10 اسلاید صحیح/غلط توسط: HASTI انتشار: 4 سال پیش 444 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه امروز اومدم یه داستان بنویسم . دوستان توی این داستان مرینت و آدرین هردو پدر و مادرشون رو از دست دادن و الان ۲۵ سالشونه. خب بریم سراغ داستان.
از زبان مرینت
از وقتی که پدر و مادرم رو از دست دادم خیلی افسرده شدم بخاطر همین معجزه گرم رو به گربه سیاه دادم . الان دیگه گربه سیاه هویت منو فهمیده ولی من هنوز نمیدونم اون کی هست.
۱ سال از مرگ پدر و مادرم گذشته ولی من هنوز رنگ سیاه رو از تنم در نیاوردم.
فردا هم مراسم سالگرد پدر و مادرم هست. شب بود و من رفتم تو تخت خوابم و خوابیدم . صبح با صدای زنگ در بیدار شدم . رفتم در رو باز کردم . گربه سیاه بود . گفت سلام مرینت . گفتم سلام. گفت مرینت برات یه لباس نو خریدم لطفا ازت خواهش میکنم این لباس رو عوض کن . گفتم ولی آخه گربه سیاه حرفم رو قطع کرد و گفت اینم سیاه هست ولی همین امروز با من میای و یه لباس رنگی میخریم.
گفتم باشه باشه حالا چقدر عصبانی هستی .
لباس رو از دستش گرفتم و رفتم پوشیدم .
خدایی لباسش خوشگل بود ( همینی که تو عکس تست هست ) گربه سیاه گفت مثل خودم سیاه شدی. یهو دوتایی خنده مون گرفت.
گربه سیاه گفت یه لحظه پشت کن بانوی من گفتم گربه سیاه حال ندارم . گفت پشت کننننن . منم پشت کردم یهو گفت پلک پنجه ها داخل یهو گفتم گرب.... گربه سیاه نذاشت حرفم رو تموم کنم که یهو منو به روی خودش برگردوند و گفت دیگه تو هم باید هویت منو بفهمی . قیافه من 😲 قیافه آدرین 😊 گفتم تو تو ت و تو گربه سیاهیییی گفت آرهههههه . گفتم یعنی این همه مدت ؟
یهو گفتم وای میبینی آدرین دیر شد بدو بریم تو ماشین باهم حرف میزنیم .
از زبان آدرین :
مرینت بدو بدو داشت پیاده میرفت که من با ماشین رفتم سمتش و گفتم ببخشید مگه من میزارم پیاده بری . مرینت گفت تو مگه ماشین داری ؟
گفتم میبینی که دارم . بعد دوباره خندیدیم و مرینت سوار ماشین شد
مرینت گفت داریم میریم مراسم ختم ولی نمیدونم تو چطوری اینقدر منو میخندونی؟
رسیدیم به مراسم . مرینت تا اونجا رو دید حالش بد شد . یهو همه دور ما جمع شده بودن گفتم ببخشید الان هرچه قدر دورش آدم کمتر جمع بشه بهتره . من سریع مرینت رو بغل کردم و بردمش دستشویی و یه آبی به صورتش زدم . گفتم مرینت حالت خوبه . گفت آرره ببهتررم . بردمش بیرون . یهو عکس پدر و مادرش رو دید این دفعه افتاد رو زمین گفتم وای مرینت مثل اینکه پدر و مادر منم مردن ها . دوباره بغلش کردم ولی ایندفعه مجبور شدم ببرمش بیمارستان چون حالش خیلی بد بود.
رسیدیم به بیمارستان سریع مرینت رو بغل کردم و بردمش. بعد دکتر اومد و گفت چی شده که اینقدر حال خانومتون بده . یهو من گفتم خانم من؟ دکتر گفت مگه شما شوهر این خانم نیستید گفتم نه این خانم اصلا ازدواج نکرده . دکتر گفت پس این خانم از کی بچه داره . یهو من گفتم بچه ؟؟ 😲
دکتر گفت پس صبر کنید خودش به هوش بیاد و ازش بپرسیم.
من همش دور خودم میچرخیدم که اون حامله نیست که . وای یعنی از کی حامله هست .
چند ساعت بعد
من رفتم تو اتاقی که مرینت بستری بود دیدم مرینت داره آروم آروم چشم هاشو باز میکنه گفتم مرینت حالت بهتره؟ گفت وای آدرین نگو که فهمیدی . گفتم اره فهمیدم ولی تو از چه کسی بچه داری ؟ گفت لطفا بزار نگم گفتم مرینت من باید بدونم اخه . مرینت با بی حالی گفت باشه ولی لطفا قول بده به کسی نگی . گفتم باشه تو فقط بگو
گفت من وقتی ۲۳ سالم بود با یه مردی به نام فِرِد ازدواج کردم . ما باهم یه خونه جدا از پدر و مادرم گرفتیم . ( بچه ها این روز هایی که مرینت با فرد ازدواج کرده بود ادرین به مرینت جواب رد داده بود ) بعد از یک سال من با خوشحالی اومدم بگم که عزیزم یه خبر خوش دارم . فرد گفت چه خبر خوشی ها چه خبر خوشی گفتم عزیزم چرا عصبانی هستی . گفت میخوای عصبانی نباشم ؟ یه زنی گرفتم فقط به فکر مامان و باباشه گفتم نه من فقط ... یهو فرد دست منو گرفت و انداختم تو اتاق و در رو هم قفل کرد . من این لحظه حامله بودم.
بعدش فرد رفت سراغ مامان و بابای من بعد اونا رو کشت .
من گفتم یعنی پس مامان و بابای منم اون کشت؟؟؟
گفت مامان و بابای تو با چی مردن؟ گفتم با تفنگ گفت وای آدرین آره . یهو مرینت پرید تو بغل من و گفت آدرین لطفا ازت خواهش میکنم مراقب بچه ام باش. گفتم مرینت قول میدم برای تو شوهر خوبی هم باشم یهو چشم های مرینت یه برقی زد که یهو دکتر اومد داخل و گفت خانم دوپن چنگ متاسفانه باید بگم که.....۸
دوستای گلم امیدوارم خوشتون اومده باشه . نظر فراموش نشه.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالییییییییی
ممنونم عشقم
ممنون خوب بود
ممنون عزیزم
عالی بود
ممنون عزیزم لطف داری
اجی خوشگلم 😍 عاشقتم نفس عالییییییییی بود داستانت حرف نداره بهترینهههههههه محشرههههههههههههه عشقم بهترینهههههههههههه داستانت
مرسییییییی عشقمممممممممم
بله متوجهم😍😍😍😍😄
عالیه
چرا لباسشو اون شکلی کردی؟؟😂😂😂😂😂 وا مگه مشکلی داش؟؟؟😂
خودم درست کردم لباسش رو عزیزم . ببخشید اگه بد شده . و اینکه مشکی هم که پوشیده بخاطر فوت پدر و مادرشونه . ممنونم که نظر دادید
عالیه
ممنون عزیزم .