
سلام
دیدم برادر سونا رو آوردن اینجا ...سونگ: تو داری چیکار می کنی چرا دست این رو بستی....چانگ:هشششش...ساکت شو...برو اونور.... یه اتاقی که نزدیک دیوار دستایه جونگین رو بستند سونگ هم ده متری جونگین مقابل جو نگینواستاده....چانگ وو: خوب فکر کنم جمعمون داره جمع میشه.... که دخترا را با چشم های بسته آورد ن....بهوش بودن.... چشماشون رو باز کردن..... سونا جونگین روکه دیدتعجب کرد نفس راحت کشید....چانگ: آقایون خانوما خیلی خوش اومدین.... امشب قراره مراسم باشکوهی برگزار بشه.....سونگ: لعنتی تمومش کن...چانگ وو اصلحه رو گرفت سمت سونگ:آآ...برو عقب... هنوز شروع نکردم که تمومش کنه.... بعد به طرف سونا رفت و موهای شما رو گرفتن و نوازش....گفت: میبینم شاهزاده من ناراحته.... نگران نباش هیچی نمیشه فقط باید رازی رو بهت بگم همین.... جنگی سعی میکرد افزایش را باز کنه آخه باطناب بسته بودم....
چانگ وو: سونا مرگ پدر و مادر تو یادته کشته شده بعد برادرت اومد تو رو آورد بیرون و...سونگ:بس کن....چانگ وو: اما واقعاً درناکه که بعد از این همه سال متوجه بشی که برادر ت قاتلین پدر و مادرت بودن....سونا جونگین و دخترا خشکشون زده بود.... سونا هی نفس نفس میزد و اشک میریخت....سونگ اومد طرف چانگ وو:آشغال عوضی.... چانگو به پای سونگ شلیک کرد.. دختر ترسیدن جیغ زدن.... یکی از ادمهای چانگ وو: قربان پلیس دارم میان عجله کنید....چانگ وو: راستی من تمام اون قتلا را انجام دادم برادرت فقط یه وسیله بود.... بعدشم بمبی که به به همین مانیتور بستم نگاه کنید.... به امید دیدار😈... جونگین دستاشو باز کرد و رفت طرف سونا سونگ وخواهرا.... سونا خواهران رفته بودن کنار سونگ..با گریه و شک سونا:سونگ...سونگ.. حالت خوبه.....سونگ(درد داشت)آره خوبم...مهم نیست....فقط از اینجا برید....جونگین: باید یه جا بنشونیم ش....نشست رو صندلی...که چانیول و لوهان و تاعو رسیدن....
گفتن جونگین حالت خوبه ....از جی پی اسی که به کتت وصل کردیم رسیدیم اینجا....چی شده....جونگین:دیر رسیدین اما سریع دختران رو از اینجا برید بیرون اینجا یه بمبه.... پسران تعجب کردن و سریع دخترا رو بردن بیرون.... اما سونا همینجوری کنارسونگ بود داش با نگاهی مبهم بهش نگاه می کرد...سونگ(بادرد) میخواستم یه روزی بهت بگم.... من هر روز عذاب میکشیدم.... تو خیلی تو این همه سال اذیت شدی من واقعا معذرت می خوام.... سونا فقط همینجوری اشک می ریخت و هیچی نمی گفت....جونگین: همین حالا باید بریم به جونبی... جونگین دست سونگ رو گرفت و گذاشت شونشو بردتش تا دم در سانسور...سونگ دستشو گرفت جلو در..من و سونا بهش نگاه کردیم....سونگ😊سونا... امیدوارم منو ببخشی....جونگین مواظب خواهرم باش....سونا: چی داری میگی تو باید باهام بیای.....
سونگ:هششش هیچی نگو... تو برای من خیلی عزیز بودی.... امیدوارم منو ببخشی..... دوست دارم و در آسانسور داشت بسته میشد.... سونا خواست بره سمت در دست سونگ رو بگیره که جونگین گرفتش برد نزدیک خودش ..... سونگ موقع بسته شدن آسانسور دست تکون داد و لبخند زد..... سونا تقلا میکرد که ولش کنه اما چونگین یه دستشو گذاشته بود رو شونه هاش یه دستشو گذاشته بود دور کمرسوناو محکم بغلش کرد.... سونا همه جوری تو بغل جونگین داشت گریه میکرد.... ده ثانیه تا انفجار مونده بود.... ۹. ۸۷۶۵۴۳۲_۱..بمببببب..... طبقه آخر منفجر شد..... طناب آسانسور پاره شد..... آسانسور داشت میرفت پایین....جونگین و سونا افتادن رو زمین آسانسور و ترسیده بودن جونگین سونا رو بغل کرد و چشماشو نو بستن.....چانیول:جواب نمیدن...تاعو:کجان...باید میومدن پاین....دخترا نگران بودن....
... چند دقیقه بعد صدای تلفنی اومد...سوهیون الو...سونا...سونا:ما خوبیم تو اسانسوریم...چانیول بیسیمش صدا داد....جونگین...جونگین....جونگین:ما...حالمون....خوبه....همه خوشحال شدن و همدیگرو بغل کردن(یونا و لوهان،تاعو ویوری،سیوهیون و چانیول(....چند ماه بعد.... کارکنان: خوش آمدید خانم پارک یوری... یوری الان مدیره شرکت برادرش و تاعو هم طبق معمول بادیگاردش میشه...و اما چانگ وو...تاعو و افرادش پیدا کردن و محاکمه اش کردن....یونا الان مدلینگ شرکتی شده و لوهانم نامزد کرده و اینا...سیوهیون هم با چانیول تو یه شرکت کار میکنن و چانیول رو مشاور خودش کرده و با هم کار میکنن...میرسیم به دو مرغ عشق...الان سونا و جونگین خونه سوخته را کاملاً بازسازی کردن اونجا با هم زندگی می کنن.... میریم توی مغازه غذا خوری....ساعت ۱۲ظهر....سونا می خواد کارت بکشه..جونگین:ا ا بذار من باید بکشم...چه فرقی میکنه...جونگین: نه من باید بکشم مرد خونه منم اصلا میدونی مرد اگر خرج زندگی رو نده.... سونا داش به حرفش گوش میداد از اون طرف هم که جونگین حواسش نبود رمزکارت می کشید تا....جونگین:من باید...(ثبت شد)...سونا:خوب ممنونم آقا...بریم جونگین...
جونگین نداشت و چهره ناله و التماسی نگاهش می کرد....رفتن خونه....جونگین: سونا این چه کاری بود که.... خوب چیکار کردم دفعه بعدی رو تو بکش....جونگین:بهم خیلی بر خورد....غرورم له شد... سونا بهش نگاه کرد و لبخند زد و بعد رفت سمتش...جونگین:با حالت ناراحت..چیه...چرا اینجوری نگام میکنی... سونا آروم لبش بوس کرد و رفت کنار....جونگین یه لبخند ناراحتی زد: اگر فکر می کنی با بوس کردن یادم میره بدون.... سونا سرش گرفته محکم لبشو بوس کرد.....😚😚😚جونگین م نگاش کرد و لبخند زد بچه چشماشو بست دستشو از جیبش آورد بیرون سر و کمر سونا را گرفته بوسش کرد😚😌...بریم جلو...الان سونا و جونگین کنار ساحل نشستن..نگران نباشید لباس تنشونه... جونگین نشسته و سونا پشتش تو بغلش تکیه داده جونگین داره دستشو نوازش میکنه....سونا: الان چی داری بگی...جونگین: باید بگم خوشحالم...از چی.... از اینکه عشق گمشدمو پیدا کردم....بعد سونا پشتشو کرد و رو پای جونگین نشست و به جونگین نگاه کرد... جونگ این هم موهای سونا را از صورتش می داد کنارو دوتایی لبخند زدن.....بعد به آرومی همو 😚بوسیدن😙 و مثل فیلما همیشه کنار هم خواهیم ماند....پایان🙂😢😭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیهههههه محشرههههه😍🍭عالی هستی اجییی
عزیزمی
اجی مونا میخوای تو داستانم باشی؟😍
داستانم بازگشت کلی اجیم توش هستن میخوام توهم باشی
خیلی قشنگ بودددد 😍😍❤عالی
الهی خوشبخت بشن😂
ممنون عزیزم