مسیر عاشقی ۹

خودمو شجاع نشون دادم ولی خیلی ترسیده بودم یهو یکی دستمو گرفت و دنبال خودش با سرعت کشوند تا رسیدیم به یه کوچه که دیدم ادرین ( آدرین اون یکی دزد که پشت بوده رو بی هوش کرده تا مرینت و نجات بده ) گفتم تو اینجا چی کار می‌کنی گفت عوض تشکر ته اگر نرسیده بودم که معلوم نبود چه بلایی سرت میومد

گفتم من به تو نیاز ندارم از پس خودم برمیام در چمدون کوچیکم که باز شده بود رو و بستم و از رو زمین برش داشتم که ادرین گفت از خونه فرار کردی گفتم مگه هر کس با چمدون باشه از خونه فرار کرده ادامه داد چیز دیگه ای به ذهنم نمی‌رسه

نفس عمیقی کشیدم و گفتم اولا تو کار بقیه دخالت نکنید شاید من نخوام دلیل بیرون بود نمو به شما بگم دوما شما چطور من و پیدا کردین گفت رفتم جلوی در خونتون که بهت خبر بدم فردا قرار یه آزمون برای انتخاب معاون بر گذار بشه که خدمت کار تون گفت خونه نیستی

منم اومدم دنبالت تا اینکه اونجا پیدات کردم گفتم باشه من دیگه برم و خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه الیا رسیدم زنگ زدم که در و باز کرد گفت مرینت این وقت شب چرا اومدی اینجا دیگه نتونستم تحمل کنم و بغضم ترکید و رفتم تو بغلش

من و از خودش جدا کرد و گفت مرینت چی شده وقتی دید جواب نمیدم ادامه داد خواهشش میکنم بگو الان که از نگرانی بمیرم اصلا بیا تو تا حالت بهتر بشه رفتم تو الیا تو خونه تنها بود و پدر و مادرش رفته بودن سفر

نشستم رو مبل که الیا با یه لیوان آب میوه اومد گفت حتما فشتارت افتاده این و بوخور تا سر حال بیای یکم خوردم گفت خب حالا بگو چی شده گفتم الیا ۲۲ سال تموم این حقیقت که مادرم زندست و از من مخفی کردن کاملا مشخص بود تعححب کرده گفت منظورت چیه

بای بای بزن بعدی چالش داریم