11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Umamy انتشار: 4 سال پیش 1,429 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ژانر داستان تخیلی، اکشن، عاشقانه است. امیدوارم لذت ببرین عشقا😬💞
تو دختر یک جاسوس بزرگ جهان هستی به اسم (راشل) و توی کارت حرفه ای هستی. ماموریت داری که دختر دوست پدرت را(الینا) به کره جنوبی ببری، برای کار محرمانه..... تو نمیدونی ماموریت چیه ولی قبول میکنی و راهیه کره با الینا میشوی.....
(این خلاصه داستان بود) 😬
تو و الینا سوار هواپیما بودین. تو در حال مرتب کردن وسایل بودی و الینا کنار پنجره نشسته بود و بیرون رو نگاه میکرد، ابرهای زیبا و عجیب که هر کدام شکل و شمایل خاصی داشتند.
تو کارت تموم شد و با کلافگی نشستی و رو به الینا گفتی: اوف.... شانس آوردیم یک هواپیما گیر آوردیم که به کره بره، وگرنه نمیتونستیم بریم.
الینا لبخند معصومانه ای به تو زد و گفت: آره، نمیدونم چرا هواپیما کم بود.
تو به الینا سری به نشانه آره تکان دادی. سرت را به صندلی هواپیما تکیه دادی و آرامش گرفتی.
به کره رسیدین. همه چی از نظرت عادی میومد. نفس راحتی کشیدی و چمدون هارو به کمک راننده سوار ماشین میکنی و همراه الینا سوار ماشین میشی.🚕
الان شما توی پایتخت کره سئول هستین، شهر زیباییه و پر از ساختمون های بلند و جذاب.
به هتل میرسین و الینا که کره ای بلده از راننده تشکر میکنه و داخل هتل میشین. همراه الینا به پذیرش هتل میرین و یک اتاق رزرو میکنین.
اتاق قشنگی بود آشپزخونه و اتاق پذیرایی از هم جدا بود، اتاق خواب تخت های جدایی داشت، تم اتاق به رنگ آبی و سفید بود و خیلی دلپذیر و دوستداشتنی بود.
تو بعد یک سفر طولانی خسته ای و دراز میکشی و میخوابی😴
شب شده بود و از خواب بیدار میشی و میبینی الینا داره با تلفن به زبان کره ای صحبت میکنه، ابرو بالا میندازی و به سمت یخچال میری و بستنی پیدا میکنی و با خوشحالی میخوری😋
الینا رو به تو میکنه که بستنی میخوری و لبخندی میزنه. بستنی خوردن تو تموم میشه و کنار پنجره وایمیستی و میبینی که تلویزیون های دیجیتالی عکس چند پسر کره ای رو میزارن و چند کلمه کره ای هم روی عکس ظاهر شد و چند تا فیلم رقص ازشون گذاشتن و تبلیغ عوض شد. تو ابرویی بالا میندازی و میگی: خواننده بودن؟! /:
الینا صدات میکنه و تو برمیگردی و نگاش میکنی، الینا روی کاناپه نشسته بود.... سمتش رفتی و کنارش نشستی. الینا:عااام، خب میخوام بهت راجب ماموریت بگم. تو چشمات برق میزنه و لبخندی میزنی و منتظر میمونی که ادامه بده! الینا با شرمندگی: من....... به خاطر یک کنسرت اومدم به این جا🙄 تو اخمی میکنی و حالت تعجب و لبخند: منظورت چیه؟! الینا با شرمندگی زیاد: خب....... کنسرت بی تی اس، به خاطر اونا اومدم اینجا چون که بابام نمیذاشت کنسرت اینا بیام و اصلن از کره ای ها به خاطر بلایی که سرش آوردن خوشش نمیاد! تو دهنت از تعجب باز مونده و هاج واج به الینا نگاه میکنی.
تو عصبانی هستی ولی نمیخوای قلب الینا رو بشکنی، نفس عمیقی میکشی و با جدیت به الینا نگاه میکنی: تو منو به خاطر یک گروه خوانندگی کره ای آوردی اینجا که بری کنسرتشون چون بابات اجازه نمیده توی آمریکا بری کنسرتشون!؟ الینا: آره، توروخدا منو درک کن...... خیلی دوسشون دارم. تو اخمی میکنی و میگی:این حد از دوست داشتن خوب نیست! الینا خیلی ناراحت شد، بلند شد و با عصبانیت: تو نمیفهمی راشل، مثل بقیه. بعد گریه کنان به اتاق رفت/: تو خیلی تعجب کردی و 20 ثانیه بی حرکت موندی😐
الینا توی اتاق روی تخت دراز کشیده بود و گریه میکرد. تو در میزنی و میگی: میشه بیام داخل!؟ الینا هق هق میکرد و چیزی نگفت. تو وارد اتاق میشی و میبینی الینا روی تخت دراز کشیده و گریه میکنه. تو روی تخت کنارش میشینی و دستی به سرش میکشی و میگی:الینا جان، خب من شوکه شدم که این حرفو زدی!!و خب....... الینا سریع بلند شد با گریه به من نگاه کرد و گفت: تو هم مثل بقیه هستی، من از صمیم قلب اونارو دوست دارم ولی شماها نمیفهمین! تو سعی در آروم کردنش داری و میگی: نه دختر من شوکه شدم، وگرنه منو به علایق بقیه، من درکت میکنم دوست داشتن زیاد یک نفر چه معنی داره!
الینا اشکاشو پاک کرد و با کنجکاوی: یعنی تو دیگه دعوام نمیکنی؟! تو:نه بابا چرا دعوات کنم!؟. الینا لبخندی زد و بغلت کرد و تو هم با لبخند بغلش میکنی و می پرسی: خب...... حالا کنسرتشون کی هست!؟. الینا با ذوق از بغلت میاد بیرون: فردا شب :)
فردا شد، نزدیک غروب بود که تو و الینا از هتل میان بیرون. یکم عجیب خلوت بود. سوار تاکسی میشین و سمت کنسرت حرکت میکنین. هرچی به سمت کنسرت میرفتین شلوغ تر میشد. اوفی کردی و توی ترافیک گیر کردین. تو با کلافگی: ای بابا، توی ترافیک گیر کردیم. الینا احساس شرمندگی میکرد و رو به راننده کرد و به کره ای گفت: چقدر دیگه تا سالن کنسرت مونده!؟ راننده: 2 کیلومتر دیگه میرسیم به سالن. الینا رو به تو میکنه و میگه:بقیه راهو پیاده بریم. تو اخمی میکنی و پیاده میشی،الینا پولو حساب میکنه و از روی پیاده رو شروع میکنین به قدم زدن به سمت سالن کنسرت😁
هوا کمی سرد بود، بعد 30 دقیقه به سالن میرسین. همه دور در جمع شده بود و منتظر گروه بی تی اس بودن. تو به دورو بر نگاهی میکنی و اخمی میکنی رو رو به الینا: نمیای بریم داخل!؟
الینا با ذوق:الان گروه بی تی اس میرسن، باید ببینموشون. تو اوفی کردی و گفتی: داخل اونارو میبینی! الینا: نه من اینجا میمونم تا بیاین! تو چهره عصبانی به خودت میگیری و به الینا میگی: من سردمه میرم داخل. الینا سری تکون داد. خیلی شلوغ بود از جمعیت کمی فاصله گرفتی و دور از اونا ایستادی، یک ماشین قرمز یک گوشه ای ایستاد، تو به اونا نگاهی می اندازی. آدمای مشکوکی از ماشین پیاده شدن و داخل یک کوچه باریک شدن😐 تو اخمی کردی و دنبالشون کردی. نزدیک کوچه شدی و نگاهی کردی و اون آدمای عجیبی رو ندیدی. همچنان صورتت اخمو بود و به سمت سالن رفتی و از در پشتی که باز بود رفتی داخل. داخل که شدی صدای جیغ از سمت بیرون شنیده شده و خنده ای میکنی و راهتو میری.
روی صندلی ردیف دوم با الینا نشستی، الینا خیلی ذوق داره و راجب اینکه دستش به جیمین خورده صحبت میکنه و تو اصلن نمیدونی راجب کی صحبت میکنه و تو بی خبر همین جور سری تکون میدی و میخندی😂 صدای همهمه زیاد بود و و تو اصلن از صدای زیاد خوشت نمیاد، چون یاد یک خاطره تلخ میفتی. یاد اون شب با جاستین....... یکهو آهنگ پخش میشه و تو به حال برمیگردی و تکونی میخوری همه جیغ میکشیدن، حتی الینا. تو اخم تعجب باری کرده بودی. گروه بی تی اس وارد شدن با ماسک، جیغا بلندتر شد. گروه بی تی اس آهنگ میخوندن و میرقصیدن. تو از رقصیدنشون خوشت اومده بود و لبخند میزدی. الینا باهاشون میخوند. آهنگشون تموم شد. یکی از خواننده ها(تهیونگ)به کره ای حرفی زد و تو اصلن نفهمیدی. الینا با جمعیت جیغی کشید. جیغ های ردیف های عقبتر بلندتر بود و سروصدا زیاد میکردن. کوکی با تعجب به عقب نگاهی میندازه، تو هم با تعجب به پشت سرت نگاه میکنی که چ خبره!؟ یکهو میبینی چند دختر و پسرهای کره ای حالت مُرده به سمت جلو حرکت میکنن😬 چشمات گرد میشه و از اون طرف هم کوکی میفهمه داد میزنه: آرمی ها، فرار کنید...... سالن پرشده از زامبی/:
جونتون رو نجات بدین. تو به کوکی نگاه میکنی، خواننده ها و تمام سازنده های موسیقی فرار کردند. مردم هم جیغ میکشیدن. الینا خیلی ترسیده بود و خشکش زده بود، تو به دوروبر نگاه کردی و یک در خروجی رو دیدی که هیچکس از اون خارج نمیشد.... دست الینا رو گرفت و به سمت در حرکت کردی........
خب برای الان بسه...... میدونم یکم تخیلی بود ولی خواستم متفاوت باشع(:
امیدوارم خوشتون اومده باشه، خب این اولین داستانم بود منو حمایت کنید تا بقیشم بنویسم😬 جالب میشه انشاالله 😁
دوستون دارم💞
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
53 لایک
عالییی
خیلیم عالی
بشرااااااااااااااا 😂😂😂😂✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️
هلللللللللللللن🤓✊✊✊🥞
عالییی بود❤🤩🤩
ادامه بده موفق باشی گلم 🌸🌟
مرسی🤗✨🥞
گلی خواستی پارت جدید داستانم اومد.
خیلی عالی بود
من نمیدونستم یه جاسوسم🤣
ولی جاسوس بودن شغل مورد علاقه ی منه 😉
واووووووو خدا عالی بود من برم پارت بعدو بخونم 😂❤من بخاطر اینکه گفتی بهون سر زدم ووی خدا خیلی خوب بود 💜
😂😂😂😂
خوب بود
بچ ها راستی اونجا سازنده موسیقی رو باید مینوشتم نوازنده موسیقی😂😂😂🤦♀️
خودم فهمیدم😂
جررررررر😂😂😂😂💔💔💔💔😂😂😂
سازنده های موسیقی🤣🤣🤣✨🍃
😂🤦♀️