خودمون اومدیم دیدیم داریم میخوریم زمین... موش:نههههههههههههههه مامان😢 من:وااااااایییییییییییییییییییی... بعد دیدم افتادیم رو به چیز نرم...
چشامو باز کردم دیدم افتادیم رو یه چیزی...بعد دیدم آدما دارن میان طرفم...دورم یه هم همه ای شده بود...آروم بلند شدم و چشامو مالوندم و دیدم همه به طرفم جمع شده بودن...اون چیزه که افتادم روش هم تشک بادی بود... دیدم یه آتش نشان اون و گفت:هی دختر،تو از کجا افتادی؟!)من:من...من...)بعد ازون جا بدو بدو رفتم و رسیدم تو یه کوچه...
تازه یادم افتاد موش نیست... میخواستم برم دنبالش که یه صدایی شنیدم...دیدم موش از پشت سرم اومد و گفت:وای...چقدر شانس آوردیم که سس مایونز نشدیم😏) من:هر هر،خوشحال نیستی که زنده ای؟!)موش:ول کن این بحثارو...) من: دیوونه)موش:چی؟یک بار دیگه بگو)من:اینجا کجاست؟اصلا شبیه به بَبی نیست...)موش:هی بحثو عوض نکن😡)من:توی کله پوک گفتی ول کن این بحثو...بعد الان میای برام ویز ویز میکنی؟😡)موش:من کله پوکم؟😡کله پوک اونیِ که از تو چاله میاد تو چاااههههههه😡)من:...😭نههههه...موش بدجنس 😭منو یاد بابام انداختی😭...دیگه نمیتونم برم پیشششششششششش😭اَاااااااااااااههه😭) بِ بِ محکم افتاد رو زمین و روشو اون ور کرد و مثل آبشار گربه کرد...
موش با داد گفت:مممنننن که چییییییییزی نگفتممممممممممم😡...هییییی تو بِ بِ!...با تو اممممم...چرا جوابببب منو نمیدیییی؟!😠...........(بعد چند دقیقه)بِ بِ؟!😒...هی!🤨چرا جواب منو نمیدی؟!{بـلـه موش کوچولو ناراحتش کردی😤}ولی من که چیزی بهش نگفتم🙄کوچولو هم نیستم{سااااکتتتتت،برو از دلش دَرار😠}چییی؟!من ناز یه دختر کوچولو رو بکشم؟!هه عمرا{اون موقع گفتم نیارمت تو داستان هااااااا...کاری نکن که فکر کنم اشتباه کردم}هههههه اشتباه؟!تو بهترین موش رو آوردی😏{نه آقا😤از تو بهترش هم بود😒}باشههههه دیگه...از دلش در میارم...ولی من کاری نکردم...{برووووووووو}باشه دیگه)
موش رفت روی شونه ی بِ بِ...بعد چند لحظه مکث گفت:نباید برای هر چیزی انقدر ناراحت شی...)من:پدرم هر چیزی نیست همه چیزه...)موش:بِ بِ....
میخوام....میخوام یه چیزی بهت بگم...ولی از گفتنش مطمئن نیستم...چون من تورو تازه دیدم...و خب...ما همش...
با هم...کَلکَل میکنیم...و خب شاید تو نتونی راز نگه دار خوبی باشی...
خخخبببببب تماممممممممممم. امیدوارم لذت برده باشید. وَ اینکههههه حتماً لایک کن و برای دیدن قسمت بعد منو دنبال کن و اگر هم خوشت اومد از قسمت اول برای دوستات بفرست و توضیحات لازم رو بده. حالا که تا اینجا اومدی یعنی از داستانم خوشت اومده. وَوَوَوَوَوَ......چالششششششش:از نظرت خانما در برابر مشکلات و بدبختی ها قوی ترن یا آقایون؟آیا میشه که ما بگیم آقا بهتره یا خانم؟اگر آره کدوم و چرا؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
به تستام سر بزنیم داستانمو معرفی کند و بگید که کردید تا تستاتون و یا داستانتون رو معرفی کنم
کامنت و لایک فراموش نشه
کامنت = کامنت
لایک = لایک
دنبال = دنبال
فقط بگید لایک یا دنبال کردید وگرنه من نمیفهمم 😘
یه عالمه هم تست در راهه
عاااااااااااااااالی❤️❤️❤️
جواب چالش: بستگی داره، چون شخصیت هر خانم و آقایی با همدیگه فرق میکنه و قابل مقایسه نیست.