
بروووووو
و از پله های هتل افتادم زمین و پام و بدنم بدجور آسیب دید خون ریزی داشتم ک دیدم کوک با دو اومد سمتم و با گریه گفت ج. ک : تینا خواهش میکنم تحمل کن بعد با عصبانیت رفت سمت لیا و یه سیلی محکم بهش زد ک پرت شد زمین ج. ک : دختره ه@ر+ز&ه چطور جرعت مردی با تینا همچین کاری کنی هاااا لیا با گریه کوک چطور تونستی بهم خیانت کنی من دوست دارم ( با داد) ج. ک : ولی من هیچ علاقه ای بهت ندارم حالا اگه یه بار دیگه از دو کیلو متری ع@ش/ق&م هم رد بشی کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون شی از زبون تینا تا اینو گفت از تعجب شاخ در آوردم یعنی واقا دوسم داره ل. ا : چی تو الان چی گفتی ج. ک : تینا عشق منه و میمونه حالا هم گمشو بعد اومد طرف لیا و اونو براید استایل بغل کرد و برد ب طرف اتاق از زبون کوک آروم گذاشتمش رو تخت و رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و زخم هاش رو پانسمان کردم تا خواستم برم تینا دستم رو گرفت با لبخند جلوش نشستم و با دستم موهاش رو ن+و&ا_ز@ش کردم ج. ک : جونم چیزی میخوای ت. ن : تو واقعا دوسم داری ج. ک : آروم ب/غ@ل+ش کردم بیشتر از اونی ک فکرش رو کنی ت. ن : خب راستش منم دوست دارم کوکی
از زبون کوک تا اینو گفت شاخ در آوردم بعد چند دقیقه ک ب خودم اومدم ازش جدا شدم و گفتم واقعا؟ ت. ن : آره دیگه مطمئن شدم ک واقعا دوسم داری و یهو ل/ب@ش رو کوبید ب ل&ب+م و بعد چند دقیقه ازم جدا شد و گفت قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم بعد منو خوابوند رو تخت و خودش کنارم دراز کشید و دوباره خوابیدیم ( پرش ب دو ماه بعد) از زبون تینا تو این دو ماه کوک خیلی بهم میرسه و همیشه مراقبه تهیونگ هم همین طور خیلی سوییتی رو دوس داره ( البته سوییتی و ته هم باهم رابطه دارن) شب بود کوک خواب بود و منم داشتم کتاب تخیلی میخوندم این کتاب خیلی جالبه درباره عاشقان افسانه ای (اژدها و دیو سیاه و نگهبان های افسانه ای) راستش این واقعیته مربوط ب 200 سال پیش در دوران تاریخ هستش البته کسی تو دنیا نتونسته چهره اژدها و دیو سیاه رو ببینه ولی چهره نگهبان هاشون رو چند نفر دیدن و گفتند خیلی زیبا هستن و قدرت های فوق العاده ای دارن ک هیچ کس تو دنیا اونهارو نداره و خیلی قوی هستن و همه اونها در آینده دوباره بر میگردند تا با بدی ها مبارزه کنند از زبون تینا از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش سوییتی دیدم اون هم داره کتاب میخونه ت. ن : سوییتی بیا بریم تو بالکن بشینیم بعد باهم رفتیم تو بالکن
ت. ن : چ کتابی داشتی میخوندی؟ س. ی : عاشقان افسانه ای (اژدها و دیو سیاه و نگهبان های افسانه ای) ت. ن : اتفاقا منم داشتم همین کتاب رو میخوندم ب نظرت اونا الان وجود دارن؟ س. ی : نمیدونم ولی نمیدونم چرا احساس میکنم الان پیشمون هستن ت. ن : آره منم همین طور بعد کنی باهم حرف زدیم و رفتیم خوابیدیم از زبون تهیونگ صبح ار خواب پاشدم دیدم سوییتی خیلی آروم ب&غ@ل+م خوابیده کمی نوهاش رو ناز کردم و رفتم صبحونه درس کردم ک سوییتی با قیافه ای خنده دار اومد پیشم منم از خنده داشتم زمین رو گاز میگرفتم س. ی : چیه چرا میخندی ت. ی : برو ب قیافت نگا کن بعد تا خودش رو تو آیینه دید یه جیغ بلند کشید و با دو رفت دستشویی بعد اومد باهم صبحونه خوردیم و من و کوک رفتیم شرکت از زبون کوک تو دفترم نشسته بودم ک مشاورم اومد و گفت باید برا 1 ماه بریم خارج کشور برا معامله با شرکت های دیگه از طرفی هم خوشحال بودم ک قراره پیشرفت کنیم از طرفی هم ناراحت بودم چون قرار بود 1 ماه تینا رو نبینم با تهیونگ رفتیم خونه تا ب دخترا بگیم ج. ک : تینا میشه بیای
بعد همه چیز رو برا تینا تعریف کرد تینا ناراحت شد ولی این سفر برا کوک خیلی مهم بود و برا همین قبول کرد و ب کوک کمک کرد تا وسایلش رو برا فردا جمع کنه بعد چند ساعت خسته شدن و غذا سفارش دادن و وقتی شامشون رو حوردن رفتن خوابیدن صبح از زبون کوک پاشدم و سریع رفتم و لباسام رو پوشیدم و با دخترا خداحافظی کردم و با تهیونگ رفتیم شرکت از زبون سوییتی تینا میخوای این چند روز پیش هم بمونیم ت. ن : وای آره عزیزم چرا ک نه ( راستی الان 4 نفره شون توی کاخ بزرگ دو طبقه زندگی میکنن طبقه بالا مال کوک و تینا و پایین مال تهیونگ و سوییتی) بعد رفتیم با همدیگه کلی بازی کردیم و کلی خوش گذروندیم ک شب شد و رفتیم یه شام مفصل با کلی مسخره بازی درس کردیم نشستیم و خوردیم و باهم ظرف هارو شستیم ت. ن : سوییتی من میرم اتاقم س. ی : آره منم خواستم برم شب بخیر از زبون تینا رفتم ب بالکن اتاقم و ب ماه خبره شدم و با چیزی ک دیدم خشکم زد امشب ماه ب طرز عجیبی میدرخشید بعد ب اطرافم نگا کردم دیدم چراخ تمام خونه ها خاموشه و همه خوابن ولی چرا باید همه باهم بخوابن و دوباره به ماه خیره شدم ک یه علامت ب رنگ مشکی توش هک شده بود ت. ن : این چطور ممکنه این.... این
خب خوشگلا داستان ما تازه شروع شد لایک و کامنت یادتون نره لطفا حمایتم کنید ناظر جونم لطفا منتشرش کن آجی هام منتظرن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشر نیس یه چیزی فوق محشره
میسی عشقم
آجی واقعا عالی محشرهههه
تو لیست میذارمش تا همه بخونن و حمایت ها زیاد بشه تا توهن زودتر بسازی😍😍
چشم نفسم مرسی گلم
بچهها جرا انقد حمایت ها لایک و کامنت ها کمه 98 تا فالور دارم ولی فقط 10 تا 15 نفرشون حمایتم میکنن
لطفا حمایتم کنید 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
اجی پارت بعد کی میاد؟😢❤️
ببخشید آجی جونم هنوز ننوشتم
آخه لایک و کامنت ها خیلی کمه 98 تا فالور دارم ولی همش 10 تا 15 نفرشون حمایتم میکنن 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😢
آجی لطفا داستانم رو معرفی کن به بقیه
باشه اجی تا میتونم معرفی میکنم😘🌹
اجی پارت بعدی رو بزار لطفاااااا
اطاعت گلم
خیلی ممنونم شاهزاده خانم
عاللیییییییییییییی بوود اجیییی 😚😘😊💜🤍✌🏻 پارت بعدو بزاااررر و از ناظر های عزیز ام اواهش میکنم پارت رو که گذاشت منتشرش کنین ممدد منتشر کن گ........ی......ر.......م نده 😊😐✌🏻
چشم نفس
عالییی پارت بعدی
چشم گلم ولی صبر میکنم تا لایک و کامنت ها زیاد بشه
اوکی قلبم
داستان جدید نوشتم سر بزن بهش وقت کردییی 😍
چشم گلم سر میزنم
عالی اجیییی
میسی گلم