به جای ا/ت اسم خودتون رو بزارید ممنون 💜💜💜 این اولین باره که دارم داستان میزارم لطفا حمایت کنید 💜💜💜
مامان =بچه ها دیر شده زود باشید پروازتون دیر میشه ها ا/ت باشه الان حاضر میشیم هانا بیدارشو پریا (این ها دوست های ا/ت هستن) تو هم بیدارشو تا یک ساعت دیگه باید بریم فرود گاه بچه ها=هان😦(یک متر پریدن رو هوا) ا/ت زود باشید حاضر شید دیر میشه هااااا هانا=بچه ها من چیپس پفک هایی که از دیروز خریده بودیم رو بیارم؟؟ ا/ت و پریا =نهههههه هانا=چرا؟؟ چراشو ولش کن زود حاضر شووو تا چهل دقیقه دیگه باید فرود گاه باشیم (ساعت هم عوض میشه دیگه😂) پریا =ا/ت، هانا به نظرتون من عکس پسرارو بیارم؟؟ ا/ت و هانا=نههههه قرار شد بریم اونجا همه چی بخریم ا/ت= بچه ها وسایل رو برداشتین؟؟ بچه ها=آره وقتشه که سوار ماشین بشیم ا/ت =آره بیاین خداحافظی کنیم از مامان بابامون خداحافظی کردیم و بعد راه افتادیم ...
رسیدیم به فرودگاه (اول باید میرفتیم آمریکا برای یه تست. تست برای این بوده ا/ت یه دنسر و برای کمپانی بیگ هیت درخواست داد و باید منتظر میموند که جوابش بیاد تا. بتونه وارد بیگ هیت بشه و باید یک روز تو آمریکا میموندیم که جواب آزمون بیاد)
سوار هواپیما شدیم هرچی دستمون میومد میخوردیم هانا و پریا خوابیدن ا/ت داشتم فیلم نگاه میکردم بعد 14 ساعت به آمریکه رسیدیم با بچه ها پیاده شدیم ا/ت رفتم آزمون رو بدم پریا و هانا هم رفتن برای اینکه یه مدرک بدن به سفارت آمریکه(اون ها یه باشگاه داشتن تو کره) ا/ت زود تاکسی گرفتم و رفتم تا آزمون بدم آزمونو دادم و اومدم بیرون بعد به پریا و هانا زنگ زدم پریا و هانا= سلام ا/ت همین الان میخواستیم بهت زنگ بزنیم ا/ت مگه چی شده؟؟ هانا=اگه بگیم قول میدی قبول کنی؟؟ ا/ت اول بگین (ا/ت آدمی بود مه قولشو نمی شکست) پریا=اول قول بده ا/ت =قول میدم حالا بگین هانا =چیزه ام میتونی...
بیای توی باشگاه ما دنسر بشی!؟؟ 🥺🥺لطفا 🙏🙏🙏 ا/ت=از اون جایی که قل دادم باشه پریا و هانا =🤩🤩مرررررسسسسییییییی شب داشتیم با پریا و هانا فیلم ترسناک میدیدیم که برای ا/ت ایمیل اومد که تو کمپانی بیگ هیت قبول شدی ا/ت گوشیمو چک کردم تا این رو دیدم جیییغ کشیدم قیافه هانا و پریا=😶😐😦 هانا گفت چی شد ا/ت گفتم که تو کمپانی بیگ هیت قبول شدممممممم به بچه ها گفتم که فردا برگردیم کره بچه ها =چرااا قرار بود که یه روز بمونیم تازه ما که ساعت 8 شب رسیدیم آمریکا الان ساعت 12 شب بعد تو میخوای فردا بلیت بگیریم؟؟ ا/ت =بچه ها اگه خواستید میتونید این هفته رو تو آمریکا بمونید و بچرخید منم میرم کره تا کارارو جور کنم بچه ها فکر کردن =فکر خوبیه ما هفته ی بعدی میایم کره ولی هر شب باید تصویری صحبت کنیم ا/ت=باشه بچه ها بیدارشید صبحانه بخوریم هانا =الان میری ا/ت =آره پریا=پس وایستا تا برات یه چیزی بیارم ا/ت= ام باشه ولی زود بیا من باید برم که دیرم نشه اوردم...
ا/ت=وااایییییییییییی خیلی خوبید از این چیپسا خیلی دوست دارم مخصوصاً از این پاستیلا 🥺🥺🥺🥺🥺 پریا=قابلی نداشت ما دوستیم اونم یه دوست معمولی نه ما صمیمی ترین دوستای همدیگه ایم🥺🥺 ا/ت=مرسی. اوه باید برم دیرم میشه هانا و پریا =باشه مراقب خودت باشش👋👋 من سوار ماشین شدم و رفتم سمت فرود گاه و
7 تا پسر رو دیدم که ماسک زدن ولی اهمیت ندادم شماره پروازم رو خوندن و ا/ت با عجله رفتم سمت هواپیما و سوار شدم دیدم که همون 7 تا پسر که ماسک زده بودن بقل من نشستن و هواپیما خالی خالی بود و فقط ا/ت و اون هفت نفر توی هواپسما هستن ولی چند تا مرد خیلی عضله دارهم اونجا وایستاده بودن انگار بادیگارد هستن یکی از اون ها اومد طرف من و از من سوال پرسید که چطور تو این هواپیما هستم ا/ت = من بلیط گرفتم تو اتاق ویژه ی هواپیما ( تو ذهنم میگم. مگه سوار شدن تو هواپیما هم چطوری داره یه دونه بلیط میگیری دیگه 😂😂😂😐😶) بعد یه بادیگارد دیگه اومد و ازم درخواست کرد که برم یه جای دیگه بشینم ا/ت = ببخشید من جایی نشستم که بلیط گرفته بودم واقعاً که باور نمیکنم شما چقدر پرو هستین میتونین از یکی از این هفتا پسر بخواین که پاشن چرا من؟؟ ...
بعدش یه دفعه دیدم اون هفت نفر دارن منو نگاه میکنن و میخندن ا/ت حرسم گرفت گفتم چرامیخندیدن؟؟ بازم داشتن میخندیدن آخرش گرفتم نشستم سر جام به حرف بقیه هم احمیت ندادم
هواپیما نشست ا/ت هم پیاده شد اون هفتا پسر چرا دارن هی میان این ور تر (ا/ت ولش کن به تو جه ربطی داره که اونا دارن میان این برتر) تااین که یکی از اون هفتا پسر ازم پرسیدن تو واقعا مارو نمیشناسی؟؟ ا/ت=نه من شمارو نمیشناسم علاقه ای هم ندارم بفهم اونا خندیدن منم هی حرسم در میومد وسایلم رو برداشتم و به سمت آپارتمانی که از قبل خریده بودم رفتم میخواستم بخوابم که گوشیم زنگ خورد ا/ت =بیگ هیت زنگ زدههههه؟!!! (گلوش رو باز میکنه و نفس عمیق میکشه) ا/ت=سلام پشت تلفن =...
ا/ت=بله ا/ت=من من منجیر بی... تی... اس..... بشممممممممممممممم پشت تلفن =بله شما تو ایران یه گروه رو اداره میکردید پس حتماً می دونید باید چی کار کنید ا/ت =اوه بله میدونم پشت تلفن =پس اگه میتونید همین الان بیاید کمپانی ا/ت=چشم پشتم تلفن=خداحافظ (ا/ت هنوز تو شوکه)
این اولین باره که دارم داستان مینویسم لطفا اگه دوست داشتید بهم بگید 🙏🙏🥺 💜💜💜💜آرمییییییییی
ممنون میشم اگه نظر بدید 🙏🙏🙏🥺💜💜💜💜💜💜
بای بای لابلییییییی
لطفا بهمم نزر بدید❤️❤️💜💜💜 ببخشید اگه طولانی شد 🙏🙏
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولین لایک😍😍
داستانت خیلی خوب بود پارت بعدی رو زودتر بذار
عالی خیلی قشنگ بود
خیلی عالی بود پارت بعدی رو بزار 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕
یه سوال چرا باید می رفتین امریکا تو کره خب تست میدادین ولی قشنگ بود
همین جوری😆😂
خوب بود🥺💜 خوشحال میشم داستان من رو هم بخونی
داستانت عالی بود حتماً پارت بعدی رو بزار 💜💜💜💜💜💜
عالی بود ادامه بده حتما