سلام.امیدوارم حالتون خوب باشه.💖💖💖💖💖💖میخوام ازتون یک سوال بپرسم.دوست دارین فصل 3 این داستان رو بنویسم یانه؟لطفا تو کامنت ها بگین.😙😙😙😙
از زبان آلفرد:دیدم ماریا داره میره تو دهن اون هیولا.من گفتم نههههههه ماریا.یهو اون نارنجک که به کریستال چسبیده بود ترکید و اون هیولا عقب عقب رفت و رسید به یک دره و از اون دره پرت شد پایین.من نشستم رو زمین و گریه کردم.واقعا حالم بد بود.ماریا چرا اینکار رو کرد؟چرا به حرف من گوش نداد؟چرا خودش رو تو خطر انداخت؟یهو یکی دستش رو گذاشت رو شونه من.دیدم فلورانس بود.فلورانس گفت نگران نباش برش میگردونم.بعد رو به لیدی باگ کرد و گفت میراکلس لیدی باگ.بعد همه چی درست شد.از زبان فلورانس:تمام خرابی ها درست شدن.ما رفتیم دم دره.یهو پشتم رو نگاه کردم و رزیتا رو دیدم.دویدم سمتش و محکم ب*غ*ل*ش کردم.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی بودی دوست خوبم
نویسنده بهتر از شما پیدا نمیشه
حتما ادامه بدین
سلام من تمام قسمت هارو تو یک روز خوندم عالی بودش به نویسندگی ادامه بده نویسنده خوبی میشی
آزمون فصل 1 رو زدی چطور بود.خوشحال شدم که همچین نظر سرحال کننده ای به من دادی.
فوقالعاده
خیلی خیلی عالی