فصل اول قسمت دوم: من کی هستم؟
حالا از شب شوم ۱۱ سال گذشته است و خاطرات به فراموشی سپرده شده اند. راز دار در پشت پنجره های محبوس شده ی عمارت زورال به ماه کامل نگاه میکند.ک:دیگه وقتشه. دارم میام سراغتون بانو.
همان طور که راز دار از آن طرف دنیا به این طرف دنیا می آید تا آریانا را که حالا دختری نوجوان است از راز ها با خبر سازد ؛آریانا در حال خوردن صبحانه اش است. که تشکیل می شود از سوپ آبکی همیشگی به همراه نان بیات. پس از اتمام صبحانه اش به سمت رخت شویخانه یتیم خانه می رود تا لباس ها را بشوید و سپس پهن کند.""" دیوار های ترک برداشته و نمور رخت شویخانه و در چوبی قدیمی را پشت سر می گذارد و سپس به سمت طناب ها می رود و شروع به پهن کردن لباس های تازه شسته شده می کند. مثل هر سه شنبه ی دیگر . آریانا آرام سرش را به سمت آسمان می گیرد. آ:دیگه حالم از این زندگی تکراری بهم می خوره. ناگهان پدرو وارد می شود . پ :بهت حق میدم ولی قبلش باید بری به دفتر خانم فیونا. بدون شک کنجکاو شده اید که خانم فیونا کیست؟ خب باید به عرضتان برسانم که خانم فیونا موسس و مدیر یتیم خانه ی هالو است. (هالو اسم یتیم خانه است.) آ:(بعد از جیغی کوتاه)وای پدرو تو من رو خیلی ترسوندی. پ :متاسفم.ولی باید همین حالا... آ:میدونم باید برم به دفتر خانم فیونا .
به راستیکه کنجکاوی اش تحریک شده بود. اما فقط زمانی جواب سوال هایش را می رفت که با خانم فیونا رودررو به شود. آرام به در ضربه می زند. آ:می تونم بیام داخل خانم فیونا؟ خ ف :بیا داخل عزیزم. آرام به دستگیره ی در فشار وارد می کند و وارد می شود. در دفتر کوچک و نمور خانم فیونا می شود.که به جز خودش کس دیگری نیز بود. زنی نسبتا جوان با گیسوان سیاه و چشمانی سبز در اتاق نشسته بود. خ ف :عزیزم می خوام مستقیم برم سر اصل مطلب. می دونی که ۱۱ سال پیش به این یتیم خانه آمدی . بدون هیچ نام و نشانی از خانوادت . درسته ؟ آ:بله خانم فیونا خ ف :خب باید به عرضت برسون که اون خانومی که اونجا نشسته مادر خونده ی تو هست عزیزم. ناگهان آریانا احساس کرد نفس کشیدن یادش رفت است.چند ثانیه ای به مغزش فرصت داد تا حرفی که خانم فیونا همین چند لحظه پیش زده بود تحلیل کند . سپس با صدایی که لرزیدن آن مشخص بود گفت:ماددد...ر خون..ده..من؟ خ ف : بله مدارک کاملا اثبات می کنند که ادعا ی ایشون بی اساس نیست. به نظر من بهتره برای شروع ایشون رو به اتاقت ببری و سنگ هاتون رو با هم وا بکنید. آریانا نگاهی به زن می اندازد و سپس می گوید:البته. سپس به زن اشاره می کند تا دنبالش برود.زن برای مدیر یتیم خانه سری تکان می دهد و همراه آریانا به اتاقش می روند.
وارد اتاق کوچک می شوند . آریانا آرام روی تخت می نشیند .آ:لطفا بشینید. او آرام روی صندلی می ننشیند. سکوت مرگباری اتاق را فرا میگیرد. آ:پس تو مادر خونده می .درسته؟ ک:بله. آ:پس مادر و پدرم رو میشناسی .و می دونی که من کی هستم؟ ک :بله آ:پس بهم بگو راجب همه چیز. چرا اینجام ؟مادرو پدرم کی هستند؟مرده ن یا زنده؟اصلا توی این ۱۱ سال کجا بودی؟ مکثی می کند. اصلا من کی هستم؟ ک :من برای همین اینجام .اومدم دونه دونه گره های کور زندگیتو برات باز کنم. آ:خوبه پس شروع کن. ک:.....
ببخشید که این پارت زود تموم شد . اما قول میدم دفعه ی بعد ۵ صفحه ی تمام و طولانی براتون بنویسم.
تا پارت بعد خدانگهدار.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)