داستان از زبان مونیکا : امروز دوباره یک سال بالا رفتم هورا. خیلی ذوق دارم سر کلاس برم اما استرس هم دارم . نکنه دوباره با شوگا هم کلاس باشم ? وووییییییی . اونجوری سر کلاس همش هواسم ب جذابیتش پرت میشه و بعدش .... و بعدش... ام ...... نمد چ میشه......اها فهمیدم امتحانامو قبول نمیشم ..... نه این ک ن .... نمددددددد ولشششششش ..... حالا امیدوارم کنار هم نباشیم ..... پوففففففففف..........ولی دلم براش تنگ شده.... من واقعا دوصتش دارم ..... ولی .... ولییییی...... صوفیییییییییی امیدوارم اون تو کلاس نباشه......اون همش ب شوگا میچسبههههه.......شوگا رو ولش صوفی خیلی رو مخه ..... حالا ساعت چند هس ???? ب ساعت نگا موکونم ساعت هشت و نیمههههه..... ولی من باید هشت اونجا باشم...... سریع لباس میپوشم و اناده ی رفتن میشم ...... سریع کفشامو موپوشم و میرم دانشگاه .... چند دقیقه بعد میرسم مدرسه .... شوگا اونجاست .... اما اونی ک کنارشه کیه...... صوفی نیس .... صوفی نیس ..... خدا کنه نباشه ...... صوفیهههههههههههه
عالیییی بعدیییی
خوشحال میشم تو مهمونیم حضور داشته باشی
امشب ساعت ۸
سلام گلم خسته نباشی
عالی بود 😍
پارت بعد را همین امروز بذار لطفاااااااا :(((( احه این خیلییییییی کم بوددددددددددد :(((