
این پارتو یکمی طولانی مینویسم جبران ۲پارت شه 🐥💜
نگاه کردم دیدم دکتر بیرون اتاق روبروی من وایستاده با عصبانیت ا/ت:«ب...بله» _:«تو اونجا چیکار میکنی؟😠....بیا اتاقم ببینم..»بعد رفت تو اتاقش ا/ت:«چشم»یه نگاه به تهوینگ کردم خیلی کیوت خوابیده بود دلم نمیخواست برم اما نمی رفتمم😐💔...دکتر با داد:«کجااااموندی پس؟😠...»ا/ت:«دارم میام» سریع از اتاق اومدم بیرونو داشتم میرفتم سمت اتاق دکتر....با این حوصله دکتره من موندم زنش چطوری تحملش میکنه :|...اه راستی اون چی بود دستش؟...دکتر خیلی مشکوک میزنه 😐...رسیدم اتاق دکتر در زدمو رفتم تو و درو بستم... _«ببین ا/ت امروز یه مشکلی برام پیش اومده باید برم جایی کار دارم!...چیزی از طزریق کردنو کاربرد دارو ها و.. میدونی؟اصلا چیزی از دکتری بلدی؟..»ا/ت:«بله...بلدم یه چیزایی هم از دکتری سرم میشه»_:«معلوم میشه»بعد همون تبلت رو به همراه چند تا برگه و یه خودکار گذاشت جلوم _«اینا رو بگیر برگه ها رو پرکن در مورد دارو ها و بیماریاست میخوام ببینم در چه حد هستی این تبلت هم بگیر یکم بخون در مورد داروها نگی یه چیزایی سرم میشه😒...»بعد بلند شدو رو پوشش رو در آوردو کیفش رو گرفتو گفت:«تا چند ساعت دیگه بر میگردم....بعدشم اینجا نشین😒..»بعد رفت بیرون...برگه رو گرفتمو نگاه کردم..اینکه خیلی آسونه سوالاش 😄...تبلت وبرگه رو بهمراه کیفم گرفتمو بلند شدم رفتم بیرون اتاق درو بستم امم کجا برم؟😐منکه جایی رو بلد نیستم 😐💔...اصلا میرم پیش تهوینگ 😐رفتم تو اتاق..نگاه کردم دیدم
هنوز خوابه..روی یکی از تختا نشستم...اه چه راحته تختاش 😃 خب دیگه بهتره سوالارو جواب بدم((چند دقیقه بعد))..اه چه سخت شد 😅💔..غ.ل.ط کردم گفتم راحته... صدای سلفه اومد نگاه کردم دیدم داره بیدار میشه از تخت اومد پایین و رفتم کنار تختش وایسادم و گفتم (علامت ا/ت+ علامت تهوینگ_) +«عه بلاخره بیدار شدی؟..حالت خوبه؟»_«ا..ا/ت تویی؟...سَرم خیلی گیج میره...حالم بده»بعد دستشو گذاشت رو سرشو چشماشو بست +«آره خودمم...ببینم مگه تو برای پات نیومدی اینجا؟پس چرا سرت گیج میره؟..چیزی یادت میاد؟😶» _«تا اونجایی که من یادم میاد رفتیم برای ضبط موزیک ویدیو مون باید یه جاییش میرقصیدیم بی دلیل پام سر خورد افتادم زمین پام خیلی درد گرفت...حالم زیاد خوب نبود...به اصرار اعضا منو با چند تا از کامندای کمپانی سوار ماشین کردن که بیارنم اینجا تا دکتر پامو ببینه تو ماشین بودیم یکی از کارکنا بهم یه آب میوه داد که شاید حالم بهتر شه یکمی خوردم حالم تغیری نکرد فقط سرگیجه گرفتمو خوابم برد...دیگه چیزی یادم نمیاد...»(ا/ت آروم)
پس اون چیز سفیدی که کنارای لبش بود چی بود؟..دکتر!...اون چی بود دستش؟..باید هواسم به دکتر باشه... همینطور به تهوینگ.. _«چی داری میگی؟»+«هیچی هیچی 😅»وایسا سرومتو درست کنم خیلی کُند شده اومدم برم اونور تخت که سرومو درست کنم یهو چشمم افتاد به باند پاش خیلی بد بسته بودن اینجوری اصلا خوب نمیشع...فکنم خواستن از سر خودشون باز کنن 😐💔...+«چرا پاتو اینجوری بستن؟..نمیبستن سنگین تر بودن»بعد باندشو باز کردم که دوباره ببندم همینطور که داشتم باز میکردم دیدم تهوینگ داره همینجوری نگاهم میکنه نگاهش کردم سرشو برگردون اون طرف ولی بعد از چند ثانیه دوباره نگاهم کردو گفت_«تو اولین نفری هستی از کارمندای کمپانی که بهم تو این کارا اهمیت میدی:)» +:«یعنی چی؟» _:«یعنی همه میخوان منو از سرخودشون رد کنن تند تند کارمو انجام میدونو میرن...بعضی وقتا حس میکنم زیادیم....اما انگار تو با هاشون فرق داری..»سرمو انداختم پایینو گفتم:«بعضیا با منم همین کارو میکنن اما من یاد گرفتم که برعکسشون باشم»نگاهش کردمو یه لبخند فیک زدم و دوباره سرمو پایین کردمو به کارم ادامه دادم +:«از بچگی دکتریو دوست داشتم و هنوزم دارم تلاش میکنم که یه دکتر شم...شاگرد اول کلاس بودمو همه تلاشمو میکردم که بهترین باشم تو درسو کارام که پدرو مادرمو هرچند که پیشم نیستنو رفتم از کنارم اما خوشحالشون کنم...روزو شب درس میخوندمو نمرات خوبی میاوردم...من برای کارم عرضش قائلم و براش تلاش کردم برای همین دوست ندارم که سر سری اینجور کارا رو رد کنم بره
...(بغض گلومو گرفت)نمره هامو خوب میاوردم وقتی به دوستام نمره هامو نشون میدادم یا باهاشون حرف میزدم یه جواب سربالایی میدادن که منو از سر خودشون رد کنن..نمیدونم چرا شاید بخاطر بچه یتیم بودنم یا بخاطر نمراتو درسم بود نمیدونم ولی.. هیچکس باهام دوست نمیشد همیشه فکر میکردم اضافیم....»داشتم گریه میکردم هر موقع که به این روزام فکر میکنم یا تعریفشون میکنم گریم میگیره سرمو پایینتر کردم که نبینه دارم گریه میکنم باندو باز کردمو دوباره مشغول به بستنش شدم_«ایی میسوزه»+«ببخشید ولی اگر میخوای پات بهترشه باید تحمل کنی» _«داری گریه میکنی؟»+«ن..نه» _«لازم نیست دروغ بگی خودم دارم میبینم... برای پدرو مادرتم... متاسفم...»+«ممنون»باندو بستم و رفتم اونور تخت کنارش و سُرومو درست تنظیم کردم،خم شدم و دستشو گرفتم تا تنظیم کننده سیم سُرومو درست کنم تهوینگ با اونیکی دستش اشکامو پاک کرد _«دیدی گفتم داری گریه میکنی...گریه نکن خانم دکتر زشت میشی...» نگاهش کردم داشت نگاهم میکرد توی چشماش محو شده بودم نمی دونم چرا اون حرفا رو بهش زدم تاحالا به هیچکس نگفته بودم از زبون تهوینگ:دلم برای ا/ت سوخت یه جورایی شبیه همیم انگار گذشته سختی داره دلم نمی اومد گریه شو ببینم با دستم اشکاشو پاک کردم به چشماش خیره شده بودم چطور زندگی میتونه دختری به این زیبایی رو اذیت کنه؟..دوست نداشتم هیچکس اونو عضیت کنه..احساس میکنم یه چیزی داره منو میکشونه به سمت اون...دوست نداشتم این لحظه تموم شه..یهو متوجه شدم داره صدام میکنه..+«آقای کیم؟..»_«ب..بله؟» +«حالتون خوبه؟.. سرگیجه تون افتاد؟.. ببخشید اگر زیاد حرف زدم دست خودم نبود..»بعد سرمو انداختم پایین _«بهترم یکم...ن..نه..منم بعضی موقع ها اینجوری میشم..»لب خند زدمو رفتم روی تخته کنار تهوینگ نشستم(همون تخته که روش داشت جواب برگه هاشو میداد) شروع کردم به جواب دادن ادامه سوالات یهو انگار چند نفری اومده بودن جلو در اتاق دکتر و در میزدنو صداش میکردن...{آنچه خواهید خواند....از سروصداشون فهمیدم کیا هستن وای نه 😐💔....میتونم یه خواهشی کنم؟...اومد کنارم نشست...در اتاقو بستم صدای هق هقام اتاقو پر کرده بود..توی ب.غ.ل.ش احساس آرامش داشتم...اما یه حسی بهم میگفت این آرامشه زیاد موندگار نیست!..}
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییی
عالییی بود عاجی روانی داستانت شدم پارت بعد😍💞
مرسی لاوم 😍😘❤️ پارت بعد فردا انشالا
الان امتحان دارم 😭😭
عکس پروفت خودتی آجی؟
چه خوشملیی 😍🥺🥺
عیبی نداله گلم
میسیییی🙂
آری خودمم نپصم❤🙃
میسی چشمات خوشمل میببنه❤
۱۶نفر دیدن 😐💔
۵نفر کامنتیدم!
۶نفر لایکیدن 😐💔
اصلا باهم جور در نمیاد 😐
🍐هلو کایوت🍐
🌙ما استارلایت هستیم Starlight 🌙
💚این گروه متشکل از دو عضو کایوته💙
❤لونا و لیسا 🖤
⭐ما به فن های کیوتمون میگیم استار Star ⭐
ما تازه شروع به کار کردیم و طرفدار نداریم💔
لطف کن و طرفدارمون بشو💗💗
ما عاشق شما فن ها هستیم💚🍓
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صاری بابت کامنت تبلیغی
تبلیغات دیگه فوران کردن 😂
عالییییییی منتظر پارت بعدی هستم
مرسی عسلم ❤️🌟❤️🌟
اجازه هست تبلیغ کنم😐؟؟
از اینکار متنفر بودم ولیی باورممم نمیشهت دارمم خودمم اینکاروو میکنمم😐😹💔💔
من میسوئم یه سولوییت میشه گفت تازه دبیو کردمم💙
خوشحال میشم فنم شییی🐰🎂
من تو یه کمپانی کوچیک دبیو کردم و برای همین حمایت نمیشمم😿
خوشحال میشم فنم شی و اگه خواستی بگو تا پیج کمپانی رو بهت معرفی کنم😉
رنگ فندومم ابیه💙💙
ابی به معنای صلح و ارامشی که بین فنامه😉💙
من فندومم اسم نداره ولی ما یه خونواده کـوچولوییم🥺💙
خوشحال میشم توئم به خونواده کوچولوی ما بیای
ببخشید بابت تبلیق😐💔
آوخی🥺 خواهش میکنم
💗
عالیهه اجی😍😍😍😍😍👌👌
مرسی عشق آجی ❤️💜😗
خواهش می کنم😻😻