مسیر عاشقی ۱۵

رفتم اتاقم آخه چرا تو این مدت هرچی بلا هست سرم اومده خودمو انداختم رو تخت همون جوری که دراز کشیده بودم یه بار دیگه نامه رو نگاه کردم یه آدرس هم نوشته بود درست مادرم من و ول کرده بود ولی خب مادرم بود نمی‌تونستم بی خیال یه جا بشینم و کاری انجام ندم

انقد خسته بودم که فوراً خوابیدم صبح بیدار شدم آماده شدم از خونه اومدم بیرون و رفتم به همون آدرس به خونه کوچیک بود زنگ زدم درو باز کردن با ترس رفتم داخل که لایلا اومد جلوم گفت خیلی وقت منتظرت بودم چه عجب اومدی

اونم برای نجات مادری که بچه خودشو از سه سالگی ول کرده گفتم یه کلمه دیگه راجب مادر من صحبت کنی کاری میکنم پشیمون بشی گفت زندگی مادرت تو د ست من بعد تو داری من و تهدید می‌کنی گفتم آره چون خیلی دوسش دارم

گفت شرط مون که یادت نرفته گفتم نه خوب یادمه بعد مادرم و آوردن اومد کنار من ایستاد لایلا گفت اگر به شرط مون عمل نکنی این دفعه اتفاقات خیلی بدتری تو راه با مادرم گفت منظورش چی بود گفتم چیز مهمی نیست معلوم بود ترسیده گفتم الآنم بیاین بریم خونه من تا یکم حال تون بهتر سه گفت باشه گفتم مطمعنی حالت خوبه گفت نگران من نباش خوبم از اونجا اومدیم بیرون سوار تاکسی شدیم رسیدیم خونه رفتیم داخل

رفتیم داخل کیف مو گذاشتم رو میز نمبدونم چرا ولی دوری از ادرین برام خیلی سخت بود دلم برای محبت کردناش تنگ میشه مادرم اومد کنارم و گفت با اون دختر چه شرطی گذاشتی گفتم چیز مهمی نبود گفت من دلم نمیخواد به خاطر من به درد سر بیفتی گفتم شما نکردم نباشید گفت من دیگه بهتر برم الآنم اومدم اینجا تا ببینمت و خداحافظی کردیم و رفت

الان یک هفته از اون ماجرا میگذره از کارم استعفا دادم و دانشگاهم که مرخصی گرفتم داشتم درس می‌خوندم که صدای زنگ اومد در و باز کردم ادرین بود گفت سلام گفتم سلام چرا اومدی اینجا گفت اومدم بهت سر بزنم گفتم بهتر ما دیگه هم دیگه رو نبینیم درد سر میشه میخواستم برگردم تو که دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت چرا نمیخوای بفهمی من عاشقتم نمیتونم دوری تو تحمل کنم