10 اسلاید صحیح/غلط توسط: mona انتشار: 3 سال پیش 14 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام
میریم سراغ سونا و جونگین جونگین:خیلی ناراحته مشکلش چیه؟نمیدونم که یه دفعه گفت دارید رد می کنید حواسم پرت شد نفهمیدم کی رد کردم
رسیدیم به موسسه.سونا از ماشین پیاده شد منم پشت سرش رفتم وارد آسانسور شدیم یواشکی داشتم نگاه می کردم که هنوزم چهرش همون بود رسیدیم و سونا جلو تر رفت و منم پشتسرش در یکی از اتاقا رو باز کرد و همه بهش گفتن سلام خانم پارک حالتون خوبه از سفرتون خوش اومدید
دیدم سونا یه خنده مصنوعی زده که ناراحت به نظر نیاد.وقتی وارد اتاقش شد مشاورشم اومد تو وبهش گفت:خانم پارک از طرف سازمان شهرستان...(یه سازمانی چه میدونم)کمک مالی خواستن وضعشون اصلا خوب نیست. سونا گفت حتما بدید تا من بررسی کنم مشاوره رفت سونا بهم گفت:من باید برم طبقه دوم(آخه طبقه 4 بود)اشکالی نداره که تنها برم؟ گفتم من باید مراقبتون باشم
حالت جدی خشمگین گرفت و بهم گفت:تو اداره من فقط خودم هستم پس اختیار خودمو دارم کسی هم حق نداره بهم بگه چیکار کنم چیکار نکنم
هیچی نگفتم و بعد رفت و در اتاق رو بست.جونگین:چقدر عصبانی ولی چشماش یه فرد آروم نشده رو نشون میدن انگار از یه چیزی عذاب میکشه. دیدم داره میره طبقه چهارم ولی دنبالش نرفتم شاید عصبانی میشد.
یک ربع گذشت دیدم یکی با داد و هوار داره میاد پایین که گفت.....
آتیش آتیششششششششششششش......طی...گرف.....آتی......مشاور اومد گفت:آروم باش چی شده یواش حرف یزن
آروم شد و گفت:طبقه چهارم اتاق بررسی اطلاعات(از خودم در اوردم)آتیش گرفته
یه دفعه ترس برم داشت گفتم اون دختره اونجا رفته.سریع مثل جت رفتم بالا که دیدم.......
همون لحظه تصویر خونمون جلوم سبز شد که تو آتیش داشت میسوخت.
خشکم زده بود که یه دفعه صدای خواهرمو شنیدم می گفت کمک..کمک....به خودم اومدم و کتم و در اوردم و یه سطل آب ریختم رو سرم و رفتم داخل.......بقیه آدمای اونجا:خطرناکهههه نروووووووو نروووووو
جونگین:رفتم داخل همچی داشت میسوخت آتیش انقدر زیاد بود که همین جوری داشتم عرق میریختم هی صداش زدم
خانم پارک خانم پارک سونا (دست خودم نبود)یوننننننن یوننننننننن
رفتم جلوتر که دست یه نفرو دیدم رفتم داخل سونا افتاده بود رو زمین سریع رفتم سراغ دو زانو زدم (با فریاد و گریه می گفتم)سونااااا سوناااااا چشماتو باز کن تو نباید بمیری
یکی از دستامو گذاشتم زیر پاش اونیکی رو گذاشتم زیر کمرش بلندش کردم..........
مراقب بودم و یواش یواش از آتیش اوردمش بیرون.
دیگران:یکی داره از آتیش میاد بیرون......آره راست میگی........بریم کمکش
جونگین/:بالاخره اومدیم بیرون همون لحظه آتش نشان و آمبولانس رسیدن سریع سونا رو گذاشتم رو تخت آمبولانس گفتم زنده میممونه؟گفتن هنوز نمی دونیم باید سریع منتقلش کنیم
جونگین:همین طوری نگران بوذم تو آمبولانس بودم همش چشمم بهش بود انگار خواهرم جلوم باشه دستشو گرفتم و تو دلم می گفتم(باید زنده بمونی یون باید زنده بمونی)رسیدیم اورژانس سریع بردنش معاینه اش کنن من نتونستم برم تو بعد از 5 دقیقه اومدن بیرون و بهشون گفتم:حالش چطوره؟ دکتر:خوب حالش خوبه اگر 5 دقیقه دیرتر میرسیدین حتما دچار خفگی می شد
یه نفس راحتی کشیدم بعد گفتم کی مرخصه؟دگتر:یه یه ربع اینجا بمونه سرمش تموم شه بعد مرخصه
جونگین:خیالم راحت شد دیگه نمی خواستم یون رو از دست بدم(بچه ها چون شبیه خواهرشه بهش میگه یون البته تودلش)
یه ربع گذشت که دیدم آقای پارک با چانیول و لوهان وتائو دارن میان....
آقای پارک اومد جلو و یه سیلی محکم بهم زد ولی هیچی نگفتم (با داد و فریاد )گفتش:تو چطور تونستی خواهرمو ول کنی اگه بلایی سرش میومد می خواستی چیکار کنی من گفتم مراقبش باشی نه اینکه تو خطر بندازیش.
تو چجور بادیگاردی هستی که....سونا از اتاق اومد بیرون و به برادرش گفت سونگ برادرش اومد بغلش کرد و گفت:حالت خوبه چیزیت که نشد.؟سونا:خوبم ولی اون اصلا مقصر نیست......تقصیر خودم بود
آقای پارک تعجب کرد گفت چی میگی؟ سونا:من بهش کفتم که توی ادره ام اختیار خودمو دارم و گفتم دنبالم نیاد وگرنه اون داشت وظیفشو انجام میداد حتی منو از توی آتیش نجات داد
جونگین:وقتی ازم دفاع کرد فکر نکردم که اینکارو بکنه فهمیدم اونم مثل یون قلب مهربونی داره
آقای پارک گفتن به خاطر خواهرم می بخشمت ولی دیگه نباید تنهاش بذاری
منم سرمو تکون دادم و بعد زیر چشمی به سونا نگاه کردمو تو دلم گفتم(دیگه تا آخر عمرمم تنهات نمیذاررم گل ارکیده من)
سوار ماشین شدیم و برگشتیم خانه توی راه همش نگاهم به سونا بود (البته یواشکی)رسیدیم خونه خواهرای سونا اومدن بهش گفتن :سوناااااا (با گریه و ناراحتی) یونا:سونا حالت خوبه تو چقدر دیوونه ای دختر سئوهیون:سوناا خوشحالم خوبی یوری:اگه یبار دیگه اینکارو کنی من دیگه خواهرت نمیشم
تا بحال ندیده بودم که دیدم سونا بالاخره یه لبخند کوچیک زد و بعدم گفت:ببخشید که ناراحتتون کردم
بعد خواهراش بغلش کردن و سونا هم همینطور و رفتن تو اتاقشون
آقای پارک گفتن خیله خوب از این به بعد بیشتر مراقب خواهرام باشید.....ماهم گفتیم:چشم
چانیول گفت من واقعا خستم لوهان:منم همینطور تائو:جونگین میشه امشبم تو به جای ما کشیک بدی جبران میکنیم
منم گفتم باشه آقایون خسته شما برید من امشب هستم چانیول:شیطونی نکنیا جونگین(با مشت زد به بازوی چانیول)یهههههه
4 نفره خندیدیم و بعد من رفتم که شیک بدم
خیلی خسته بودم 10 دقیقه گذشت داشتم آسمون رو نگاه می کردم که دیدم..........
یه نفر رو سقف خونه داره راه میره صورتش معلوم نبود تو شب گفتم شاید دذد باشه سریع رفتم دنبالش و یواشکی نگاش کردم که دیدم...سونا هستش که نشسته رو سقف خونه(خوب آخه سقفشون از این مثلثی هاست)خیالم راحت شد ولی بعد گفتم عجب دختریه از دیوار راست میره بالا
یواش که نفهمه از پشت نشستم و بهش نگاه کردم(بچه ها الان سونا نشسته و جونگین مقابلشه چند متر اونورتر تو تاریکی که نبینتش)جونگین:دیدم داره به آسمون نگاه می کنه چشماش تو نور برق میزد که دیدم یه گربه اومد کنارش
یه لبخند زد و دستی روش کشید میگفت:چقدر نازی اسمت چیه خوانوادت کجان وقتی اینو گفت خندش محو شد و به مستقیم نگاه کرد بعد از چند ثانیه گفت:تو هم پدر مادر نداری؟(با ناراحتی و بغض اینو گفت)خواست بلند بشه که بر که یهو.........
یهو پاش کج شد و نزدیک بود بیفته (یه ذره جیغ زد)منم خواستم برم کمکش که بعد خودشو جمع کرد من هول شدم و افتادم رو سقف. یهو برگشت و با ترس بهم نگاه کرد و گفت تو تو اینجا چیکار می کنی
منم پشتمو کردم(داغون شدم وقتی افتادم ولی به خودم نیاوردم)دیدمش بلند شدم و گفتم امم چیزه من...تو خودت اینجا چیکار میکنیو...من فکر کردم دذده
سونا:من بعضی وقتا میام اینجا تا با خودم خلوت کنم.....داشتی به حرفام گوش میدادی؟جونگین:عههه چیزه....نه.آره....ولش کن نگفتی اینجا خطرناکه ممکنه بیفتی یه بلایی سرت بیاد
یه لبخند زد و گفت من چند باره این کارو کردم چیزیم نمیشه یواش یواش(با مراقبت)اومد سمتم
منم گفتم پس بیشتر مراقب باش گفت باشه سونا:ببخشید من اون حرفارو بهت زدم واقعا منظور بدی نداشتم جونگین مهم نیست شاید منم بودم همینو میگفتم یهو سونا با ناراحتی و ترس گفت:دستت چیشده (آخه افتاده بود قرمز و کبود شده بود)جونگین: این هیچی افتادم اینطوری شد هیچی نیست خودش خوب میشه دستمو گرفت(یه درد بدی داشت گفتم:اهه اهه سونا:این الان خودش خوب میشه بیا بشین حداقل باید ماساژش بدم.
نشستیم و آروم دستمو گرفت و با دستای کوچیکش(آخه ظریف بود)آروم دستمو ماساژ میداد.
وقتی سرش پایین بود و داشت ماساژمیداد به صورتش نگاه کردم انگار سیبی بود که از وسط نصف کنن کپ خواهرم یون بود وقتی دستمو ماساژ میداد حس میکردم یون داره ماساژمیده کنارش احساس آرامش داشتم که..........
که سرشو اورد بالا و گفت که خوب تموم شد باید بیشتر مراقب خودت باشی
منم لبخند زدم و گفتم باشه بعد از چند ثانیه دوباره تو فکر فرو رفت جونگین:سونا...سونا:بله جونگین:یه سوال ذهن منو درگیر کرده چرا انقدر ناراحتی اصلا مثل خواهرات نیستی شاد نیستی جرف نمیزنی!!!!سونا اولش بهم با چهره غمگین نگاه کرد و بعد روشو کرد به ماه و گفت:به خاطر پدر مادرمه.....از وقتی 7 ماهم بود که اون اتفاق افتاد جونگین:چه اتفاقیی؟سونا:خوب من بچه آخرم و وقتی به دنیا اومدم میگفتن این بچه شادی بخشه زندگیتون میشه(البته به پدر و مادرم و برادرم گفتن)پدر و مادرم رو خیلی دوس داشتم دوس داشتم همیشه تا آخر عمر کنارم بمونن اما.......جونگین:اما چی؟؟؟؟سونا(یه بغضی تو گلوش جمع شد و با گریه گفت)اما نمی تونی بعضی اوقات سرنوشت رو عوض کنی فقط می تونی تماشاش کنی....جونگین:دیدم داره گریه میکنه سرشو گرفتم و به شونم نزدیک کردم و با ذو تا ذستم بغلش کردم و گفتم:مهم نیست تقصیر تو نبوده نباید خودتو مقصر مرگشون بدونی....سونا:چرا من مقصرم اونا به خاطر من جونشونو گذاشتن....جونگین:مگه پدرومادرت رو کشتن؟سونا:تنها تصویری که یادم هست از همون سن خیلی کم این ببود که(با بغض و گریه)دیدم یه نفر با یه اصلحه صدا خفه کن اومد خونه و به پدرم و مادرم شلیک کرد.من ترسیده بودم و بعد یه نور سفید انداختن روم (از اون موقع از نور سفید بدش میومد)حالم بد شد و شروع به گریه کردن کردم که یه مردی منو بغل کرد و گفت ازت مراقبت میکنم من اونموقع نفهمیدم کیه ولیبعد متوجه شدم برادرم بوده.
جونگین:پس تو هم زندگی سختی داشتی...سونا)با یه لبخند کوچیک میگه)آره زندگی من خیلی غمانگیز بود معذرت می خوام که برات تعریف کردم می دونم ناراحتت کردم
جونگین:نه مهم نیست همین که خالی شدی خیلی خوبه ......ولی بیا یه قولی بهم بده..سونا:قول؟چه قولی
جونگین:بیا هر وقت ناراحت بودی بهم بگو هیچ وقت تو دلت نزار بمونه خوب قول میدی(جونگین انگشت کوچیکشو اورد سمت سونا)سونا:...باشه قبوله قول
جونگین:سونا یه لبخندی زد وقتی لبخند زد انگاری یون بهم لبخند میزد خوشحالم که حالش بهتر شد
از این به بعد تا آخر عمرم مراقبش خواهم بود(تو دلش اینا رو گفتا)
فردا صبح.....یوری:بچه هاااااااا بچه هاااااااااا/یونآ:وایییییییی بله نمیذاری بخوابیم/سئوهیون:چیشده؟
یوری:پاشید تنبلا امروز عکاسی داریم من و یونآ و سئوهیون:چیییییییی وایییییییییی نهههههههههه
سونا:من چیکار کنم(مشکل نورو میگه)یوری:وقتی خواستیم عکس بگیریم تو به دوربین نگاه نکن....سونا:اونوقت چیزی نمیگن؟
یونآ:نگران نباش به عکاس میگم اینجوری ازت عکس بندازه که راحت باشی بعد یوری و یونا و سئوهیون اومدن بغلم کردن منم بغلشون کردم وو لبخند زدم بعد همزمان گفتیم:ما خواهریم دیگه...ههه هههه
لباس ها برای عکاسی پوشیدیم و رفتیم طبقه پایین....طبق معمول بادیگاردامون هم آماده و سرحال بودن و منتظر بودن
دیدم جونگین با اشاره میگه:سلام خوبی حالت بهتره منم با سر تکون دادم و یه لبخند بهش زدم که خوبم
جونگین....جونگین.......
جونگین:دیدم چانیول داره با صدای آروم صدام میکنه گفتم بله چانیول:انگاری خبراییه جقدر بهم با اشاره حرف میزنید(چقدر تابلو بود که چانیول فهمید)
جونگین:نه خبرایی نیست.....سرت به کار خودت باشه و بعد با مشت زدم به بازوش(به شوخی)
دخترا اومدن پایین و سوار ماشینشون کردیم . قرار بود بریم سالن عکاسی برای موزیکی که قرار بود بسازن
رسیدیم و دخترا رو پیاده کردیم و پشت سر دخترا رفتیم داخل سالن.عکاس اومد سمتمون و خوش آمد گویی کرد و به ما 4 نفر گفت شما بیرون از صحنه باشید
ما همرفتیم و دخترا می خواستن آماده باشن به سونا نگاه کردم دیدمنگرانه قبل از شروع رفتم پیشش و گفتم:سونا حالت خوبه>؟سونا:چیی...آره خوبم..فقط...فقطمیترسم جونگی:از نور دوربین؟سونا:اوهوم جونگین:یه لبخند بهش زدم گفتم مهم نیس تو فقط به من نگاه کن خوب/سونا:یه نفس عمیق کشیدم و گفتم باشه ممنون که بهم آرامش دادی
بهش لبخند زدم و اونم رفت که می خواست عکس یونآ و سونا رو بنداره
فقط با سر بهش میگفتم که آروم باشه اونم خیالش راحت میشد.که بعد از چند دقیقه(7 8 دقیقه)عکاس گفت:وقت استراحت ممنون.....دخترا رفتن داخل اتاق گریم نشستن داشتن میگفتن آفرین سونا خیلی آروم بودی خیلی تو عکس خوب بودی سونا یه خنده ریزی کرد و روبه من کرد منم بهش لبخند زدم تا اینکه..........
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بوددد 😍😍😘👍