6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Y.M___F.Kh انتشار: 3 سال پیش 136 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاممممم دو رقمی شدینمممممم میدونم دیر شد ولی با نظراتی که دادین انتظار همین هم داشته باشین و من از آن به بعد فقط برای بعضیا که باهام هستن مینویسم البته زیاد هم هستن دوستتون دارم 💜❤️
«خب بالا رو بخون»
آنچه گذشت: وقتشه.....چه زود...... آلیا میتونم بیام؟.......شماره رو نوشتم...
خب در مورد رسم مامان مرینت اینا:در این خانواده رسم هست که هر دختری باید وقتی به سن ۲۰ سالگی رسید باید انجام بدن و رسم اینه که دخترا باید درجایی خدمتکار بشن و پسرا باید کارگر بشن و این بستگی داره که چند سال باشه از ۱ سال تا ۱۰ سال هست و باید این رسم رو ادامه بدن و چون از طرف سابین به مرینت میرسه شامل آردین نمیشه
میدونم رسم مسخره ای هست ولی یه چیزی به ذهنم خطور کرد گفتم بیارم به داستان
رفتم سمت ماشین و به کافه ای که آدرس داده بودن رفتم(یه اشکال من پارت قبل گفتم که اول میره پیش آلیا بعد پیش اونا پلی اشتباه شد اول میره پیش اونا بعد میره پیش آلیا )وقتی رسیدم رفتم نشستم چون اون فرد رو نمیشناختم مامانم گفت که قیافه منو به اون فرد گفته و اون قراره بیاد بعد از چند دقیقه که استرس داشتم و تو فکر بودم یکی نشست رو بروم فرد:شما مرینت دوپن چنگ هستین؟🐞بله خودم هستم فرد:من فیونا دورکسی (از خودم گفتم 👈👉😁🌚)هستم متاسفانه قرار بود کس دیگه ای با شما ملاقات کنه ولی براش کار پیش اومد و باید با آقا میرفتن به خاطر اون من اومدم🐞بله ممنون خوشبختم (دیگه وارد جزئیات نمیشم فقط فیونا چند تا سوال از مرینت پرسید و مرینت جواب داد و در مورد خودش توضیح داد و موفق شد مرحله اول رو رد کنه و الان میخوان برن محل کار مرینت)فیونا:خب مرینت شما از اولین تست قبول شدید شما همه شرایط رو دارید 🐞ممنون خانم دورکسی فیونا: راحت باش فیونا صدام کن و الان هم باید بریم خونه و با کسی که قراره بهش کار کنی ملاقات کنی 🐞ممنون ...ام...فیونا🙂
از زبان مرینت :از فیونا خوشم اومده بود دختر خوبی بود ۲۲ سال داشت ازم دوسال بزرگتر بود ولی بازم خیلی مهربونه باهام برخورد میکرد و اصلا مغرور نبود داشتیم میرسیدیم که تلفن فیونا زنگ خورد فیونا:الو...سلام.....چشم آقا.....بله حتما .....الان خودمو میرسونم (اتمام مکالمه) فیونا برگشت سمت من و گفت :ببخشید مرینت ولی مشکلی برای پسر آقا ایجاد شده که باید بره به اونجا و امروز نمیتونین همدیگه رو ملاقات کنین و باید بمونه برای بعدا این شماره کنه اگه سوالی داشتی بهم زنگ بزن و شماره تو هم تو من هست و بهت زنگ میزنم و موقع ملاقات رو بهت میگم فعلا و رفت منم رفتم به جایی که با آلیا قرار داشتم وقتی رسیدم آلیا رو دیدم همدمم و کسی بچگیم رو باهاش سر کردم رو دیدم ولی ناراحت شدم که تو این یه ماه به خاطر اون نتوستم ببینمش شیرجه زدم سمتش و همدیگه رو تو آغوش کشیدیم جوری که کل کافه داشتن مارو نگاه میکردن ولی من برام مهم نبود بعد از کمی نشستیم 🦊مرینت حالت خوبه؟چرا این یه ماه اصلا نبودی؟🐞 آلیا نمیدونی تو این یه ماه چیا که نکشیدم چیا که برام اتفاق نیفتاد و قطره اشکی از چشمم به پایین افتاد 🦊مرینت کم کم داری نگرانم میکنی چیزی شده؟ بهم بگو دختر!🐞 آلیا خودت میدونی من همه چیو بهت میگم الان هم میخوام این یه ماه که برام از صد مرگ هم بد تر بود رو بگم ولی اینجا جاش نیست
که یهو گوشی آلیا زنگ خورد 🦊الو سلام مامان ... باشه .....نمیشه امروز نباشه؟......باشه😔 (اتمام مکالمه)🦊مرینت من متاسفم ولی قراره بریم خونه داییم اینا مهمون و مامانم اصرار داره که منم برم میتونی فردا بیای خونمون و بهم بگی؟🐞سعیم رو میکنم از دست آردین بتونم بیام آل 🙂 🦊چیییی😳 آردین؟ بذار ببینم گوش های من درست میشنوه تو آردین رو میگی یا آدرین؟(قبل این که این اتفاق بیفته آلیا قضیه آدرین رو میدونست حتی میدونست مرینت بار*دا*ره)🐞اره آلیا من آردین رو میگم راستش قضیه خیلی پیچیده تر از اونی هست که به ذهنت برسه😔 فقط اینو بدون الان منو اون آردین..... زیر یه سقف هستیم🙂💔 🦊 آه دختر معلومه خیلی سختی کشیدی کاش میدونستم الان بدونم که چی شده ولی خودت که میدونی مامانا که گیر بدن دیگه دست بردار نمیشن😔 🐞اره میدونم و این تخصیر تو نیست عزیزم الانم پاشو برو تا مامانت نیومده اینجا😘 🦊باشه بازم ببخشید خداحافظ 👋🐞خداحافظ با رفتن آلیا ناراحت شدم ولی تخصیر خودش نبود پاشدم رفتم سمت ماشین و سوارش شدم ولی دلم نمیخواست برم تو اون خونه پس کمی تو خیابون چرخ زدم ولی نمیشد گفت که یکمی هم بود چون شب شده بود با اینکه دلم نمیخواست وارد اون خونه بشم ولی بازم مجبور بودم پس به سمت خونه رفتم
وقتی وارد خونه شدم آردین خونه نبود مثل خیلی از شبا و این به نفع من بود چون اصلا نمیخواستم شبا بیاد ولی بعداً که ساعت ۴رو۵ شب میاد وضعش از اونی هم که باید باشه بدتر میشه ولی خداروشکر بالاخره تونستم یه حرف رو بزور بهش بقبولونم اینم اون بود که اتاق هامون جدا بود رفتم داخل خونه و مستقیم رفتم سمت اتاقی که همه خاطراتم توش بود همه چیو داخلش گذاشته بودم انگار تو این یه ماه شده بود بزرگترین و بهترین همدمم تو بدترین شرایط (میدونین دارم فلج میشم؟و میدونین باید به جای این باید درس بخونم چون فردا قراره یه امتحانی رو بدم که کلا خراب میکنم؟ پس من که به خاطر شما اومدم و دارم اینو مینویسم دعا کن امتحان فردا رو خوب بدم و اون دست مبارک رو بذار رو لایک و نظر بده ای بنده خدا )دوباره رفتم تو فکر و خیالات قبلا تو رویا غرق میشدم ولی الان به بدبختی ام فکر میکنم
از بدبختی هام در اومدم و رفتم و خوابیدم صبح از خواب بیدار شدم و قرار بود برم پیش آلیا تا جریان این یه ماه رو بگم تا شاید کمی از غمم کم بشه حاضر شدم و به سمت خونه آلیا اینا رفتم*****(در اتاق آلیا)🦊خب مرینت قضیه چیه؟🐞 راستش این اتفاق بر میگرده به یک ماه پیش
(فلش بک به یک ماه پیش)
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خانواده انشالله که امتحانات رو خوی بدی و داستانت خیلی خوبه
عالی بود اجی میگم دستت درد نکنه به داستانتی مام یه سری بزن
خیلی ممنون
باشه اگه وقت کنم چون امتحانات ترم شروع شده وقت برای اینکه سرم رو هم بخارونم ندارم
باشه منتظرم
داستان خیلی خوب و جذاب هستی ولی خوب داستان تو هم داخلش مشکل هستو ناراحتی منم از چیزایی که خیلی ناراحتی داخلش باشه دیگه دنبالشون نمیکنم پس متعصفم داستان خیلی خوبه ولی من دیگه ادامش نمیدم 🌹🌹
عجله نداشته باش
آخرش خیلی خوش قراره تموم شه
خوانواده بعدش پول
ممنون