
دم همگیتون 🥵🥵 نه🥶🥶
کریس: بعد اینکه صبحونه خوردم پاشدم بریم با بن پیش کیا که حسشو بهش بگه راه افتادیم تا ساعت5 منتظر بودیم پیداش شه که اومد بن هیچی نشده عرق کرده بود بعد گفتم بن الان وقتشه که گفت نمیشه😞😞یه پسی بهش زدمو گفتم عشق نمیشه حالیش نیست(با کمی تغییر از طرف AR_erfan🤣🤣)گفت باشه بابا چرا میزنی تا میخواست بره پسره رفت سمت دختره(همونی که از نظر اینا داداششه خودتون میدونین دیگه😅) گفت دیدی گفتم گفتم باید ببینیم کیش میشه این پسره
بعد مگه میشد نزدیکش شد خداروشکر کنار آب خوری بودن به بهانه ی آب خوردن پاشد رفتم از حرفاشون شنیدم که میگفت تو واقا داداشمی؟گفت من برادر ناتنیتم که کیا بغلش کرد و گفت واقا خوشحالم که اومدی بابا بهمون راجب تو گفته بود وگفته بود که گمشدی حالا پیدا شدی بیا بریم پیش بابا خیلی نگرانت بود تو این یه هفته گفت باشه پاشدن رفتن😐😐بن گفت واقا خواهر برادرن🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
ماریا: بعد کلاس زنگ تفریح خورد رفتیم پایین همه با دوستاشون میخندیدن بجز من تنها بودم کز کرده بودم رو نیمکت یک نفر اومدو گفت ماریا آگراست بعد همه ریختن رو من که امضا بگیرن بعد فهمیدم کار لوک بوده حسابی عصبانی بودم واقا نمیدونه نباید سر به سر کسی که معجزه گر داره بزاره شیطونه میگه برم لهش کنم همینطور منو نگاه میکردو میخندید زنگ تفریح تموم شد رفتیم سر کلاس اونم کلاس شیمی با اعصاب خراب معلمو نگاه میکردم
معلمم ترسیده بودو به من نگاه نمیکرد قیافه ی معلمم🙄این بود زنگ تفریح خوردو رفتم پایین فقط یه زنگ دیگه داریم الان اومدن شرور به موقع بود ولی شروری نبود حوصلم سر رفته بود زنگ تفریحم تموم شد رفتیم سر کلاس این زنگ هنر بود یکی از زنگ های مورد علاقم یک معلم خیلی زیبا که همیشه لبخند روی لبش بود اومد و خودشو معرفی کرد اسمش (شما بگین چی باشه اسمش) کارایی که میگفت
رو انجام میدادیم که اومد پیش من گفت شما باید ماریا آگرست باشی درست میگم؟گفتم بله گفت خیلی خوشبختم خانوم آگرست گفتم ماریا صدام کنید گفت حتما و رفت بنظر معلم خوبی نبود عالییییی بود زنگ خورد هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چرا انقدر زود زنگ خورد حیف شد بابام اومد رفتیم خونه نهار خوردیم بعد نهار بابام پرسید مدرسه چطور بود خوگچله بابایی گفتم بد نبود گفت اه اه اتفاقی افتاده
برین که چالش داریم یوهو🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)