مهدیه در سرزمین میراکلس(پارت ۷)

سلام بچه ها اینم پارت هفتم

آنچه گذشت: مامان بابام بدون اینکه به من بگن رفتن انگلیس؟ برو سرتو بزار رو شونه ی نینو مرینت دیگه بریم

آدرین گفت مرینت نگران نباش حتما کاری براشون پش اومده سریع رفتن انگلیس گفتم مامان بابام حتی یه آب هم میخواستن بخورن به من میگفتن آدرین گفت حالا ولش کن این بحثو بیا بریم خونه گفتم باشه بریم

داشتیم یه ساعت راه میرفتیم تا خونه ۱ ساعت دیگه راه بود من دیگه نفسم گرفت پاهام شیکست نفس زنان گفتم بیخیال من دیگه نمی.....نمیام تا یهو دیدم آدرین اومدش جلو من بغل کرد پاهام رو هوا بود سرخ سرخ شده بودم(مهدیه: یه بارکی بگو گوجه شدی توت فرنگی🤣 مرینا:عهههه مرینت منو مسخره نکن وگرنه از داستان حذفت میکنم😡) آدرین تا منو بلند کرد همچنان میدویید که نگم اینقدر تند دویید که بالاخره رسیدیم به خونه

رفتیم داخل خونه لباس هامون رو عوض کردیم ناهار خوردیم یه فیلم دیدیدیم خلاصه کلی خوشگذروندیم

بعد یهو یکی زنگ آیفونو زد ایندفعه آدرین جواب داد ولی هرچی گفت الو الو هیچکی جواب نداد

به نظرم همونیه که صبح زنگ آیفونو زدو جواب نداد حالا نمیدونم باید تع تویه قضیه رو در بیارم من رفتم سمت آدرین بهش گفتم به نظرت کیه؟

گفتش نمیدونم کیه ولی هرکی باشه میخواد برامون مزاحمت ایجاد کنه یا یکی

یا یکی باهامون دشمنی داره یا چیزای دیگه من نگران شدم😟

تو دلم گفتم نکنه لایلاست میخواد یه غلطی کنه یا(مرینا: مرینت اینجا باید بگی و پایان نه یا پایان مهدیه: دقیقا😂)

خب بچه ها این پارت هم تموم شد امیدوارم لذت برده باشید آهان میخواستم بهتون یه چیزی بگم میگم که میخوام یه داستانی بنویسم که مثلا مرینت خواننده هستش بنظرتون بنویسم حالا نظر هاتون رو بهم بگید ولی بنظر من که بنویسم خیلی بهتره چون داستانش خیلی قشنگه خلاصه نظر فراموش نشه