مریکتی ۳

ادرین :که یهو نینو جلوم سبز شد 😶 نینو : پسر تو کجایی نیم ساعت دارم دنبالت میگردم ادرین : من قایم شده بودم ببخش داداش نینو : عیب نداره مواظب خودت باش خداحافظ ادرین : خداحافظ😶

ادرین : خیلی حالم خراب بود کسیو نداشتم باش درد دل کنم حتی کسیو ندارم دوسم داشته باشه (پس ما اینجا بوقیم😂) ادرین : شما هاا تاج سرین من : قربونت داش ادرین نوکرتم خوب بریم ادامه داستان

ادرین : همینطوری داشتم با خودم حرف میزدم که یهو الیا جلوم سبز شد سلام کردم اونم سلام کرد الیا : ادرین سلام کرد منم سلام کردم و بهش گفتم ادرین : بعد الیا بهم گفت ساعت پنج عصر تو پارک کنار خونه مرینت اینا میبینمت رفت 😶 ادرین : حتی مهلت حرف زدنم بهم نداد پس حتمی مهمه (الان ساعت ۱۲ ظهر مثلا مدرسه تعطیل شده یه چهار ساعت میریم جلو)

ادرین : مشقامو نوشتم تمرین پیانومم کردم نزدیکای ساعت ۵ بود حرکت کردم راه افتادم سمت پارکیکه الیا گفت الیا : ساعت ۴:۴۸ بود میخواستم زنگ بزنم ادرین یادش بندازم که کارش دارم که دیدم حلال زاده اومد سلام کردیم و بعد (نگو تموم شد ) ( نمی دونم بزن صفحه بعد میفهمی 😂😘)

ادرین : نشستم سر صندلی که الیا شروع به حرف زدن کرد اول احوال پرسی کرد بعد گفت میخوام یه چیز خیلی مهم بهت بگم بهش گفتم بگو اونم گفت که

الیا : بهش گفتم راستش راجب مرینت دیدی بعضی موقعه ها وقتی باهات حرف میزنه لوکنت میگیره خیلی باهات خجالتیه ادرین : اره چطور الیا راستش اون .....ا..و.ن ادرین : اون چی الیا : اون دوست داره ( اینو با فریاد گفت ) ادرین : وقتی الیا اینو گفت یهو ✊ بزن بعدی کارت دارم😏🤔