
🐾🐞پارت جدید از داستان 🐞🐾
از زبان مرینت:بیدار شد دیدم آدرین توی فکر گفتم: آدرین به چی فکر میکنی؟گفتم: عزیزم به چی فکر میکنی گفت: بیدار شدی ع...ش...ق...م گفتم:آره،به چی فکر میکردی؟😊🤔 گفت:به اینکه چیکار کنم تا دوباره آن خنده ی زیبایت را برگردانم🥺 گفتم:تو پیشم باشی من میخندم 😊😊😊 گفت:من اگر نباشم هم بخند🥺🙂 گفتم:زبونت را گاز بگیر خدانکنه🥺 گفت:آییییی گفتم:چی شده 😨 گفت:زبونم را گاز گرفتم. گفتم:چرا این کار را کردی؟گفت:چون بانوم گفت پس منم باید انجام بدم😄گفتم:پس بگم بمیر میمیری؟😂 گفت:بله😊گفتم: یعنی آنقدر دوستم داری که حاضری وقتی بگم بمیر می میری؟گفت: معلومه که آره
گفتم: آدرین میشه ازت یک چیزی بخوام؟گفت:تو ازم جون بخواه من میدم.گفتم:میشه چند وقتی پیشه شما بمانم چون ،یک دفعه وسط حرفم گفت:آره عزیزم چرا که نه😘 گفتم: ممنون و یک چیز دیگه میشه کیف پولم را از خانواده ی دوپنچنگ بگیری؟گفتم: برای چی میخوای؟گفتم:برای اینکه یک ویلچر بخرم😊 گفت:من خودم میخرم🙂 گفتم:نه خودم میخرم.گفت:نه من برات سفارش دادم دارن میارن😊 گفتم:

گفتم:چی چیکار کردی؟؟که در زدن آدرین در را باز کرد یک مرد ویلچری صورتی آورد به آدرین گفتم:آد..ر..ی..ن ای.ن چ..چیه؟😨😨 گفت: ویلچری که گفتم!!!!!😄 گفتم: آدرین!و گریه کردم آدرین از مرده خداحافظی کرد و در را بست و گفت:چرا گریه میکنی؟ گفتم: آدرین مرسی،مرسی تو تنها کسی هستی که آنقدر من را دوست داره من توی این شرایط خودم را تنها ی تنها میدانستم ولی تو تنهام نذاشتی🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺گفت:نه تو تنها نیستی من هستم دوستامون هستن و مامان و بابا ی من هم هستن ع..ش..ق..م من همیشه پیشت هستم😍😍😍
گفتم: آدرین کی من را مرخص میکنن خسته شدم 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺گفت: عزیزم تا ساعت8 باید بمانی ساعت هنوز4 هست 2ساعت دیگه باید بمانی😊 گفتم: آدرین توروخدا😩😩😩😩🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺 گفت:باشه ع..ش..ق..م به دکتر میگم شاید قبول کنه😄😊 گفتم:مرسی😍 گفت: خواهش میکنم❤️ و رفت🥺از زبان آدرین: رفتم پیشه دکتر و مثال را گفتم و گفت: باشه ولی مراقبش باشید و اگر حالشان بد شد بیاریدش اینجا گفتم:باشه!رفتم به مرینت گفتم: عزیزم به محافظم گفتم بره برات لباس بیاره دکتر گفت که میتوانی مرخص بشی کار های ترخیص راانجام دادم 😊

گفت:مرسی عزیزم 😍 گفتم: خواهش میکنم ❤️«وقتی مرینت مرخص شد»👈 از زبان مرینت:لباس هایم را پوشیدم آدرین ب..غ..ل..م کرد و من را گذاشت رو ویلچر من را برد به خانه ی خودشان🙂 زنگ زدیم. ناتالی در را باز کرد و وقتی من را دید شوکه شد بعد خانم و آقا ی آگراست من رادیدن شوکه شدن آدرین گفت: سلام مامان،سلام بابا من هم سلام کردم آنها هم سلام کردن(نویسنده:مرینت چقدر سلام،سلام شد🤨مرینت:آره😄) بعد آدرین همه چیز را توضیح داد😊
خانم امیلی بغض کرده بود ☹️ آقای آگراست که بدتر گریه میکرد آن هم چه گریه ای😰☹️😟(نویسنده:من که تاحالا ندیدم گابریل گریه کنه😑اگر کسی دیده توی نظر ها بگه😕)من گفتم:به خاطر این غزیه ناراحت نباشید سرنوشته این را برام صلاح میدانست که فلجم کرد. لطفاً ناراحت نباشید من دوست ندارم عزیزانم ناراحت باشند😢(نویسنده:مرینت من قربونت بشم که به فکره همه هستی 🥺)
همه دیگه گریه نکردن🙂آدرین من را برد به اتاقش و روبه من کردوگفت:بانو ی من یک شعر برایت نوشتم به خوانم؟ گفتم: واقعا 😍به خوان😍شعر را خواند😊«دریای چشمانت عمیق،مهرت در دل، لبخندایت قشنگ، تو هستی دلیل زندگیم،تو هستی دلیل نفس کشییدنم❤️ع.ش.ق.م به تو هر روز بیشتر از روز دیگر میشود💘بانوی قلبم دوستت دارم😘» گفتم:من هم دوستت دارم🥰
گفت:بانو بالاخره باید بری پدرو مادر واقعیت را ببینی چه بخوای چه نخوای🙂 گفتم:آره باید این کار را انجام بدم ولی چند روز دیگه! گفت:آره من هم میام تا ببرمت🙂 گفتم: آدرین من چقدر تو و خانوادات را به زحمت انداختم😓😓😓 گفت:نه دیگه این را نگو باشه🥺 گفتم: باشه 🙂
آنچه خواهید خواند: آدرین: تیکی و پلگ😨 مرینت: خدایا هیچ وقت آدرین را ازم نگیر 🥺🤲
ببخشید کم بود همین را هم به زور نوشتم😓امروز کلیییی کار داشتم 😕
تستچی عزیزم قبول کن 🥺🥺🥺🥺🥺 خداحافظ عزیزان 🫂🫂🥰😍😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی ولی یه ایراد که داری کتابی می نویسی آدم احساس مس کنه یه افغانی داره می خونه به زبون خودمون بنویس دیگه کتابی نباشه
عالی بود
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی
خبر فوری پارت13بررسی دار میشود 😘
ممنون از نظر ها 😊
بعددیییییییئی سریع ذیصپنسووسپسپسصپسویپ عرررر😂😂😐😐♥
هعیییییییی
چرا دیر هم داشتن همون اول نمیشه بیاد😐
راستی من گریه گابریل رو دیدم
از ساعت ۴ تا ۸ چهار ساعته
اشتباهی نوشتی ۲ ساعت