
جین هو: اما چطور ممکنه؟ تهیونگ: ممکنه یکی از قدرت هاش باشه؟ ژان: نمیدونم شاید ییبو: یچیزی اینجا عجیبه شماها حتا یکبارم فکر نکردین چرا باید یه انسان عادی قدت داشته باشه؟ چرا؟ چطور؟ ژان: راس میگه شوگا: واقعا چرا تاحالا فکر نکرده بودیم جین: 😶من که از همتون باهوش ترم تاحالا به این فکر نکرده بودم شما احمقا چطور فک نکردین کوک: اصلن میفهمیچی داری میگی؟ ژان: حس میکنم همه ی اینا یه جوری به هم دیگه ربط دارن..... یعنی قضیه ی جهیوم و جین و حالا هم ات ما باید از همون اول بهش فکر میکردیم اصلن چرا باید همینطوری یه انسان رو اینجا را بدین؟ جیمین: به خدا مغزم به جایی قد نمیده جین هو: اما اگه اون یه انسانه چطکر اون انرژی عی که هنیشه حس میکردم چیه ییبو: همه چیز داره به هم میریزه همه ی راز ها برملا میشه و اوضاع از اینی که هست بدتر و پیچیده تر میشه
جیمین: منظورتو نمیفهمیم ییبو: مطمئنم هر کدوم از شما ها گذشته ای دارین که خودتون هم ازش خبر ندارین و اون توس ضمیر ناخداگاهتونه اگه ضمیر ناخداگاهتون فعال نشه هیچ وقت نمیفهمین کی هستین نامجون: ما هممون. میدونین کی هستیم ییبو: نه شما ها فقط با خاطراتی رک که یادتونه گزشتتونو ساختید اما کی اینکارو باهاتون کرده... ییبو به پنجره خیره شد ییبو: خدا میدونه..... جین افتاد رو زمین و سرشو با دستاش گرفت و داد میزد جین: نهههههههه..... نهههههه... سرم... در... در.. میکنه... اهههههه... نه نه اونکارو نکنین نههههههههههه ماااااااماااااااااااانننن.... ها.... ها. ... ها... (نفس نفس زدن) جین: این دیگه چه کوفتی بود هنه دور جین جمع شدن تهیونگ: جین جین جیمین: خوی هوسوک: حالت خوبه نامجون: منو نگاه کن.... چیزی شده ژان: چت شد یهو جین: اون زن... اون... اون کی بود.... اونجا کجا بود.... اون پسر بچه.... چرا کشته شدن.... من چرا به اون زن گفتم مامان.... اونا کی بودن..... اههههههههههه دارم دیوونه میشم ژان: ییبو جکسون کجاست ییبو: رفت تا اون گل سمی رو که ات بهش دیت زده بود رو ببینه نامجون: میتونیم بهش بگیم که خاطرات جین رو بخونه ییبو: نمبشه جکسون فقط میتونه خاطراتی که هنوز یادته و تو مغزتن رو بخونه و اون خاطرات تو ضمیر ناخداگاهن و هیچ کس توانایی دسترسی به اونها رو نداره.... شاید یه ندت که گذشت بتونین همه چیزو به یاد بیارین جین: من کی بودم؟ ییبو: و مهم تر از همه ات کیه؟ مطمئنن فرد عادی ای نیست کوک: یعنی.... یعنی.... ممکنه.... او.... اونم... مثل... ما... ییبو: اره.... جین گفته بودی چند سالته؟ جین: ۲۱۳ چرا؟ ییبو: پس قضیه به خیلی وقت پیش بر میگرده
شوگا: بدک نیست یه امتحانی بکنیم ییبو: پس صبر میکنیم تا جکسون بیا... جین گفتی چند سالته؟ جین: ۲۱۳ ییبو: پس این قضیع به خیلی وقت پیش برمی گرده... جین چی دیدی جین: خب... خب ییبو: هی... نترس... نترس... مطمئن باش همهدچیز درست میشه جین: یه زن و یه مرد بودن و دوتاپسر بچه که بهشون میخورد ۵تا ۶سالشون یکی از اون ها موهای زرد داشت و اون یکی مشکی باشه چهره ی یکی از اون پسر بچه ها خیلی برام اشناس ییبو: بعدش چی شد جین: داشتن میخندیدن و همو بغل میکردن و خیلی خوشحال بودن که یهو چند نفر بهشون حمله کرد و اون زنی که مادر صداش میزدن برای محافظت از اون دوتل پسر بپه اومد جلوشون و کشته شد اون پسر بچه ای که موهای زرد داشت مدام گریه میکرد و میخواست داد بزنه که اون مو مشکی عه جلوی دهنش رو میگرفت اون ها توی یه صندوق قایم شدن و اون چتد نفر حواسشون نبود و اونا رو ندید بعد ازینکه اونا رفتن اون پسر ها از صندوق رر اومدن و مداد گریه میکردن و اسم بابا و مامانشونو صدا میکردن... اما.... اما... اونا.... هق... مرده بودن... که دو نفر ظاهر شدن یکی ازونا شنل زرد رنگ و اونیکی سرمه ای رنگ پوشیده بود که هر دو چشماشون رو پوشید بود کلاه شنل اونها به یمت اون دوتا پسر رفت و.... ژان: ؤ چی حرف بزن لعنای جین: بغیشو ندید ییبو: اوففففف لعنتی..... لعنتیییییی
که در باز شد و جکسون اومد تو جیمین به سرعت رفت سمتش و یغشو گرفت جیمین: چی شد چیکار کردی... بگو دیگه لعنتی جکسون: یه لحظه خفه شو میمون.... هیچ وقت شک نداشتم از اینکه تو از امازون نیومدی😑جیمین: میزنم تو دهنت ها جکسون: اصلا خشت بودن بهت نمیاد😑 جمین: اههههه... بنال جکسون: خیلی خوب بابا... اما فک نکن کم اوردم.... رفتم یرلق یوگیوم و بالشت گزاشتم رو صورتش و خفش کردم و از خواب هفت مادشاه بیدارش کردم (مثلا برادرته ها😐🍃) یقسو گرفتم و انداختم تو کتابخونه قصرم و محبورش کردم هرچی کتاب در مورد گباه و گل های سمی عه رو بهم بده اونم بهم داد و رفت کپید و منم با هزار زحمت و بدبختی فهمیدم اون گل یه گل خیلی سمی عه که اگه بهش دست بزنی رنگت تغریبا سبز میشه جیمین: انا ات که رنگش تغیر نکرد جکسون: اههه... بزا حرفو بزنم و دو دقیقه بیشتر زنده نمیمونی سریع به سمت ات رفتم و نبضشو گرفتم خیلی خوب و منظم میزد و عادی بود تهیونگ: اما اون که حالش خوبه جکسون: خب یکی از قدرتاش اینکه سم هارو دفع میکنه ییبو: این قضیه ات رو بعدن روش فک میکنیم بیا ببینم گیتدنی حافظه جین رو کانل بخونی کوک: بزار واسش توضیح بدین اول جکسون: لازم نکرده خودن میدونم😑کوک: گراز جکسون: خواهش میکنم خودتو با من اشتباه نگیر کوک: تـ.... ییبو: ببندین حلقاتونو جکسون: من نمیتونم نمیتونم اینکارو کنم همونطور که میدونی فقط خاطره هایی که مغز جین یادشه رد میتونم ببینم جین: 💔دیگه نمیدونم. چیکار باید بکنم اون دوتا پسر لونها کی بودن
جکسون: قیافشو خرس گنده خجالت نمیکشه اینطوری داره گریه میکنه.... وایسا ببینم تو چطور جرعت کردی جلوی من ابنطوری گریه کنی اصلن میدونی من کیم الان دستور میدن بندازنت پشت میله های زندان قصرم تا بفهمی جلویدمن گریه کردن یعنی چه.... که جین لبخند دندون نمایی زد از زبان جکسون من میرم چند دقیقه ی دیگه میام اگه وقتی برگشتم دیدم داری گریه میکنی زندت نمیزارم جین: خیلی خب بابا تو هم کا هیمیشه منتضری تا قدرتتو به رخ بقیه بکشی جکسون: چطور جرعت میکنی اینطوری با من حرف بزنی اصلن میدونی من کیم هاااااا جیمین: مگه تو نمیخواستی بری درو با اعصبانین باز کردم و رفتم بیرون تو جنگل قدم میزدم.... لحظه ای مکث کردم و دراز کشیدم روی برف ها بکهیون که رفته برگشت به سرزمین خودس مطمئنن اگه بفهمه اینجا چه خبرع از تعجب پشماش میریزه چهره ی اعصبانیم تغیر کرد و کم کم تبدیل به یه چهره ی غن گین تبدیل شد اشکی از چشمم پایین اوند.... انید وارم همیشه بتونم بخندونمتون شاید اونا فکر کنن من نسبت به هنه چیز بی احمیتم و از همه چیز به راحتی میگزرم اما اینطور نیست.... تو این چند سالی که با اعضا اشنا شدم نمیدونم چه مرگم شده شاید نخوام باور کنم اما من دوسشون دارم... میخوام همیشه بخندن اره همه ی این حرفا از من بعیده اونا مثل برادرا میمونن و جین هو خواهر نداشتم.. هیچ وقت به هیچ کدومتون نگفتم اره.... هیچ وقت... چیزی که دیدم رو... اون روز که ات پیشم اومد و ازم درخواست کمک خواست اون روز رو یادمه... بخاطر کمک به قبیله اش من... من... هق... خیلی کمکش کردم.... اما... اما... نشد..
ــــــــــ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب من الان چجوری بخابم ۳ صبه و من دارم از شدت کنجکاوی دیوونه میشم تروخدا زود بزار😂👩🏻🦯🥀
اگه چیزی رسید به مغزم میزارم فعلا که سیماش اتصالی کرده😹😹😹
بلخره من با کلی جنگ و دعوا با مغز عزیزم 😐پارت بعد رو گزاشتم میتونی بخونی😹😹😹
به تو میگن بچه خوب اورین اورین😂👏🏻
😂
بخدا اگه پارت بعدو نزاریاااا🥲😂
الان اخرش از زبون تهیونگ بود دیگ نه؟
نه اخرش از زبون جکسون بود😹
عه شکست عشقی خوردم فک کردم بچم احساسی شد🥲😂👩🏻🦯
عالی 🖤💛
پارت بعدی زود بنویس 🖤💛
💜💜💜💜