10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Violet انتشار: 3 سال پیش 850 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
گاگامی: برای کشتنت!
برای چند ثانیه خشک شده بهش خیره شدم..
نتونستم جلوی خودم و بگیرم و با صدای بلندی زدم زیر خنده!!
لبام و بهم فشردم و به زحمت جلوی خنده ام و گرفتم..
گاگامی با اخم غلیظی عصبی فریاد کشید: کجای حرف من خنده دار بود؟؟
دست به سینه لب زدم: همه جاش... مثلا با گفتن این چی میخوای به دست بیاری!
صورتش از عصبانیت سرخ شده بود
گاگامی: من دوستمم میخوام تو رو از دست این دختر نجات بدم!
خنده عصبی سر دادم.
چه شوخیه بامزه ای بود..
با قدم های بلند خودم و بهش رسوندم و زیاد بهش نزدیک نشدم از بین دندونای کلید شده غریدم: کی گفته تو دوستمی... تو از دشمنم هم برام بدتری!
گاگامی: باشه حالا که حرفم و باور نمیکنی پس به من ربطی نداره،،
سرم و تند تند به نشونه تایید تکون دادم: افرین دقیقا، پس بهتره از اینجا گم شی!
با قیض دندون قروچه ای بهم رفت و با قدم های عصبی ازم دور شد
تازه به خودم اومدم و نفسم و بیرون دادم..
کلافه با دستم چنگی به موهام زدم... امیدوارم تمام حرفاش دروغ باشه
«مرینت»
پا رو پا انداخته بودم و با چشمای ریز شده به ساختمون نگاه میکردم
از فضولی داشتم هلاک میشدم چی میشد منم اونجا بودم می فهمیدم این دختره به ادرین چی میگه
یهو دختره به سمت در خروج اومد و از عمارت بیرون زد..
صورتش به وضوح مثل گوجه فرنگی شده بود..
به جای اینکه به سمت در خروجی بره، صاف به سمت من اومد.
ترس بدی به دلم افتاد..
هنوز بهم نرسیده بود دستش و بالا برد و با همه ی توانش رو گونم کوبید..
از شدت ضربه صورتم به سمت راست کج شد.
بهت زده بهش نگاه کردم
دستش و به نشونه تهدید جلوم گرفت و داد کشید: این و خوب تو گوشت فرو کن.. بلاخره دستت و برای آدرین رو میکنم..
بی خیال نشد و هنوز میخواست به طرفم یورش ببره که صدای فریاد آدرین اون و سرجاش خشک کرد
آدرین: مگه نگفتم گورت و گم کن.
به عقب برگشت و گستاخ به ادرین خیره شد..
یه لحظه از دیدن صورت کبود شده ادرین جاخوردم..
به قدری عصبانی بود که ممکن بود حتی گاگامی رو هم زنده نزاره.
نیم نگاهی به گاگامی انداختم..
حواسش به ادرین بود و این بهترین فرصت بود تا حرصم و سرش خالی کنم..
تو یک حرکت ناگهانی از پشت موهاش و تو دستم گرفتم و کمی به سمت خودم کشیدم..
صدای فریادش حیاط و به لرزه انداخت.
دستاش و روی دستم گذاشت و با التماس گفت: تروخدا دستت و بردار موهام کندی!!
با لحن بدجنسی گفتم: نخیر باید تاوان سیلی که به من زدی رو پس بدی!!
چشمم به صورت بهت زده ادرین افتاد
بیچاره تعجب کرده بود
همون لحظه کافی بود تا گاگامی ازش سواستفاده بکنه.. وَ پاش و محکم روی پام بکوبه.
از زور درد لبام و بهم فشردم و ولش کردم..
برگشت و خواست دستش و بالا ببره و یه سیلی دیگه بزنه..
که دستی، دستش و تو هوا گرفت.
با ترس نگاهم و به ناجیم دوختم..
آدرین به شدت دستش و به عقب پرت کرد..
آدرین: گاگامی فقط اگه یک لحظه دیگه اینجا وایستی قول نمیدم همینجا وایستم و نگات کنم
نگاه نفرت امیزی به من انداخت و با قدم های بلند از عمارت بیرون زد
حیف اگه چند دقیقه دیگه صبر میکرد یکمی دیگه میزدمش تا دلم خنک بشه!
صدای ادرین رشته افکارم و پاره کرد: مرینت ببینمت!
با چشمای گرد شده سرم و به سمتش چرخوندم و با تعجب لب زدم: چیه!؟
دستش و بالا اورد و روی گونه ام گذاشت و با لحن غمگینی گفت: درد میکنه!
لبخند کمرنگی زدم و در جوابش گفتم: نه بابا اون قدرام درد نمیکنه.. دختره لوسی نیستم،،
اخم بین ابروهاش نشست: چه ربطی به لوس بودن داره.. جدی درد نکرد!
تک خنده ای کردم و دستش و از روی گونه ام پس زدم!
با سوالی که ازم پرسید گیج یه تای ابروم و بالا دادم..
آدرین: میگم ممکنه یک روز برای کشتن من دست به کار بشی!
بهت زده با تته پته لب زدم: چـ.. چی!؟
کامل به سمتم برگشت و با لحن ترسناکی لب زد: اگه یک روز بفهمم قصد این کار و داشتی مطمعن باش..
جلوتر اومد و کنار گوشم نجوا کرد: اون روز همه چی بین ما تموم میشه و تا ابد ازت متنفر میمونم
بدنم ناخداگاه به لرزه افتاد..
نباید بترسم اون روز هیچ وقت اتفاق نمی افته
سعی کردم ذهنش و از این افکار دور کنم..
با به یاد اوردن چیزی فوری با حالت پریشونی فریاد کشیدم: آدرین.. میگم چطوری تونستی به گاگامی نزدیک بشی!!
با بی خیالی شونه هاش و بالا انداخت و گفت: این که چیزی عجیبی نیست فقط....
ابروهاش توهم رفت و انگار که یهویی یادش اومده باشه متعجب گفت: نههه نکنه به گاگامی هم فوبیا نداشته باشم!
حرصی لبم و به دندون گرفتم
حتی فکر کردنش منو عذاب میداد!
لب برجیدم و عصبی گفتم: نه نه این امکان نداره شاید کامل خوب شدی!
متفکر دستش و زیر چونش زد و گفت: اوهوم شاید حق باتوعه،،
منو بگو که فکر کردم استثنایی ام
با اینکه حسابی تو ذوقم خورده بود و بادم خالی شده بود ولی به روی خودم نیاوردم و با شوق گفتم: پس چطوره بریم امتحانش کنیم هوم!
آدرین: با اینکه خوشم نمیاد ولی باشه!
لبخند غمگینی زدم..
با شنیدن صدای زنگ خونه.. برای خلاصی از این وضعیت فوری به سمت درب رفتم و بازش کردم
همین که در و باز کردم چشمم به قیافه سرد هری افتاد..
همین و کم داشتم.. نفسم و عصبی بیرون دادم و کلافه لب زدم: سر قولم هستم چرا اینجا اومدی!؟
گوشه لبش کش اومد و سرد گفت: فقط اومدم برادرت و بهت بدم.
فقط چند دقیقه طول کشید حرفش و تحلیل و بررسی کنم!
انگار با همین حرفش دنیا رو بهم دادن..
تازه نگاهم به پشت سر هری خورد.. دنیس با لب و لوچه اویزون پشت سرش ایستاده بود و نگاهم میکرد..
رو پنچه پا نشستم و دستام و به طرفش باز کردم و لب زدم: بیا بغلم داداش کوچیکه،،
با قدم های بلند به سمتم دوید و تو یک حرکت تو اغوشم گرفتمش.
با دلتنگی بیشتر به خودم فشردمش
بلاخره بعد این همه سختی پیداش کردم..
ازش جدا شدم و به صورتش خیره شدم و با صدای گرفته ای به خاطر بغض لب زدم: حالت خوبه!؟ این پسر اذیتت نکرد؟
مظلوم سرش و به نشونه منفی تکون داد و گفت: نه مری اذیتم نکرد..
هری با نگاه خاصی به هردومون خیره شده بود
فوری دست دنیس و گرفتم و رو به هری سرد گفتم: ممنون..
منتظر جوابش نشدم و وارد عمارت شدیم.
دنیس: مری چرا با اون پسره اینجوری رفتار میکنی!
لبخندی به روش زدم و باهم به سمت آدرین رفتیم..
همینجورم گفتم: چون اون ادم خوبی نیست باید ازش دوری کنی!
بلاخره به آدرین رسیدیم.. با نیش باز خواستم دنیس و بهش معرفی کنم..
که با دهن نیم باز با تته پته گفت: دنیس..
دنیس با حالت کلافه اهی کشید و گفت: هی بازم گیر این پسره افتادم..
بهت زده نگاه سرگردونم و به ادرین دوختم و گفتم: تو.. دنیس و میشناسی!
اخم غلیظی بین ابروهاش نشست و عصبی گفت: بعله مگه میشه این بچه پررو رو فراموش کنم!
دنیس با لب و لوچه اویزون گوشه لباسم و کشید و گفت: ابجی بیا بریم من از این پسره خوشم نمیاد،،
ادرین با چشمای از حدقه در اومده یه نگاه به من و یه نگاه به دنیس انداخت..
دنیس: نگو شما دو تا خواهر و برادرید
سرم و به نشونه مثبت تکون دادم که با حالت زاری گفت: خدایا همین و کم داشتم..
دستم و به شدت تو دستش گرفت و کلافه لب زد: حالا نمیشه کاریش کرد.. باید بریم،،
مرینت: کجا!؟
ادرین: بابا قرار بود باهم بریم بیرون تا بفهمیم من هنوزم فوبیا دارم یا...
در ادامه حرفش فریاد بلندی کشید که با چشمای گشاد شده نگاش کنم
تازه نگاهم به دنیس افتاد که با اخمای توهم رفته به ادرین نگاه میکرد..
دنیس: اخرین بارت باشه دست خواهر منو میگیری!
ناخداگاه از لحن حرف زدتش خنده ام گرفت..
آدرین چشم قوره ای بهش رفت و با حرص لب زد: دوست دارم دستشم میگیرم به تو هم ربط نداره!!
هر دو جوری به هم نگاه میکردن که یه لحظه از نگاهشون ترسیدم
فوری بینشون ایستادم و با تک خنده ای لب زدم: عه... چیزه من الان به الیا زنگ میزنم،،
ادرین با یه ابروی بالا رفته گفت: چرا به اون!؟
مرینت: خب اون متخصص این کاراست بهش نیاز دارم..
شونه هاش و با بی خیالی بالا انداخت و همینجور که به سمت ماشین میرفت گفت: زود حاضر شو بیا تو ماشین منتظرتم..
دنیس تخس لب زد: منم میام!!
و پشت بندش با قدم های بلند به سمت ماشین رفت و درست کنار آدرین روی صندلی شاگرد نشست
باورم نمیشد.. نیم وجبش بود ولی برای من غیرتی شده بود.
###
اب دهنم و قورت دادم و از تو اینه جلوی ماشین به چشم های عصبی آدرین نگاه کردم..
میدونستم از حضور دنیس ناراحته
حسابی تو ذوقم خورده بود چی فکر میکردم چی شد..
برعکس چیزی که فکر میکردم دنیس و آدرین اصلا باهم کنار نمیومدند.
با ایستادن ماشین از فکر و خیال بیرون اومدم و پیاده شدم
دنیس دقیقا کنارم ایستاد و دستم و گرفت و زبونش و برای ادرین دراورد
نمی دونست تو این هیری ویری بخندم یا گریه کنم..
ادرین نگاه غضبناکی بهش انداخت و روی اولین میز کافه نشست
روبه روش نشستم..
آدرین: باید منتظر دوستت بمونیم!!
لبخند خجولی زدم و گفتم: اره ولی دیگه الاناس که برسه...
هنوز چند ثانیه از حرفم نگذشته بود که صدای جیغ الیا از اونور اومد
زیر لب حرصی زمزمه کردم: بیا اینم از الیا،،
الیا با نیش باز کنار میزمون رسید و همین که خواست حرفی بزنه تازه چشمش به صورت غضبناک ادرین افتاد..
بیچاره بی سر و صدا کنارم نشست و منتظر بهم چشم دوخت.
دستام و توهم قلاب کردم وشروع به توضیح کردم: خب موضوع از اینه که قراره آدرین با یه نفر قرار بزاره
ادرین: اونوقت با کی!؟
دنیس: با عمه ی من!
آدرین نگاه عصبی به دنیس انداخت ولی دنیس برعکس خیلی خونسرد نگاهش کرد..
کلافه نفسم و بیرون دادم و گفتم: منظورم اون قرار نیست...بزار از اول برات توضیح بدم صاحب عمارت بهم گفت چند روز دیگه تو با یک شرکت مصاحبه داری.. که خودش وضع کرده.. ما باید اول بفهمم هنوز به دخترا فوبیا داری یا نه
با دستم اشاره ای به دختر که کنارمون نشسته بود کردم: مثلا تو نزدیک اون دختر بشو تا ببینیم چی میشه!
آدرین یه تای ابروش و بالا انداخت و گفت: خب باید چیکار کنم یا اصلا چرا نزدیک دوستت نمیشم،،
الیا: اقا من و اینجا ادم حساب نکن.. اول از همه باید بهش نخ بدی!
آدرین گیج سرش و کج کرد و گفت: نخ بدم... من که همراهم نخ ندارم.. اصلا چه جور نخی باید بهش بدم!!
الیا ناباور با دهن نیم باز کنار گوشم پچ زد: خدایی این پسره خیلی پرته!
لبخند شرمنده ای زدم و فوری از روی صندلی بلند شدم و به طرفش رفتم..
با حرص بازوش و گرفتم و کشیدم
ادرین به زور بلند شد.. به سمت میز بغلی کشیدمش که بی میل همراهم میومد..
جلوی یک اکیپ دخترونه ایستادیم
با لبخند دندون نمایی به بازوی آدرین کوبیدم..
هول شد و دستش بالا گرفت و گفت: سلام!
دختر با عشوه لبخندی به روش زد
از حرص دندونام و بهم سابیدم..
با لحن مظلومی ادامه داد: خوبید!؟
دختره نگاهی بهش انداخت و گفت: بله خوبم،،
آدرین دستش و به حالت دعا بالا برد و گفت: خب خداروشکر!!
بعد خیلی ریلکس برگشت و خواست بره که بهت زده خواستم گوشه کتش و بگیرم..
اما پاهام به هم پیچ خورد و همین که خواستم با کله روی زمین بیوفتم
آدرین با ترس کمرم و گرفت و به سمت خودش کشید..
از ترس دستام و دور گردنش حلقه کرد و به دو چشمای سبز رنگش خیره شدم...
یه جور خاصی نگاهم میکرد..
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
42 لایک
نشسته ام به پروفایل هانی نگاه میکنم
پروفایلی که اه میکشد
پارت بعد از کدام راه میرسد؟
راستی آجی یک سوال هر دوتا داستانت تقریبااااا آخرشونه البته تقریبا ولی حالا بعد از اینا ما توقع داستان جدید می تونیم داشته باشیم ؟😁
اره اسارت دیگه چیزی نمونده تموم بشه ولی استارت قلبم هنوز ۱فصل دیگه داره😁
البته یه داستان تالنی دیگه ام دارم شاید اون و بنویسم ☺️
میدونی این یعنی چی
یعنییییییی اون هریییی گاووووو
هنوز زنده میمونهههههههههه
فصل اول بکشششش
آجی من خیلی وقت پیشا کامنت دادم ولی منتشر نشد 😑
خببببببببببب
عالیییییییییییییییییییییییییییییی بود 😂😂😂😂😍😍👻👻
دنیس خیلییییییی خوب بود 😂😂🤦🏻♀️
وای اجیییییییی کی می خوای بگی هری و مری چه قراری گذاشتن 😒😒😒😒
و این که مری خانممممم اون نگاه ع ا ش ق ا ن ه اس بله 😏😂
هی بعضی مواقع مواقع رو اعصابه😑
مرررررسیییی اجی♥😍
دقیقا پارت بعد معلوم میشه😁
بله بله دقیقا😂✌
دومین نفر دیدمش اما کامنت ندادم چون.......از دستت نالاحت بودم😟😂
عه چرا نسی 🥺مگه چیکار کردم
اجی پروفایلم عکس خودمه خوشگلم؟ 😂
واای اجی چه خوشگلی بلاخره دیدمت هورااا😂😍
تو هم بزار عکس خودتو ببینمت😁😍
ببین من بزارم تمام تفکراتتون نسبت بهم عوض میشه😂🤣🤣
من اصلا راجب قیافت تصور خاصی ندارم 😂
عالی بود پارت بعد خیلی کقته این داستانو میبینم حال کامنت ندارم ولی لایک میکردم
چالش:مطالعات
مرسی سپاس😂😍
چه جالب😁
عالی بود
همشون
مرسییی❤🌺
چقدرم عالی😂
😅😅
عالیییی بود🙏💐☘
خیلییی ممنون😍❤
عالی بود 😍
ج.چ: معلم مطالعات، اصلا نمی توانم تحملش کنم
مرسی😍❤
با اینکه معلم مطالعاتم خوبن ولی بازم درکت میکنم خیلی سخته معلم بدت و تحمل کنی😣
فوق العاده بود 😍😍😍😍😍😍❤
چالش:ادبیات و ریاضی😐💔
مرسی گلم❤🌺
مال منم رو مخن ولی اندازه نعلم زبانم نه، دارم براش نقشه قتل میکشم😑😂
میشه نقشتو به منم بگی بریم با هم معلم خودتو بکشیم بعدشم معلمای منو😂😂؟
هنوز در حال کشیدن نقشه ام، تموم شد حتما بهت میگم😂
بعدم میریم سراغ معلم تو، بیش به سوی نابودی معلمان✊😂
باشه مرسی😂 🍓
من آماده ام😂😂👐🏻