10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝑴𝒂𝒉𝒍𝒂 انتشار: 3 سال پیش 956 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
💛❤💛❤💛❤
از زبان راوی : شدوماث که فرار کرده بود ، جایی مخفی شد که عمرا کسی بهششک نمیکرد . کجا ؟؟ طبقه بالای خونش !! حتی یه پست گذاشته بود و حال لیدی باگ و کت نوار رو پرسیده بود . طوری که هیچ کس شک نکنه . با این حال ، خودش به شدت عصبانی بود . خیلی ناراحت بود چون هم لیدی و کت رو از دست داده بود و هم خبری از آدرین نبود . دیگه کم کم واقعا داشت نگران میشد . (فولی : به به چه عجب بالاخره نگران شد😒 / من : اره والا😒🙁 ) پدر و مادر مرینت هم که از صبح تا شب کارشون شده بود گریه کردن و توی شهر راه رفتن . وسپریا(زویی) و پگاسوس(مکس) هم داشتن دنبال مرینت و آدرین میگشتن . در بیمارستان : لیدی : ریناروژ ؟ وسپریا و پگاسوس کجان ؟؟ / ریناروژ(با ناراحتی): خب راستش ، اونا دارن دنبال تو میگردن ! / لیدی : چی ؟؟ من که اینجام !! / ریناروژ : تو آره ، ولی مرینت ۸ روزه گم شده . / لیدی : اووهه! گند زدم ریناروژ ! حالا چیکار کنم ؟ چجوری جمش کنم ؟؟ / ریناروژ : فعلا نمیتونی بهتره بمونی پیش کت نوار . حالش که خوب شد باهم یه فکری بکنید . چون خانواده اونم نگرانن دیگه / لیدی : چی میگی ؟؟ تو روباهی تو باید فکر کنی / ریناروژ(در حالی که داره از لیدی دور میشه): متاسفم ولی اینبار از من کاری برنمیاد . / از زبان لیدی باگ : میخواستم کله آلیا رو بکنم ولی.... خب حق با اون بود . یهو یاد این افتادم که مادر کت نوار مرده بوده . وای ! کت نوار ! بهتره برم پیشش و یه سری بهش بزنم .
رفتم و در اتاقش رو باز کردم . آروم رفتم توی اتاق و سمت تختش . خوابیده بود . خیلی هم ناز خوابیده بود !😍 انقدر کیوت بود که دلم میخواست محکم ب.غ.ل.ش کنم و فشارش بدم !😍😅 ولی خب خودمو کنترل کردم .🤗 یهویی آروم چشماشو باز کرد . با اون چشم های سبز رنگ گربه ایش ، خیره شد به من . اول تعجب کردم . اما بعد لبخند زدم . اونم لبخندی زد . گفت : سلام...بانو ! / لیدی : سلام کت ! چطوری؟ بهتر شدی ؟؟ دیشب که خیلی حالت خراب بود . الان خوبی ؟؟ / کت : آره...خوبم....ممنون../ خیلی متعجب بودم کت همیشه لبخند های خاصی میزد . لبخند های طبیعی ، زیبا و شوخ طبعانه ... ولی انگار امروز یه چیزی فرق میکرد . انگار لبخندش مصنوعی بود . بالاخره خودم رو راضی کردم که ازش بپرسم . لیدی : کت ؟ امم....چیزی شده ؟؟ به نظر خیلی خوب نیستی . / کت : نه....خوبم....فقط../ لیدی: فقط چی ؟؟ / کت : یه.. خواب عجیب... دیدم . / لیدی : چه خوابی ؟؟ / کت : خب...امم...خواب..دیدم..که مادرم...اون برگشته...و ...با ما زندگی میکنه.... پدرم..اونو..برگردوند! اما...نمیدونم ...چطور ! / لیدی : چه خواب عجیب و غریبی ! ناراحت نباش . تو الان شرایط خاصی داری . شاید برای همین این خواب رو دیدی . / کت : نمیدونم..شاید ! لیدی؟ میشه...بچه هارو بفرستی برن ؟؟ / لیدی : امم..نمیدونم . به نظرت بهشون نیاز نداریم ؟؟ / کت : با اونا..احساس..میکنم..راحت نیستم . / لیدی : باشه . هرچی تو بگی . میفرستم برن . / کت : ممنون بانو !
به ریناروژ زنگ زدم چون دلم نمیخواست از کت نوار دور شم . بهش گفتم بچه های تیم رو بفرسته برن . و همینطور خودش . اول تعجب کرد اما وقتی گفتم خواسته کته قبول کرد . و همش میخندید . گفتم چته ؟ ولی جوابی نداد و گفت که معجزه گرهارو میذاره سرجاشون . تلفن رو قطع کردم . فقط من موندم و کت نوار . دوباره گفت: ممنون ...بانو.. که..به حرفم..گوش دادی . / لیدی : خواهش . الان خوبی ؟؟ / کت : آره../ از زبان کت : حالا که این شرایط رو دارم میخوام ازش استفاده کنم و خودم رو برای کفشدوزک لوس کنم😁 واسه همین بچه ها باید میرفتن😁😂 خودم که از نقشم راضیم 😄 داشتم با خودم حرف میزدم یهو درد بدی حس کردم . پهلوم خیلی ناجور درد گرفت . سعی کردم لیدی باگ نفهمه اما نشد.....دادم دراومد . لیدی که داشت از پنجره اتاق بیمارستان بیرون رو نگاه میکرد ، تا داد من رو شنید ، با دستپاچگی اومد سمتم . لیدی : چیشد ؟ خوبی ؟ چیشددد؟؟؟ / کت« میخواستم مخفیش کنم اما درد اجازه نداد پس گفتم»: نمیدونم....یهو ...جوری درد گرفت..که انگار دوباره .... چاقو خوردم...آخخخخ! / لیدی(با داد): دکتر !! دکتررررر !! پرستاااار !! 😥 / دکتر سریع با چند تا پرستار اومد تو . یکیشون لیدی رو گرفت و به زور بردش بیرون . دکتر هم با پرستار های دیگه اومد سمت تخت من . منم هی آخ و واخ میکردم . تحملش سخت بود . زخمم رو بررسی کرد . با عجله بانداژ رو آورد و عوضش کرد . دکتر : چیزی نیست خداروشکر . فقط بانداژ باز شده بود برای همین به طور ناگهانی فشار زیادی به زخم اومد و باعث شد دردت بیاد . باشه؟!/ کت : ب..ا..ش..ه!! (ترجمه : باشه) / دکتر با سرعت غیر قابل تصوری باند رو بست دور پهلوی من و چند بار کشید و فشار داد و همین باعث شد دوباره آه و ناله کنم . ولی خوشحالم ! چون لیدی باگ مجبور نیست این درد هارو بکشه ! من براش اینکارو میکنم !
گاهی حتی خودمم فکر میکنم واقعا خیلی دیوونم . دکتر وسایلش رو برداشت و من رو با درد هام تنها گذاشت . جلوی در اتاق که رسید ، برگشت و بهم گفت : تو باید خوب بشی کت ! تحمل کن . لیدی باگ بهت نیاز داره . / کت : ممنون..دکتر ! / دکتر رفت . منم هنوز آی و وای میکردم . لیدی باگ اومد تو اتاق و با نگرانی بهم نگاه کرد . منم که هنوز درد داشتم ، لبم رو محکم گاز گرفتم که متوجه نشه . لیدی : با اون فشاری که با دندونهات به لب بیچارت میاری ، کنده میشه ها ! نیازی نیست دردت رو ازم مخفی کنی . نکنه برات افت داره یه دختر درد کشیدنت رو ببینه ؟؟ / کت : ام..آخخخ...نه....فقط..آخخخ...چیزه ... نمیخوام...نگرانم..بشی !! / لیدی : نگرانت هستم کت . هستم ! اینکارت بیشتر نگرانم میکنه . / نتونستم تحمل کنم و دوباره بلند گفتم آخخخخخ ! لیدی با نگاهی ترحم آمیز اومد سمتم . چشماش پر از اشک بود . لیدی(با بغض): به جای تو من باید اینجوری زخمی میشدم ! چرا پریدی جلوم ؟؟😭 / کت : چون.... دوستت.. دارم...و نمیتونم....درد..کشیدنت رو...ببینم ! / لیدی : ولی با این کارت من رو عذاب دادی! حالا من مجبورم درد کشیدنت رو ببینم . آخه چرا ؟؟ چراااا؟؟ / کت : گریه...نکن..بانوی من ! .... اون مروارید ها ارزش......ریخته شدن...به خاطر...من رو ندارن ! / لیدی : قول بده زود از اینجا میریم و تو حالت خوب میشه ! / کت(با تردید) : قول...میدم ! /
از زبان ریناروژ : معجزه گر هارو به اتاق مرینت برم . اما خودم تو حالت تبدیل موندم . نمیتونستم دوستم رو با اون شرایط تنها بزارم . یاد این افتادم که اونا توی خونه گابریل ....! صبر کن...این یعنی اینکه...یعنی اینکه...گابریل شدوماثه !! باید به لیدی باگ بگم !!!! فوری برگشتم سکت بیمارستان..... از زبان لیدی باگ : داشتم با کت حرف میزدم . از خاطراتمون میگفتیم. سعی میکردم حواسش رو از درد پرت کنم . که در اتاقش باز شد و ریناروژ مثل برق اومد تو و پرید و افتاد روی من . باهم خوردیم زمین . کتنوار که روی تخت بود گفت : چی شده رینا ؟ چرا مثل جت خودتو پرت کردی تو ؟؟ چیزی شده ؟ / ریناروژ و من که به هم گره خورده بودیم ، به سختی بلند شدیم . بهش اخمی کردم و گفتم : یادت ندادن باید اول در بزنی بعد بیای تو اتاق؟؟ / ریناروژ : آخه ضروری بود ببخشید . / لیدی : خب چی شده ؟؟ / ریناروژ : فکر کنم بدونم ارباب شرارت کیه ./ کت : شوخی..میکنیی؟؟ / ریناروژ : نه عزیزم شوخی کردن کار توعه نه من . / لیدی : خب شدوماث کیه ؟؟ / ریناروژ : گابریل آگراست !
از زبان کت نوار : گابریل آگراست ؟؟ پدر من ؟؟ نه این امکان نداره ! نمیتونه این باشه ! امکان نداره ! / لیدی : تو از کجا میدونی ریناروژ ؟؟ / ریناروژ : خب چون شما توی زیرزمین خونه اون زندانی بودین. چطور ممکنه شدوماث کس دیگه ای باشه و شمارو اونجا برده باشه ؟؟؟ / لیدی : منطقیه . نظر تو چیه کت نوار ؟؟ / کت : این امکان نداره . گابریل شدوماث نیست ! من مطمئنم !! / لیدی :چی؟ چرا؟ برای چی؟ / کت : تو بهم .... اعتماد...داری؟؟؟ / لیدی : آره که دارم . / کت : نه نداری.اگه..داشتی...به حرفم...گوش میکردی . / ریناروژ : الان وقت کله شق بازی نیست . باید اونو دستگیر کرد . اون ارباب شرارته . کسی که با جون مرذم بازی میکنه ! / لیدی : حق با ریناروژه . حتی اگه اون شدوماث نباشه ، بازم مظنونه . ما توی خونش چیکار میکردیم ؟؟ حتما دلیلی داره. علاوه بر خودش ، خانوادش هم مظنون هستن . باید اون هارم بگیریم . از زبان راوی : ولی لیدی باگ اصلا حواسش نبود داره راجب آدرین یا همون کت نوار حرف میزنه ! کت : میشه..تنهام بزارین ؟ میخوام..استراحت..کنم !! / لیدی و رینا: حتما /
ناظر جون توروخدا منتشر کن سلول های دستم داره از هم گسیخته میشه !😅😂 پیام بازرگانی : لالالالالالالالالالالا لا لالالالالالالاالالالاللا. دیش دیری دیرین ماشالله .... دیش دیری دیرین ماشالله😂😂😂😂😂💔
ریناروژ و لیدی باگ رفتن بیرون . ریناروژ : لیدی باگ ؟ کت نوار مشکوک میزنه ! / لیدی باگ : آره راست میگی . / رینا :به نظرت درسته که تنهاش بزاریم ؟؟ / لیدی : نه .... فکر چندان خوبی نیست . بیا برگردیم تو اتاقش . لیدی باگ رفت در اناق کت رو باز کرد و رفت تو . لیدی : کت؟! اما جوابی نشنید . دوید سمت تخت اما...کت اونجا نبود ! سرم ها و دستگاه های تنفسی رو کنده بود و رفته بود !! از زبان لیدی باگ : آخه یعنی چی ؟؟ نکنه کسی اونو دزدیده ؟؟ ۱ دقیقه نشد که تنهاش گذاشتم ! لیدی : رینا ! کت از بیمارتستان رفته ! برو بهه دکتر ها بگو . منم میرم پیداش کنم .... ریناروژ : چیییی؟؟؟ باشهه! / دویدم از پنجره پریدم بیرون . رفتم و روی بام ها جست و خیز زدم . اما اثری ازش نبود . چطور ممکنه با اون همه درد انقدر سریع دور شده باشه ؟؟ از زبان کت نوار : لیدی باگ گفت که خانواده گابریل هم باید تحت تعقیب باشن . پس من خودم رو معرفی میکنم . اما فعلا نمیگم آدرین هستم . رفتم سمت یه پاسگاه پلیس . رفتم داخل و بعد .... کلی آدم ریختن سرم که من بهشون امضا بدم . من با فریاد بلندی : ازم دور شیددد! من دیگه قهرمان نیستم !! من یه تبهکارم ! من یکی از اقوام شدوماث هستم !! همه بدجوری تعجب کرده بودن . آروم ازم دور شدن .....
یکیشون اومد سمتم : ارباب شرارت کیه ؟ / کت(با جدی ترین حالت ممکن) : فعلا نمیتونم بهتون چیزی بگم . / پلیس : در این صورت چاره ای جز دستگیر کردن شما نداریم ...... / کت(خیلی جدی و مسمم) : برای همین اومدم اینجا ! / راجر پلیس هم بینشون بود . کلاهش رو آروم تکون داد و به پایین نگاه کرد . با نگاهش میخواست بهم بگه متاسفم . بعد ... راجر : اونو دستگیر کنید . الان یه مظنونه . دستگیرش کنید و ازش بازجویی کنید . / پلیس ها ریختن سرم . چندتاشون تفنگ هاشون ذو سمتم گرفتن . توی دلم داشتم گریه میکردم . اما نمیخواستم اونا ببینن . حالا تکلیف من و پدرم چی میشه ؟؟ راجر دستبند رو گرفت جلوم رو با اشاره گفت دستم رو جلو ببرم . با تردید گفتم : امم..نمیشه ... / راجر : دستت رو بیار جلو! همینکه گفتم ! / ناچار دستم رو جلو بردم و اونم بهم دستبند زد . به معمور ها گفت : اون زخمیه . حالش خیلی خوب نیست . مراقبش باشید . فعلا ببریدش اتاق بازجویی . بعد رو به من نگاه کرد و گفت : حرف میزنی ! آره...مجبورت میکنم حرف بزنی ! / سرم رو انداختم پایین و کشون کشون با پلیس ها رفتم ....... از زبان لیدی باگ : همه جارو دنبال کت گشتم . آب شده بود رفته بود توی زمین ! هیچ خبری ازش نبود . خسته و کوفته نشیتم رو یه پشت بوم . توجهم به تلویزیون مرکزی جلب شد .... / گیج نشید این فقط اخباره. لیدی باگ و کت نوار عصر ۲ روز پیش پیدا شدن و به دلایلی به بیمارستان منتقلشون کردیم . اما امروز اتفاق غیر منتظره ای افتاد. گربه سیاه ، قهرمان محبوب شهرمون، ساعتی پیش ، به یکی از پاسگاه های پلیس رفته بود و اعلام کرده بود یکی از اقوام نزدیک شدوماثه . پلیس ها هم اون رو به ناچار دستگیر کردن . وضع کنونی این قهرمان ، یا بهتره بگم ابر شرور زخمی ، فعلا خوبه . / چییییییی؟؟؟؟ کت کیه ؟؟کت چیکار کرده ؟؟؟؟ این غیر ممکنه. امکان نداره... نه کت نوار این کارو نمیکنه !!!!!! نمیکنهههههه!!! بلند شدم و دویدم سمت پاسگاه پلیسی که نادیا گفته بود .......
جلوی در ، نگهبان ها جلوی من رو گرفتن... منم که عصبانی بودم ، پرتشون کردم اونطرف. با سرعت رفتم تو و دونه دونه همه ی اتاق هارو چک کردم . هرکسی هم جلوم میدیدم پرتش میکردم یه سمت دیگه . سراسیمه کت نوار رو صدا میزدم . یهو چند تا پلیس جلوم سبز شدن. گفتم : نمیخوام کسی آسیب ببینه . فقط بگین کت نوار کجاست ؟! / راجر : اگه جلو تر بیای مجبور میشیم از زور استفاده کنیم . بهتره برگردی اون یه مجرمه و اعتراف کرده. / جوشآوردم . رفتم جلو که یهو همشون تفنگ هاشون رو سمتم نشونه رفتن . لیدی : دارین چه غلطی میکنین؟؟ منم ! لیدی باگ ! میدونید روی کی اسلحه کشیدین ؟؟ میدونید کیرو دستگیرکردین ؟؟ کت نوار رو ؟؟ یادتون رفته چند بار جونتون رو نجات داده؟؟؟؟ چطور میتونید دستگیرش کنید و بازجوییش کنید ؟؟؟ (همه سرشون رو پایین انداختن ) زود آزادش کنید . واگرنه کسی که مجبور میشه از زورش استفاده کنه ، منم ! فهمیدین چی گفتم ؟؟؟ فورا آزادش کنید !! الان ! / راجر اشاره کرد و چند تا پلیس رفتن . و با کت نوار برگشتن . عصبانیت من تبدیل شد به بغض و اشک . کت نوار سرش رو انداخته بود پایین . به دستش دستبند زده بودن . میخواستم گریه کنم اما نمیشد . دستبند کت نوار رو باز کردن . مچ دستش رو چندبار مالش داد . بی اختیار دویدم سمتش و بدون توجه به دوربین خبرنگار ها که داشتن این صحنه رو ثبت میکردن ، خودم رو پرت کردم توی ب.غ.ل کت . جوری که جفتمون پرت شدیم اونور . هردو بی صدا اشک ریختیم ..... ب.غ.ل کت نوار همیشه و تو هر شرایطی آرامش بخشه !
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
۱۰ سالمه
این بهترین داستان یه که خواندم راستی آبجی میشی ؟؟؟ هویتم مخفی هستش ولی تو فی فی صدام کن
خیلی عالی بود رمان خوبی💙💙💙💛💛💛
مرسییی😊😘
بخاطر اسلاید 10 اشکم اومد
من اینارو مینویسم خودمم گریه میکنم😐😂
قربونت برم خوشگل ناز عزیزم
عالیییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددددددددددددددد❄
پارتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت🌟
بعدددددددددددددددددددددد⭐
لطفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا🌸
مرسییییییییییی😍😂😍❤❤❤
البته باید بگم من تو داستان های احساسی و عاشقانه دوام نمیارم چون راستش به یک جایی که زیادی احساسی میشه کنترل خودم رو از دست میدم و احساسی میشم و وقتی خیلی احساسی میشه چنان خجالتی میشم که نگو!
بعد ول میکنم داستان رو یکم قدم میزنم و راه میرم ادامه ی داستان رو خودم تو خیالم میسازم و بعد میگیرم ادامه اش رو میخونم😂
کلا خیلی خیالاتی هستم😂
تو منی یا من توام ؟؟ 🤔😐😂😂😂💔
دختری یا پسر ؟؟
یعنی چی؟
منظورت رو نفهمیدم عزیزم؟
دخترم
راستی میتونم بپرسم روز تولدت کیه؟و تو چه ماهی به دنیا اومدی؟
منظورم اینه که چرا انقدر شبیه همیم !؟🤔😂😐💔
خوبه منم دخترم😊😂❤💜
آها منم واقعا نمیدونم چرا آجی میشی؟
واقعا چه خوب!
حتما . من ۲۶ آذر ماه به دنیا اومدم😊❤
البته که آجی میشم . مرضیه ۱۳-۱۴ ❤💜❤
سلام!
واقعا!!!
من هم ۸ اسفند به دنیا اومدم و اسم من زینب و ۱۴ سالمه:-)
ممنون که آجی میشی;-)
راستی میگم راستش من چون همیشه تنها بودم البته مامان و بابام بودنا ولی مامانم از صبح تا شب به جای اینکه بابام کار کنه مامانم کار میکنه بابای من هم کارمیکنه ها ولی خیلی کم کار میکنه و همه خرید ها رو مامانم انجام میده انگار جاهاشون عوض شده و منم کارم مشق نوشتن بود و با گوشی ور رفتن اونا هم میرفتن و شب میومدن خونه من هم تنها بودم تو خونه تا اینکه دیگه من وقتی با گوشیم ور میرفتم هی سایت تستچی رو دیدم و در آخر تصمیم گرفتم عضو تستچی شم و دیگه تنها نیستم ولی با وجود تنهایی و اینا بازم شوخ طبعم:-)
البته الان که تو تستچی اومدم زیاد تنها نیستم
بمیرم برات الهی😥😔😊💔
❤❤❤❤❤❤❤❤❤
😄😄
عه منم اسفندی چه شبیه منی تو😂
سلام وای آره:-)
میگم عزیزم این داستان های تو احساسی هستش تو هم مثل من داستان های احساسی دوست داری؟
راستش داستان هایی رو دوست دارم که توش یه نفر فداکاری کنه و زخمی بشه😅
نشه نمیشه😂
و خب آره عاشقانه دوست دارم😊❤
وایی من که در این لحظات مثل مرینت که آدرین رو میبینه پشت آلیا از خجالت قایم میشه من که پشت مبل قایم میشم بعضی وقت ها از خجالت بعضی وقت ها توی مواردی که یک نفر زخمی میشه!
کلا احساسی ام!
خیلی رمان خوبی بود دمت گرم خسته نباشی
مرسی عزیزم😊❤💜
خواهش میکنم
سلام عزیزم
ببخشید من میترسم کت نوار به لیدی باگ صدمه بزنه خواهش میکنم یک کاری کن این کار رو نکنه لطفا
اممم.....نه نترس بهش صدمه ای نمیزنه ....😊❤
ولی قراره یه مدت رابطشون شیر تو شیر بشه اما... هی از من حرف میکشن😐😂💔
اوفففف خیالم راحت شد ممنونم
سلام
عالییییی
پرفکتتتتتتتتت😂👏👏👏چ خواهر هنرمندی دارم مح
سلاممم😍😂
تنکس داداشی😊❤❤
باید زور بالاسرتون باشه حتما ؟؟ یه لحظه بیا تست جدیدم😐😂😂💔
اوک