اومدیم رسیدیم قصر کت گفت امشب رو پیش عشق زندگیم میمونم
با لحن خستگی ولی با خوشحالی گفتم
پیشه عشقت بمون خوشحال میشه ولی یه خمیازه کشیدم و گفتم خستههههههههه دیگه نفهمیدم چی شد
صبح بیدار شدم دیدم کت دستش لای مو های منه و خوابش برده وای خدا چقدر بامزس
بلند شدم یه بوسه روی گونش زدم
که تو خواب اسمم رو صدا زد رفتم تو اتاق اناهیتا لباسم رو عوض کردم
و رفتم پایین
دیدم مادرم اومد و گفت دخترم
گفتم جانم مادر
گفت کت قراره امروز بهت یاد بده چجوری از قدرت هات استفاده کنی امممم کت کجاس
گفتم ام خجالت کشیدم ولی دروغ نگفتم گفتم تو اتاقم خوابه
یه لبخند دندون نمیایی زد و گفت باشه بزار بخوابه دیشب حتی یه لحظه هم از رو تو چشم بر نداشت
لبخند دندون نمیایی زد و گفتم
مامان فکر کنم من بدون قدرت همه رو هیپنوتیزم کنم
خندید و گفت چرا که نه
از زبان کت
بیدار شدم دیدم مرینتم نیست
پاشدم رفتم پایین دیدم داره با اناهیتا میگه و میخنده
ادامه دارد....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
عالییی
لطفا داستان من عاشق برادرم شدم را ادامه بده
سلام توی امتحان هام وقت نمی کنم
خوب داری داستان های دیگه ی مینویسی
اینا قبلا نوشته شدن فقط کپیشون میکنم ولی اونا باید نوشته شن
منظورم از کپی اینه که قبلا نوشتمشون توی گوشی فقط کپی میکنمتوی تست چی نه اینکه از یجا برمیدارن
عالی
عالی 👌🌹💐