
خب سلام علیک میخوام از این نویسنده حرص درار ها بشم 😀 دوتا داستان رو میخوام با هم شروع کنم منظورم این داستان بعلاوه ی داستان من و شوگا هست💜 امیدوارم خوشتون بیاد عشخولیا💜😀
بالاخره تحصیلم تو کره تموم شد و میتونم برگردم پیش مسیحا(کسی که قراره باهاش ازدواج کنم) البته از یه بابت هم ناراحتم چون قراره از هفت تا پسر(بی تی اس) رو که اونا رو هم خیلی دوست دارم دور بشم😞 . تصمیم گرفتم که تا وقتی نرسیدم به ایران به هیچکی خبر ندم و اول از همه هم برم پیش مسیحا و غافلگیرش کنم 😀. زمان همینجوری میگذشت که پلکام سنگین شد و خوابم گرفت 😴 یه چند ثانیه بعد با صدای مهماندار بیدار شدم...
فهمیدم که رسیدیم و من همه ی این مدت خواب بودم😅. خیلی سریع وسایلم رو جمع کردم و روسریمو پوشیدم یه چند دقیقه بعد هواپیما فرود اومد من هم که خیلی ذوق داشتم😇همونجوری با چمدون و وسایلم راه افتادم سمت مغازه مسیحا (مسیحا یه بوتیک تو یه پاساژ داره و درآمدش خوبههه) بعد وارد مغازه شدم اول یادم رفته بود که مغازه مسیحا طبقه دومه با پله برقی رفتم تا طبقه سوم 😂که یهو یادم اومد و خیلی سریع خودمو رسوندم به پله برقی که برگردم طبقه دوم...
داشتم از پله برقی پایین میرفتم که مسیحا رو دیدم اما... اما یه دختری کنارش بود و داشت باهاش میگفت و میخندید😶... قلبم تپش گرفت یه جوریم شد وقتی رسیدم طبقه دوم خودمو قایم کردم که مسیحا منو نبینه همینجوری انگار داشتن به قلبم چنگ میزدن😔که اون دختر پیشش بود یه مدتی همینجوری وایسادم که دیدم دختره رفت با سرعت تموم دویدم سمت مسیحا و با عصبانیت بهش گفتم:او... اوننن. دختره کی بود مسیحا؟ 😠. مسیحا خیلی سرسنگین گفت: علیک سلام دختر عمه...
من: مسیحا من از کی شدم دختر عمه؟😐. مسیحا: ببین خانم *ا/ت* خانم حوصله حرف زدن ندارم😒. من: یعنی چی اون کی بود جواب منو بده ببینم. مسیحا:ببین *ا/ت* تو از اول هم یه انتخاب غلط بودی میفهمی یه انتخاب غلط من توی همه ی این چند سال اشتباه میکردم که تورو دوست داشتم اون دختری که میبینی لیاقتش از تو بیشتره اون انتخاب صحیحه. من اشکم😭 در اومد و با حالت گریه گفتم:مسیحا چی داری میگی تو... تو عاشقم بودی دیوونه. مسیحا:اره عشقی به اشتباه.
من: من رفتم کره که درس بخونم و تو هم قرار بود منتظرم بمونی نه اینکه به من خیانت کنی نفهم😭. مسیحا:خوبه که رفتی و من گزینه صحیح رو پیدا کردم😑. حالا هم دیگه اصلا دلم نمیخواد باهات رو در رو شم... . من: فکر کردی من میخوام؟ میرم ولی دیگه پشت سرم رو هم نگاه نمیکنم. بعدش چمدونم رو گرفتم و بدو بدو از پاساژ زدم بیرون برای مامانم یه ایمیل زدم (ایمیل من به مامان) : مامان امرو اتفاقاتی برام افتاد که الان دلم میخواد برم یه گوشه بمیرم ... همه ی اتفاقات رو برو از برادر زاده ی نازنینت بپرس...
من بر میگردم کره و دیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم چون جایی که مسیحا توش نفس بکشه جای من نیست برای همیشه خدافظ ): ... بعد با همون حال رفتم تو یه کافی نت و برای همون شب یه بلیط برگشت گرفتم 😭که برگردم نمیدونم هدفم از برگشتن چی بود ولی دیگه نمیخواستم جایی زندگی کنم که هر لحظه ممکنه با اون احمق عوضی رو به رو بشم از هرچی پسره حالم بهم میخوره جز بی تی اس الان فقط میتونم بگم اونا تنها کسایی هستن که بهشون به وجودشون اطمینان دارم😭😭کاش هیچوقت بر نمیگشتم
شب:تا شب تو کوچه پس کوچه ها قدم زدم و گریه میکردم بعدش خودم رو رسوندم به فرودگاه و سوار هواپیما شدم تا خود کره اهنگ فِیک لاو بی تی اس رو گوش دادم و گریه کردم 😭😭😭 تا حدی که دیگه داشتم دِق میکردم😭وقتی به کره رسیدم و از هواپیما پیاده شدم رفتم یه هتل گرفتم و وسایلم رو گذاشتم توش ولی دیدم هوای هتل خیلی برام سنگینه😢نمیتونم راحت نفس بکشم بخاطر همین لباسامو عوض کردم و زدم بیرون(نکته: ساعت 8 و نیم،9 شب بود تقریباً)
کلاه سوییشرتم رو سَرَم کردم و راه میرفتم و گریه میکردم 😭 خوابگاه پسرا(بی تی اس) : جین: نامجووون خان با این پیشنهادی که دادییییی. نامجون:چیه چی شده. جین:میگی امشب پیتزا بخوریم بعد پنیر پیتزا و ژامبون نداریم بزنم بِشِت آب بره چِشِت؟😑.نامجون:😐😂باشه الان میرم میخرم انقدر حرص نخور برات خوب نیست😂😐. داستان از زبان نامجون: لباسم رو عوض کردم و ماسک و کلاه پوشیدم و رفتم که پنیر پیتزا و ژامبون بخرم ولی دیدم ماشین بنزین نداره😑
مجبور بودم پیاده برم ای خدا نامجون واقعا این پیشنهاد بود تو امشب دادی اخه (😐) شروع کردم راه رفتن همینجوری داشتم قدم میزدم و از کنار یه کوچه میگذشتم که دیدم یه دختری داره با صدای بغض آلود یکی از اهنگ های مارو میخونه😶...
خب.... اینم پایان پارت اول😀 دوست داشتین؟چطور بود؟ 💜 ادامه بدم یا خیلی چِرته و کلا داستان رو ببوسیم بزاریم کنار؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلیییییییی قشنگه
تمام فیک هاتو توی تست هم که در حال بررسی عه
پیشنهاد کردم
عالیههه
سیلامممم عالییییییییییی بوددد 🥺🥺💜یعنی هست میخوام برم بخونم با اجازه 😅😐
ویییییییییییییی خیلی خوب بود با اینکه بایستم نیست ولی عالی بود🥺❤خب دیگه برم بای😐
عالی حرفی ندرم:))~
مرسی عاجی جونم💜💜💜💜💜
اگه ادامه ندادی خودم می کشمت
کارت عالیه😍
منتظر پارت دو هر دو داستان هستم
هی تو ....
تو میخوای منو سکته بدی؟ پارت بعد بدو
کی پارت بعدی رو میذاری؟❤️
به زودی زود😊💜💙
سلام عزیزم❤️خیلی عالیه بود لطفا پارت بعدی رو سریعتر بذار😫
تروخدا زود ادامشو بزاااررررررر
عععععععرررر بالاخره یکی از نامجون من نوششتت🥺🥺😭💜
مرسی
خودم اعصابم خورد بود نامجون از همه چیش گذشته بعد یکی نیست براش داستان بنویسه مال همینه خودم براش استین بالا زدم 😂😂😂