
ببخشید اگه دیر شد چون کلی درس و امتحان داشتم و وقت نکردم بزارم و....... و اینکه این پارت رو یه بار گزاشته بودم اما با اینکه چیزی نداشت رد شد نمیدونم چرا ........ 🥺
(از زبان ات) الان من..... من واقعا نمیدونم چیکار بایر کنم..... با دستام هلش دادم اونور که با تعچب بهم چشم دوخته بود ات: من باید برم...... سریع دویدم سمت wc.... ـبا دوتا دستام سرمو گرفته بودم.... وای خدای من.... هالا چطور میخوام باهاش روبرو بشم..... چطور تو چشماش نگاه کنم؟..... سریع رفتم بیرون...... اما اونجا نبود...... ـخداروووووووووو شکررررر....... اهههههه..... چی؟.... چرا بچه ها دارن میرن خونه؟ ..... وایییییییی..... کیفم رو یادم رفتتتت.... ـسریع داشنم از پله خا پیرفتم بالا در جالا که بقیه داشتن میومدن پایین.... که ییبو رو دیدم..... ییبو: معلوم هست کدوم گوری بودی؟ ات: من.... خب... من ییبو: بگیرش.... کوله پشتیم رو انداخت روم و شرع کرد به راه رفتن ات: هعی خجالت بکش..... کجا میری..... وایسا تا منم بیام ـ...هییییی.... بلخره رسیدم بهش ات: چی.... چیزه.... ام.... ییبو: هرفتو بزن😐ات: تهیونگو ندیدی؟ ییبو: با کوک رفتن خونه ات: چی..... پس چرا تو باهاشون نرفتی؟ ییبو: چون اینقدر جذاب بودم دخترا ولم نمیکردن.... موندم چرا تو هنوز زنده ای. ییبو: من که چز یه ادم احمق خود شیفته چیزی نمیبینم😐
ییبو: چطور جرئت میکنی؟ 😐 ات: اثرات هم نشینی با جکسون وانگ...... ییبو: اصلنم اینطور نیست ات: تبریک میگم.رو توهم اثر گزاشته تو هم تو این ۰ند روز دیوونه شدی ییبو: هوس مردن کردی؟ ات: نخیر میخوام زنده بمونم تا همه چیزو بفهمم ییبو: تو واقعا عجیبی هر انسانی منو ببینه در نگاه اول عاشقم میشه.... ... اوه ببخشید یادم رفته بود تو ادم. نیستی😂🔪ات: خیلی دلت میخاد بمیری؟ 😐 ییبو: 😂😂😂 ات: ببند ییبو: چطور جرئت میکنی اینطوری با من حرف بزنی اصن پیدونی من کیم؟ 😐🔪🔪🔪ات: بخدا الان جیغ میزنمــــــــــــــــــــــــــــــــــ😭...... ـ کل راه رو پیاده رفتیم و ییبو داشت چرت و پرت میگفت ییبو: میدونی چیه ژان همیشه به من میگه که من خیلی قدرتمند و خفنم و..... ات: اولین بار که دیدمت فکر نمیکردم اینقدر پرحرف باشی ییبو: تا دلتم بخاد همه ارزوشونه یه بار من. نگاشون کنم ات.: باشه قبول دارم تو خیلی جذابی ییبو: خب؟ 😌..... ات: ولی استایل من نیستی😎ییبو: چیکار کنم بد سلیقه ای 😐🔪🔪🔪ات: 😐🔪🔪🔪🔪🔪....... کل راه رو داشت با صدایبلنر چر و بحث میکرد و مردم با چشمای اندازه ی کاسه بهمون نگاه میکددن ات: ببند دیگه.... انقدر داد نزن ابرومونو بردی ییبو: اول بگو که من خیلی جذاب قدرتمند کیوت و خفنم و همچنین قبول کن استایلتم با صدای بلند که همه بشنون ات: دیوونه ای؟ ییبو: اره دیوونم..... زود باش ات: نه ییبو: داد پیزنم که همه بفهمن ها؟ ات: هیچ وقت ازینکه متعلق به باغ وحشی شک نداشتم حتا اگه یزره داشتم هم الان شکم برطرف شد😐🔪
ییبو: زود باش یگه نمیشنوم. ... خیلی اروم داشتیم قدم میزدیم و با نگاهایی پر توقع داشت بهم نگاه میکرد که گوششو پیچوندم ییبو: ایییی.... اییییی... ولـ.... کن... وح.... شیـ..... ات: بگو غلط کردم ییبو: نـ.. خیر... مــ ات: پس درد بکش ییبو: فک کردی.... اه..... تس.... لیم..... می.... شم.... روبروم رو نگاه کردم بلخره رسیدیم گوششو ول کردم و رفتیم تو ییبو: هی فک کردی کی هستی که اینطوری با من رفتار میکنی..... نزار فـ..... ات: ساکت شو ییبو: اگه ازم پرسیدن چی شد که ات مرد میگم. از بس که گستاخ بود پادشاه پر اُبُهَت و با عظمت بال دار ها سرشو برید ات: برو شانس بیار همی الان زنده ای😐رمزو درو زدم و رفتم تو بوی خیلی خوبی میومد فک کنم غذا درست کردن😍کوک: الانم نیاین کدوم گوری بودین😐 ییبو انقدر گشنش بود که فک کنم چشماش فقط میز غذا رو دید سرع نشت رو صندلی و چاپ استیک هاشو برداشت و شروع کرد به خوردن ات: تهیونگ ک.... جاست؟ کوک: اون غذا درست کرد و حالا داره اشپز خونه رو تمیز میکنه ات: آها..... لباسام رو عوض کردم و داشتم 5ذا میخوردم تمام مدت رو به تهیونگ زل زده بودم اصلن انگار نه انگار که اتفاقی افتاده چهره سرد خودشو حفظ کرده.... یعنی به این زودی فراموش کرد؟ ..... خیلی هم خوب.... مگه من همینو نمیخواستم؟ .... ولی هنوز نمیدونم چرا یه استرس بدی دارم..... یعنی قراره اتفاقی بیوفته؟ که متوجه شدم تهیونگ داره نگام پیکنه زود هول شدم و به ییبو نگاه کردم ات: ام چیزه ییبو چرا.... بیشتر نمیخوری؟ 🙂یییو در حالی که دهنش پر بود گفت : ام.... غذا به اندازه ی کافی برای همه هست ات: من منظورم این نیست ییبو این بچه های ۵ ساله کیوت بهم زل زده بود ییبو: پس چیه؟ ات: اصلن ولش کن
از زبان جونگهو..... جونگهو: وای دادم دیوونه میشم داره یادش میاد بدبخت میسیم ویلن: حالا باید چیکار کنیم جونگهو: اگه مهر و موم شکسته بشه چی اگه بفهمه چی اونوقت هم براس خودش و هم برای من و شما و مردم این سرزمین یه خطره ویلی: امکان نداده مهر و موم شکسته بشه حتا اگه حفظشو بدست بیاره نمیتونه قدرتاشو بدست بساره تا وقتی که کسی که اونک مهر و موم کرده مهر و موم رو بشکنه ویلن: درسته..... هی کجا میری جونگهو: میرم هیونجینو ببینم ویلن: منم میام ویلی: منم میام جونگهو: نه ویلی تو اینجا بمون و از قصر در نبود ما محافظت کن.... منو ویلن هم با هم میریم ویلی سرشو به معنی تایی تکون داد از زبان جین این چند روز خیلی بهمون خوش میگزره اصلن فکرشو نمیکردم هوسوک برادرم باشه و..... هوسوک هم داده خودشو جمع میکنه و با مرگ بابا و مامان کنار اومده اصن فک نمیکردم منو هوسوک پسر عموی هیونجین و یونگ بوک باشیم و هیونجی و یونگ بوک میگن اوما مارو برا محافظت ازمون فرستاده بودن و پدر و مادر قلابیمو برای این کشتن که اومده بودن دنبال من که منو بکشن ولی اونا منو ندیدن و بابا و مامان قلابسمو کشتن..... این قصر خسلی بزرگ و قشنگه
من و هوسوک داریم اموزش میبینیم چون یونگ بوک میگه که در اینده دور یا نزدیک جنگ بزرگی در راهه هوسوک همش داره غرغر میکنه و هیونجین بهش اهمیت نمیده چون هیونجین هوسوکو اموزش میده و یونگ بوک منو و ۳ هفته ی دیگه جشن داریم به مناسبت زنده بودن منو هوسوک و همه ازین خیر خوشحالن و یک هفته ای میشه که دارن قصر رو تزئین میکنن از زبان هوسوک جی هوپ: اصلن میدونی من چقدر سختی میکشم من واقعا خستم و الان میخوام برم بخوابم هیونجین در حالی که لبخند زده بود و کتابشو جلو صورتشو گرفته بود کتابو پایین اورد و گفت: نخیرم هیجا نمیری و اینجا کمک داداشت میکنی تا لباسشو انتخاب کنه هوپ: اما سه هفته ی دیگه وقت دادیم هیونجین: حرف نباشههههه هوپ: عمرا کاری کنم نشستم رو زمین و پاهامو بغل کردم هیونجین با کتابش محکم زد تو سرم هیونجین: دارم با زبون خوش بهت میگم یا میری یا مثل اکن دفعه ای که تنبلی کردی اینقدر میزنمت تا جونت دراد هوپ: باشه باشه رفتم هیونجین سرشو به معنی تاسف تکون داد و به کتاب خوندنش ادامه داد.... جین میکشمت الان هم وقتی بود برای انتخاب لباس؟ بمیری از زبان جونگ کوک در حالی که دستام بسته باد و جونگهو از پشت سرم دستامو گرفته بود به دیوار های بلند و زیلای قصر نگاه میکردم کوک: هه اینجا اونقدارهم که تو کتابا میگفتن قشنگ نیست جونگهو: خفه شو بلخره بعد کلی راه رفتن رسیدیم جونگهو هلم داد جلوی یه پسر مو مشکی با لباس های قرمز و سیاه که باعث شد زانو بزنم کوک: داری چه غلطی میکنی
ویلن: حیف که نیازش داریم مگرنه تا الان اینجا نبود کوک: هه تو ویلنی اونقدراهم که میگفتن چهره ی زیبایی نداری همه میگن که چهره ی تو در تاریکی میدرخشه از بس زیبایی اما اونقدراهم زیبا نیستی لی ویلن چشمای زرد رنگش قرمز شدن و نیشاش بلند شد ات دستشو رو شونه ی ویلن گزاشت ات: ویلن تمرکز کن ویلن چشماشو بست و نفسشو اروم بیرون داد کوک: ببینم تو اصن چرا رو تخت پادشاهی نشستی مگه پادشاهی ویلن: ویلی.... ات ولم کنین بزارین زبونشو ببرم ات: اروم باش وقتی کارمون تموم شد هر کاری میخوای باهاش بکن ویلن: جدی؟ ات: اهوم ویلن: اکی و بلند شد و رفت سمت اشپز خونه یه درسی بهتون بدم که تا امر دارین فراموش نکنین اون دختره ات که همه میگن اکن فوق العادست تنها دختره سه رگه در جهان اومد جلو ات: یه ماموریت برات دارم 😏که در باز شد و یه پسر مو مشکی اومد تو ویلی: چه عجب کجا بودی؟ تهیونگ: درحال اموزش به شاگردام بودم که انگار ات حرص خورد و رفت بیرون اون پسره تهیونگ اومد جلو و...... چشمامو با وحشت باز کردم کلی عرق کرده بودم خدای من.... بازم کابوس دیدم...... چرا.... چرا در حالی که نفس نفس میزدم رفتم سمت ییبو کوک: بیدار شو بیدلرشو ییبو..... من میترسم ییبو: برو پی کارت میخوام بخوابم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به جان جد پسر همسایه اگهههه پارت بعد منتشر نشه خودتو میفرستم سرزمین اسرار امیز😄🪄
😹😹😹 دوبار گزاشتم پاک شد الان میرم مینویسم ولی اگه دیدین نبود بدونین دوباره رد شده😐💔
اگه میتونستم ناظر میشدم ಥ_ಥ
بازم مثه همیشه باحالو طنز😍😂
😘💜💕
عالی💜💙
💜💜💕
عالی از عالی هم عالی تر از عالی تر هم عالی تر تر
فقط زود پارت بعدرو بزار خیلی دلم میخواد بدونم چی میشه
آقا سوال اگه ا/ت قدرت هاشو به دست بیاره چی میشه؟ کی نابود میشه؟😐
خودت بعدن میفهمی😹😹😹😂😂😂
😭😂😂😭😂😭😂😭😂😂😂😭😂😭😂😭😂😭😂😭😂😭😂😭😂😂😂😂😂😂😂😭😭😭😂😭😂😭😂😭😂😭😂😭😭😂😭😂😭😂😂😭😐