مریکتی

ادرین : داشتم راه میرفتم تو خیابون بارون داشت میومد حالم خراب بود داشتم میرفتم مدرسه مرینت : خااا پیش پیش پیش مثلا الان خواب تیکی : مرییییییینننننننتتتتتت😱😱😱

مرینت: اااااااااااااااااا🤕😕(داره داد میزنه) تیکی سکته کردم تیکی : خوابالو مدرست مرینت : 😰😰😨😱😱😱چرا زود تر بیدارم نکردی تیکی : پشمک یک ساعت دارم میگم مرینت مرینت جواب نمیدی فقط اینطوری بیدار میشدی مرینت : باشه ببخشید بدو دیر بریم 😄😅😊 تیکی: نگاه کی به کی داره میگه دیر شد 😶😑😑 مرینت : 😂😂😅 باشه بریم عشقم تیکی: مزه نریز😏

مرینت : داشتم بدو بدو میرفتم پایین که یهو نزدیک بود بخرم زمین که یکی دستمو گرفت اون بابام بود ازش تشکر کردم و سری رفتم مدرسه حتی خداحافظی با مامان بابام نکردم😁😅😅😂🤦🏼‍♂️

مرینت: بارون داشت میومد من عاشق بارونم چون حالمو خوب میکنه ( منم عاشق بارونم هر موقع بارون میاد یه حس خیلی خوب بهم میده اگه تو تو ام اینطوری تو کامنتا بگو😊😁خوب به ادامه داستان میپر دازیم 😑😁)

مرینت: اره دیگه بدو بدو رفتم مدرسه خداروشکر معلم نبود یعنی هنو نیومده بود 😂 مرینت: سلام بچه سلام الیا الیا: دختر کجایی مرینت: ببخشید خواب موندم الیا: دیگه خواب نمون شانس اوردی معلم تو ترافیک مرینت : باوشه ولی ادرین کجاست الیا : نمی دونم اون هیچ وقت دیر نمی کرد مرینت : اره

ادرین : بالاخره رسیدم مدرسه چون امروز پیاده اومده بودم (راستی بچه ها سن ادرین ۱۷ سن مرینت ۱۷ هم سنن😶😊😁) ادرین : رسیدم به مدرسه دیدم همه هستن سلام دادم و نشستم سر جام نینو ازم سوال کرد گفت چرا دیر اومدی گفتم کار داشتم بعدش گفت اوکی

مرینت : ادرین خیلی خیلی امروز پکر بود یه دفعه معلم از در اومد سلام کردیم خانم بوستیه درسو داد و زنگ خورد همه رفتیم تو حیاط ادرین یکم دیر اومد میخواستم باش صحبت کنم ولی روم نمیشد حتی نینو دوست سمیمیش رفت پیشش که ببینه چشه ولی ادرین با اونم حرف نزد 😕🤔😐

مرینت:منو الیا داشتیم باهم صحبت میکردیم الیا : ادرین چشه نینو : نمی دونم مرینت: نگرانشم الیا: نگران نباش مرینت : داشتیم همین طوری صحبت میکردیم که یه دفعه

هاهاهاهاها که یه دفعه قطع کردم خوب دوست داشتین لایک کنین چنل فالو کنین کامنت بزارین هرچی خواستین بنویسین فقط بزارین😭😭😂😂خیلی خیلی دوستون مواظب خودتون باشین پیس اوت 😍😊

گیشتر دیدین ماشاالله گیشدیر دیدین ماشاالله 😅😂😂😅پاک خول شدم عهههههه شما هنو اینجایی برو دیگه (نویسنده : پاک ابروم رفتا 😅)