10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Violet انتشار: 3 سال پیش 825 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
تو یک حرکت چتر تو دستم و بالا بردم که محکم تو سرش بکوبم
ولی فقط چند صدم ثانیه طول کشید که چشمم به چشمای سبز رنگش بخوره.
قلبم برای چند ثانیه متوقف شد..
خشک شده همینجور با دهن باز و دست تو هوا بهش خیره شده بودم
و اون با چشمایی که ترس به وضوح توش مشهود بود نگاهم میکرد. نمی دونستم این ترسِ نگاهش برای چیه!
از شدت شک چتر از تو دستم سرخورد و روی زمین افتاد
نگاه سرگردونش جزء جزء صورتم و رصد میکرد
با لبای لرزون لب زدم: آدر.. ین
می ترسیدم اینم یک خواب باشه و الانه که از خواب بپرم. به خاطر تاریکی هوا فقط چشماش و میتونستم ببینم.
ناگهان به سمتم اومد و دستش و پشت گردنم گذاشت و به طرف خودش کشید و با کاری که کرد چشمام از حدقه بیرون زد
گیج بودم. مغزم فرمان هیچ چیزی و نمیداد قفل شده بودم.
ازم جدا شد و اروم کنار گوشم پچ زد: ببخشید!
گنگ گوشه چشمی بهش انداختم چشماش و بسته بود. در حال تجزیه و تحلیل حرفش بودم که با فرو رفتن چیزی پشت گردنم، سرم گیج رفت و تا به خودم بیام تو اغوشش افتادم.. پلکام در حال بسته شدن بود و برای اخرین بار صورتش و که با غم و پشیمونی عجیبی نگاهم میکرد و دیدم و دیگه هیچی نفهمیدم!
###
اروم اروم چشمام و باز کردم و بی حال به دور و اطرافم نگاهی انداختم
روی تخت دراز کشیده بودم و توی اتاق خودم بودم یعنی خونه اقای اگرست..
با حس سوزشی تو دستم، سرم و به طرف راست برگردوندم.
اقای اگرست و امیلی با ترس بهم چشم دوخته بودن
چشمام از فرد تعجب گرد شد
-چیزی شده!؟
اقای اگرست با نگرانی دستش و رو پیشونیم گذاشت و با خیال راحت نفسش و بیرون داد و گفت: خداروشکر حالت خوبه!
دستم و به تخت تکیه دادم و روش نشستم. با به یاد اوردن آدرین هول زده دست اقای اگرست که کنارم ایستاده بود و گرفتم: آدرین... آدرین کجاست!
تا همین حرف و زدم امیلی خانوم با صدای بلند شروع به گریه کرد. دستاش روی صورتش گذاشت تا صورتش و نبینم
بهت زده پرسیدم: چیزی شده چرا اینجوری رفتار میکنید!
اقای اگرست با لبخند کمرنگی که رو لب داشت سرم و نوازش کرد و با صدای گرفته ای گفت: هیچی نیست دخترم بخواب..
سرم و تند به نشونه منفی تکون داد: نه نه من فقط ادرین و میخوام.. کجاست؟
خنده عصبی سر دادم و ادامه دادم: بهش بگو اذیتم نکنه.. همین چند دقیقه پیش پیشم بود.
خواستم از روی تخت بلند بشم که اقای اگرست بازوهام و گرفت و مجبورم کرد دوباره بشینم!
با دستم به بیرون خونه اشاره کردم: اونجا بود به خدا راست میگم.. خودم با چشمای خودم دیدمش!
اینبار خانوم امیلی حرفم و قطع کرد و با صدای بلندی فریاد کشید: بسههه دیگه نمیخوام چیزی بشنوم... چرا نمی فهمی ادرین از پیشمون رفته هاان تا کی میخوای مثل دیوونه ها به زنده بودنش باور داشته باشی!
سرم و تند تند تکون دادم: نههه باور کنید خودم دیدمش چرااا حرفم و باور نمیکنید..
اقای اگرست دستش و روی صورتش گذاشت. از شونه های لرزیده اش میشد فهمید داره گریه میکنه.
هق هق گریه ام بالاتر رفت.. چرا حرفم و باورم نمیکردن.. خودش بود ادرین خودم بود.
دهن باز کردم تا حرفی بزنم که دستم اسیر دستای خانوم امیلی شد.. به شدت تکونم داد و پشت سرهم فریاد کشید: به خودت بیا دختر آدرین دیگه نیست پسرم دیگه نیست..
همینحور که این حرفا رو میزد مثل ابر بهار گریه میکرد
-چراا انقدر مطمعنی آدرین زنده نیست ها!؟
امیلی: چون خودم با چشمای خودم جسدش و دیدم
با حرفی که زد خون تو رگام منجمد شد.
زیر لب نامفهوم لب زدم: جسدش و... دیدی
هیستریک سرم و به طرفین تکون دادم.. نه نه امکان نداره خودم دیشب ادرین و دیدم... نه اون نمرده!
خانوم امیلی بی توجه به حال بدم ادامه داد: با چشمای خودم جسد سوخته پسرم، جیگر گوشم و دیدم..
سرم و پایین گرفتم و لب زدم: پس.. پس چرا من ندیدم..
اقای اگرست جوابم و داد: دلم نمیومد.. حالت همینجورشم بد بود. وقتی هر روز امید و تو چشمات میدیدم حس امید و زندگی پیدا میکردم.
دونه های اشک اروم از روی گونه ام پایین میومد.
خودم و روی تخت پرت کردم و پتو رو کامل روی سرم کشیدم: میشه تنهام بزارید!
صدای قدم هاشون که ازم دورتر میشد بهم فهموند از اتاق بیرون رفتن!
حرفاشون مثل پتک تو سرم میخورد.. اما ماجرای دیشب مثل کور سوی امید توی قلبم بود.
اون چشم ها، حتی اون صدای بهم دروغ نمیگفت مگه اینکه خواب باشه!
دستم ناخداگاه روی لبم قرار گرفت.. پس اون حس به چه معنیه..
خدایا گیج شدم.. دلم یک خواب طولانی میخواست.. خوابی که دیگه ازش بیدار نشم.
نای اینکه حتی چشمام و باز نگه دارم و نداشتم..
اما باید دانشگاه میرفتم.. شاید اگه اونجا برم کمی حواسم پرت بشه و حالم خوب بشه..
موهام و دم اسبی بستم، به زور تو کش گرفته میشد..
پیراهن استین دار با دامنی که بلندیش تا بالاتر از زانوم بود و پوشیدم و از اتاق بیرون زدم
از دنیس خدافظی کردم و از خونه خارج شدم..
با سری افتاده تو خیابون قدم میزدم... بعد از چند دقیقه حس کردم یک نفر کنارمه و داره پا به پام تعقیبم میکنه.. سرم و بالا گرفتم که نگاهم به لوکا افتاد.
با لبخند عمیقی دنبالم میومد
اخم غلیظی بین ابروهام نقش بست و با صدای کنترل شده ای گفتم: اینجا چیکار میکنی! مگه نگفتم هیچ وقت جلو روم سبز نشو..
از نفس عمیقی که کشید معلوم بود عصبانیه ولی حرفی نمیزنه
لوکا: دیشب کجا بودی!
-خونه اقای اگرست..
دستاش مشت شد: چرا پیش پدر و مادر اون پسره زندگی میکنی
دستم و به کمرم زدم. و با پوزخند غلیظی لب زدم: قرار نیست تمام زندگیم و برای تو تعریف کنم!
لباش و محکم بهم فشرد و چشماش و محکم روی هم فشار داد.
لوکا: دلیل اینکه از من بدت میاد چیه مرینت!
-من هیچ وقت ازت بدم نیومده لوکا اینو بفهم..
لوکا: پس چرا اینجوری باهام رفتار میکنی!
قبل از اینکه دوباره اشکام سرازیر بشه با پشت دست پاکشون کردم: چون نسبت بهت بی اعتماد شدم تو دیگه منو به چشم خواهرت نمیبینی!
سرش و پایین انداخت و با صدایی که غم توش مشهود بود لب زد: اگه دلیلت اینه باشه! تو از این به بعد میشی همون خواهر کوچیکم.
با تردید لب زدم: مطمعنی!
لبخند غمگینی زد: اوهوم..
دستم و تو دستش گرفت و در برابر چشمای گرد شده ام باهم به سمت دانشگاه رفتیم!
همین که به دانشگاه رسیدم ازم خدافظی کرد و رفت.. ولی چشم من هنوز آب نخورده که لوکا بخواد مثل قبل بشه.
شونه هام و به نشونه بی خیالی بالا انداختم و وارد شدم
مثل همیشه رو صندلی ردیف اول نشستم..
صدای همهمه دخترا کلاس رو اعصابم بود.. حیف الیا باهام تو این دانشگاه نیست.
با نشستن دختری کنارم.. با تعجب بهش نگاه کردم.
لبخند پهنی زد و چیزی نگفت.. موهای طلایی و چشمای ابی تا حالا ندیده بودمش!
صدای دخترایی که ردیف دوم حرف میزدند ناخداگاه توجه ام و جلب کرد.
-واای اون پسر جدیده رو دیدی خیلی جذابه
اون یکی گفت: اره دیدمش لعنتی معلوم نیست از کجا اومده.. بعد کلاس بریم دیدنش..
سرم و به نشونه تاسف براشون تکون دادم.. بازم مثل ندید بدیدا تا یه پسر و میبینند به سمتش حمله ور میشن..
با وارد شدن استادمون همهمه ها خوابید.
در ظاهر به درس توجه میکرد ولی در واقع اصلا حال و حوصله گوش دادن نداشتم.
بلاخره کلاس تموم شد و با خوشحالی خواستم از کلاس خارج بشم..
که موج عظیمی از دخترا به طرف در خروجی یورش بردن.. از بس عجله داشتن حواسشون به من بیچاره نبود و محکم روی زمین افتادم
نفسم و محکم بیرون دادم.
اخ کاش میتونستم یه سیلی جانانه بهشون بزنم. ولی حیف اهل خشونت نیستم وگرنه من که عرضه اش و داشتم!
با قرار گرفتن دستی روبه روم، با تعجب سر بالا اوردم و به پسری که با مهربونی نگاهم میکرد. خیره شدم
تا چشمش به صورتم افتاد یکه ای خورد و ناباور گفت: تووو..
گنگ سرم و کج کرد.. صورتش برام اشنا میومد ولی هر کار میکردم یادم نمیاد کجا دیدمش..
فوری دستش و کشید و صاف ایستاد
از روی زمین بلند شدم و با چشمای ریز شده مشکوک نگاهش کردم
با به یاد اوردنش.. از شدت ناباوری داد کشیدم: یک دقیقه صبر کن تو همون بچه پررویی که پولای ادرین و بالا کشید نبودی..
خونسرد شونه هاش و بالا انداخت: نههه..
-چراا خودتی، همون پسری که به آدرین کمک کرد وارد خونه هری بشه و در عوضش تمام پولش و بالا کشیدی!
زیر لب اروم لب زد: لعنتی چه حافظه ای هم داره..
به طرفش حمله ور شدم که با چشمای گرد شده لب زد: واا چته دختر!؟
-باید پول ادرین و پس بدی!
زبونی در اورد و با گفتن: اگه میتونی بگیرش.. شروع به دویدن کرد
از رو نرفتم و پا به پاش تعقیبش میکردم..
از در دانشگاه بیرون زد ولی من ول کنش نبودم
نیم نگاهی بهم انداخت و داد کشید: دختر ول کن.. به خدا غلط کردم..
-پول و بده تا ولت کنم!
بعد از چند دقیقه ایستاد و به طرفم برگشتم و همینجور که عقب عقب میرفت گفت: باشه میدم.. البته رفیقم باید بهت پول بده!
یه تای ابروم و بالا دادم: رفیقت!؟
سرش و به نشونه مثبت تکون داد: اره.. فکر کنم توام ببینی تعجب میکنی!
با تعجب نگاهش کردم.. چرا داره چرت و پرت میگه!
صدای پسری که صداش میزد باعث شد نگاهم به پشت سرش میوفته
یک آن از دیدنش جاخوردم.. ناخداگاه یک قدم عقب برداشتم
پسره دستش و کشید و به من نشونش داد: بفرما اینم رفیقم!
نگاه سرگردونم.و به چشمای سبز رنگش که بی حس نگاه میکرد افتاد..
سرش و برام تکون داد و لبخندی زد: سلام..
چند قدم بهش نزدیک شدم تا مقابلش ایستادم دستم و بالا اوردم و با تته پته لب زدم: آدرین
دستم و قبل از اینکه روی گونه اش بشینه.. محکم تو دستش گرفت و به چشمام خیره شد و گفت: آدرین کیه!؟
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
اتفاقن شدم خیلی هم شدم😂
اجی هانیه به نهفت هست ادرین زنده باشه
گرفتی اجی لطفااا
اجی دقت کردی دستاوردامون دقیقا عین همن😂
بینظیر بود 😍😍😍😍🍓
ببخشید نتونستم زود تر کامنت بزارم
الان اومدم انتظار داشتم پارت بعد رو گذاشته باشی اما نبود😂💔
خیلیی ممنون❤😍
اشکال نداره☺️اره تو این چند روز خونه مادربزرگم بودم ولی فردا میزارمش❤
عاللللیییی
بود
مررسیی عزیزم❤😍
عزیزم قسمت بعد را زود زوددددددددددددددددد بزار
نشد که زود بزارم ولی فردا میزارم😔☺️
ممنون ایرادی نداره پیش میاد
عالی بود آجی پارت بعدی
مررسیی اجیی😍❤
عالییییی بود😁💐☘ولی الان ارور دادم😅😬😂 یه چند تا حدس میزم ولی باز منتظر میمونم😂😁 عالییییییییی💐☘😁
مررسیی.. امیدوارم حدست درست باشه☺️😁
Wtf نفهمیدم چی شد
این مری ما را اذیت نکن دیگ
بعدش میفمی😂
چشم اذیتش نمیکنم☺️
فک کنم فیلیکس باشه هوم؟؟؟
شااایددد☺️😂
ای بلا😂