مسیر عاشقی ۳

گفت ادرین اگراست یهو یهو اعلام کردن بیمار اورژانسی آوردن پزشک های بخش داخلی فورا بیان منم رفتم بخش اورژانس چند تا پزشک بالا سر یه بسمار بودن رفتم جلو که استاد گفت تشخیص رو به عهده شما میزارم خانم دوپنچنگ گفتم من گفت بله این بهترین فرصت که خود تونو ثابت کنید

منم میرم به بیمار های اورژانسی دیگه رسیدگی کنم گفتم چشم رفت مثل اینکه تصادف کرده بود باید عمل میشد رفتم تا استاد رو پیدا کنم تو راه رو دیدمش گفتم فکر کنم باید عمل بشه اجازه میدید اتاق عمل و آماده کنم یه نگاه عجیب بهم انداخت

گفت خانواده اون نیستن که هزینه عمل رو پرداخت کنن گفتم جون بیمار برای شما مهم یا پول بی اعتنا از کنارم رد شد واقعا هیچ کدوم از پزشک ها اینجا بویی از انسانیت نبرده بودن پرستار هارو صدا کردم تا خودم عملش کنم هر چند اخراج بشم

همین که میخواستم وارد اتاق عمل بشم یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم همون پسری که امروز باهاش آشنا شدم گفت میخوای تمام آرزو هاتو نابود کنی دستمو کشیدم گفتم من یه پزشک هستم و این وظیفه‌ی من نمیتونم دست رو دست بزارم تا یه آدم جلوی چشمام بمیره

و رفتم داخل وقتی وارد اتاق عمل شدم استاد اونجا بود گفت آفرین به این شجاعت به شما میگن پزشک واقعی حرف های منم فقط برای امتحان شما بود عمل رو با هم انجام دادیم و موفقیت آمیز بود

وقتی اومدم بیرون دوباره آدرین اومد جلوم گفت هسته نباشی خانم دکتر گفتن فکر میکردم او با بقیه پزشک ها فرق داری ولی فهمیدم از اونا هم بد تر هستی جلوی راه مو گرفت گفت چی شد به این باور رسیدی که جون بیمار مهم تر گفتم این چیزی که هر پزشکی باید بدونه گفت آره ولی ذرمش برای بعضی ها مهم نیست گفتم اگر تو هم مثل من بودی می‌فهمیدی چی میگم

خب ببخشید می‌دونم گند زدم تازه از مدرسه اومدم خسته هستم ذهنم مار نمیکنه