
اقا من از همین الان میگم که این قسمت اکشنه بعد قسمت بعدی هم احتمالا مهمون داریم از یه داستان دیگه لو نمیدم ولی احتمالا میدونید

شاهدخت رونا با گریه و خشم یه طرف مادرش دوید با مشت به سینه او زد و گفت : شاید مادر صدات کنم ولی هیچ وقت تو رو مادر نمی ببینم یه ملکه میببینم . ملکه ویکتوریا با خشم سیلی به او زد شاهدخت خودش را از مادرش جدا کرد دیگر گریه نمیکرد فقط با خشم رو به مادرش خیره شده بود شاه جیمز ملکه ویکتوریا را بیرون کرد و به ارامی سمت دخترش رفت و اورا در اغوش گرفت رونا ساکت بود و به ارامی لب زد : من حالم خوبه الان میام تو برو پیش ویکتوریا . رونا و شاه جیمز به سرسرا رفتن در نگاه ویکتوریا پشیمانی بود اما رونا در فکر چیزی دیگر بود او نگران حمله به قصر بود در این حال به اتفاقات چند ساعت پیش فکر کرد ( فلش بک به قبل از جشن ) شاهدخت ها برای جشن اماده میشدند اما لباس سبز زیبایی پوشید و ایزابل لباس قرمز رنگ و رونا لباس ابی رنگی را پوشید هر سه موهایشان را محکم دور سرشان بافتن و خنجر های ابی رنگشان را درون لباسشان گذاشتند ( اینا لباساشون جیب مخفی داره ) و بعد به سمت سرسرا می روند ملکه ویکتوریا لباس ابی رنگی پوشیده بود و ملکه گلوریا لباس سبز رنگ و ....... رونا به سمت الک میرود که لباس ابی رسمی رنگی را پوشیده بود . الک : اماده ای برای نبرد شاهدخت ؟. رونا : شاهدخت همیشه اماده است . و بعد به سمت اتاق الیور می رود در میزند و داخل میرود و با دوستان اماده نبردش مواجه میشود . ربکا : اماده ای ؟. رونا : بیشتر از همه چیز . و هر ۱۰ نفر شمشیرشان را میکشند و سرشان را به هم میزنند و میگویند : به امید پیروزی . و بعد شمشیر هایشان را غلاف کردند ( اوایل مهمونی ) دختری با موهای بور که موهایش را بافته و لباس قرمزی را پوشیده به دختر دیگری که موهای بور و لباس کرمی رنگی را پوشیده می گوید : شاهدخت اما دیدی ؟. دختری که لباس کرمی پوشیده : اره چطور ؟. دختری که لباس قرمز پوشیده : میگن با طبیب جوان دربار سر و سری داره . دختری که لباس کرمی پوشیده با تعجب : خدای من ! اسم پسره چیه ؟ . دختری که لباس قرمز پوشیده : ویلیام . اما سرخ میشود و الک دستش را روی دهانش میگذارد تا قهقه بلندش توجه هیچکس را جلب نکند رونا با خشم به سمت دو دختر می رود و میگوید : اهای اسمت چیه ؟. دختری که لباس قرمز پوشیده : باتیلدا بگشات ( پاترهدم دیگه ) . رونا : شاهدخت رونا ، بهتره حواست به چیزی که میگی باشه . باتیلدا که مطمئنن متوجه منظور رونا شده بود سری تکان داد رونا به سمت ملکه و شاه ها رفت شاهزاده البوس به او خیره شده بود مارکوس به سمت رونا امد و در گوش رونا زمزمه کرد : وقتی میگم از همون اول باید جشن می پیچوندیم و با ظاهر شنل پوش ها می اومدیم تو بخاطر همینه . رونا در حالی که لبخند فیکی زده بود گفت : چرا ؟. مارکوس : بببینم کدوم شاهزاده ای به جای اینکه بشینه پیش ملکه و شاه رفته بین مردم راه میره تا وارثان مرگ شناسایی کنه ؟؟. رونا : من دیگه حرفی برای گفتن ندارم . ( لباس رونا )

مردم در حالیکه رونا را به هم نشان می دادند پچ پچ میکردند . مردم : چند روز دیگه پنج سال از مرگ شاهدخت النا میگذره به نظرتون عکس العمل شاهدخت رونا چیه ؟. لبخند رونا از صورتش محو می شود و مبهوت به جایی خیره شده . مردم : میگن شاهدخت النا تو همین سرسرا کشتن . رونا چشمانش را می بندد و مشغول دیدن دوباره تراژدی تلخ مرگ خواهرش میشود . مردم : میدونی به شاهدخت چه لقبایی دادن ؟ : شاهدخت سیاه ، شاهدخت شکسته ، شاهدخت رز های سرخ . رونا چشمانش را باز میکند و لبخند تلخی میزند و سکوت میکند و از سرسرا بیرون میرود و به بالکن دیگر قصر میرود اما و بقییه به دنبال او بیرون میروند . ( لباس ایزابل )

استراحت دستم شکست این وسط یکم اسپویل کنیم : مردم راست میگفتن ........ او شاهدخت رز های سرخ بود ......... او ملکه یشم بود ....... او دختر غم بود ...... او قدرتش را از ماه میگرفت ....... حادثه ای تلخ برایش افتاده بود ....... دوستانش وفادارانه با او بودند ........ و ناگهان کسی میمیرد ......... او خوب بود یا بد ؟ ......... و در اخر ....... همه انها جاودانه میشوند ( چند باری بخونید اسپویل کردم اینم لباس امائه )
خب برمیگردیم به داستان خودمون : هر ۱۰ نفر در حالیکه دستان هم را گرفته بودن از بالکن قصر به سلیارد نگاه میکردند ۱ هفته بود که باران می امد و مردم غرق در شادی بودن ( راستی اولش که رونا با مادرش دعوا شد قبلش بوده قبل جشن ) . ایزابل : زمان داره اروم میگذره و من حس خوبی ندارم . مارکوس و چارلی دستان خواهرشان را میگیرند انها همیشه خواهرشان را دوست داشتن با اینکه او خواهرشان نبود و انها برادر ناتنی شان بودن . الیور : من میرم یبار دیگه امنیت قصر چک کنم ، رونا ما باهاتیم . و رفت ( اونور تو جشن ) شاهدخت دیانا به برادرش نگاه کرد و گفت : آلبوس یه سوالی بپرسم ؟. آلبوس : البته دیا ( مخفف دیانا ) . دیانا : بهم نگو دیا آل ( مخفف آلبوس ) و تو شاهدخت رونا دوست داری ؟. آلبوس : چرا چنین فکری میکنی ؟. دیانا : کل مدت بهش نگاه میکردی . آلبوس : اره خب دوسش دارم . دیانا لبخندی از سر شوق میزند و میگوید : پس بیا بریم بهش بگیم . آلبوس : واقعا ؟. دیانا : اره به امتحانش می ارزه . آلبوس و دیانا به سمت رونا و دوستانش میروند . آلبوس : شاهدخت رونا یچیزی باید بهتون بگم ، من . رونا دستش را به معنای سکوت بالا می اورد و رو به الیور که تازه امده بود گفت : چخبر الیور ؟. الیور : همچی خوبه رونا !. آلبوس : شاهدخت من . ناگهان یکی از نگهبان ها که شباهت کوچکی به ماریوس داشت پیش الیور اومد و به الیور گفت که باید بروند و مشکلی پیش امده الیور رفت و ناگهان صدای بلندی امد . هر ۹ نفر به سمت بالکن هجوم بردن و متوجه شدن صدا از طرف اتاق الیور هست . همه : الیوررر !. و بعد دوان دوان به سمت اتاق الیور رفتن صدای سرفه های الیور نشان دهنده زنده بودنش هست اتاق به طرز عجیبی خراب شده بود و الیور میان اون همه خاک بود . رونا : این .... این جادوئه !!!. الیور : چرا ینفر باید . ساکت شد سکوت همه جا را گرفت و همه فریاد زدن : یه تله است تا ما شاه و ملکه رو ول کنیم !.
از زبان رونا ) به طرف سرسرا راه افتادم و یهو دیدم ملکه الینور و شاه الکسیوس و خاله گلوریا و عمو ادوارد و بابا و مامانم اونجان و زیر گردن همه شون یه خنجره و وارثان مرگ اونا رو گرفتن . رونا : چی میخوایید ؟. ماریوس : شاهدخت رونا رو . رونا : من ؟چرا ؟. ماریوس : قدرتات اونارو برا یه دوست میخوایم . رونا : من قدرتی ندارم خواهرم داشت ولی من نه . ماریوس و بقییه به سمت خروج حرکت کردن و ما هم دنبالشون دوییدیم و خب جدا نمیخوام توضیحش بدم و اونا رفتن با شاه و ملکه ها . بارون می اومد و من زیر بارون بودم و احساس پوچی میکردم من حتی نمیتونم پدر و مادرم نجات بدم چرا....... فکر کردم یه مبارزم ؟؟؟؟........ چرا ؟؟....... فکر کردم یه جنگجو هستم و ..... فکر میکردم ...... من میتونم از ..... کسایی که دوسشون دارم ....... دفاع کنم ؟؟؟؟؟.
رفتم سرسرا و شروع به سخنرانی کردم : درود بر مردم کارستین و خانواده سلطنتی کلارین ! من شاهدخت رونا لایت فایم هستم و ..... متاسفانه شاه ادوارد شاه الکسیوس و شاه جیمز و ملکه گلوریا ، ملکه الینور ، ملکه ویکتوریا دزدیده شدند و در این مدت ما سلطنت به دست میگیریم و قول میدم خانواده سلطنتی کارستین برگردونم ما رو ببخشید و اعلام میکنم مهمونی تمومه وشاید دوران سختیو بگذرونید من ببخشین اگر کوتاهی در اینده میکنم .
حالا من نشستم اونجا و عین دیوانه ها به هم دیگه خیره شدیم و داشتم فکر میکردم بدتر از این چی میتونه باشه ؟ یهو یه دروازه باز شد و چند تا ادم عجیب و غریب وارد شدن و من دیگه حوصله یکی دیگه رو ندارم و ....... ( برین نتیجه )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسیار خفن و عالی 👏👏👏👏🌸🌸🌸
فقط یکم به نظرم این گروهی حرکت کردنشون یه جوریه حالا شاید من انفرادی رو بیشتر از گروهی دوست دارم ولی تصور ۸ ، ۹ نفر اینجوری یکم حداقل برای من عجیبه ولی در کل خیلی عالیه 👏🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ممنون والا من نصف شیطنت های بچگیم گروهی انجام دادم دیگه یه عوارضی هم داره 🤣🤣🤣 ولی جدا چون میخوام ینفر بکشم نمیخوام تعداد شخصیت های اصلی کم بشه
اااا ، خب قانع شدم 😂😎✌
بله حق داری 😂😎✌
سلام سوپرنچرال قسمت جدیدش اومد