
اینم از قسمت 5 فصل 2 امیدوارم که خوشتون بیاد و لطفا و حتما نظر بدین😀😀😀😀😍😍😍😍😚😚😚😚😙😙😙😘😘😘💚💛💜💖💙❤
از زبان آلفرد:از خواب بیدار شدم و دیدم که ماریا خیلی ناز بغ...م خوابیده.حدود 10 دقیقه داشتم نگاهش میکردم.خیلی ناز بود.بلند شدم و رفتم پایین تا دست و صورتم رو بشورم که دیدم ساعت 7 صبحه.("علامت زمانیه که داره تو دلش حرف میزنه)"نه به دیروز که دیر پا شدم و نه به امروز که به این زودی پاشدم.من هر وقت زود پا شدم اون روز برام روز خوبی بوده."امروز باید برای جشن آماده میشدیم.نمیدونم مرینت چه فکری تو سرشه ولی امیدوارم خوب باشه.خدمتکارشون برام صبحونه آورد و منم خوردم.کل اعضای خونه خواب بودن.منم فکر کردم که برم بیرون و یک دوری بزنم.بلند شدم یک لباس پوشیدم و رفتم بیرون تا قدم بزنم.
داشتم توی راه میرفتم یک بستنی فروشی دیدم.رفتم جلو تا بستنی بخرم.بستنی فروشه اسمش آندره بود.آندره گفت به به چه جوان پرشوری انگار امروز برات روز مهمیه.من گفتم شما از کجا میدونین؟آندره گفت من معجزه عشق رو درک میکنم.من گفتم پس بهترین بستنیت رو بده.آندره یک بستنی بهم داد و گفت بستنی آبی به رنگ چشماش و بنفش به موهاش.من گفتم واو.آندره گفت چه برقی تو چشماته.من گفتم یادم باشه هروقت دوباره اومدم پاریس بیام اینجا.به راهم ادامه دادم.بستنیم رو هم خوردم.داشتم میرفتم که فلورانس رو دیدم.بهش سلام کردم اونم گفت به به چه کسی.سلام.چه زود بیدار شدی.من گفتم نمیدونم امروز خیلی سر حالم.
فلورانس گفت چه خوب که سرحالی.برای فردا آماده ای چون اون هیولا فردا میاد و ما باید آماده باشیم.من گفتم من که آماده به دنیا اومدم.فلورانس گفت بیا بریم بالای برج ایفل یکم گپ بزنیم.منم قبول کردم و ما رفتیم بالای برج ایفل تا گپ بزنیم.رسیدیم بالی برج و نشستیم.فلورانس گفت به نظرت سه هزار سال عمر کردن تو این دنیا چه ویژگی هایز داره؟من گفتم حوصله سر بره.فلورانس گفت جدا از اون خوبی هایی هم داره مثلا دوست پیدا میکنی یا چیز های مختلف یاد میگیری یا با مردم مختلف آشنا میشی یا عاشق میشی و خیلی چیزای دیگه.من گفتم عجب خوبی هایی داره این عمر طولانی.فلورانس گفت تمام این چیز هایی که گفتم برام بوجود اومده.من گفتم یعنی تو هم عاشق شدی؟فلورانس گفت آره و فردا میتونم ببینمش.من گفتم چطوری؟فلورانس گفت یا میمیرم و میرم پیشش و یا هیولا رو شکست میدیم و اون میاد پیشم.من گفتم دومی درسته.و از فلورانس خداحافظی کردم و رفتم.
از زبان مرینت:بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم.دیدم ساعت 9 شده.آدرین رو بیدار کردم و رفتیم پایین و دست و صورتمون رو شستیم و رفتیم سر میز.پدر و مادر آدرین هم نشسته بودن.آدرین گفت باز این دوتا خوابن.ناتالی گفت خانم ماریا خوابن ولی آقای آلفرد حدود دو ساعت پیش صبحانشون رو خوردن و رفتن بیرون تا تو پاریس قدم بزنن.آدرین گفت چییییی؟دو ساعت پیش؟چجوری؟من گفنم آدرین خان همه مثل شما خوابالو نیستن.آدرین گفت باشه فهمیدم.یهو زنگ خونه خودد.ناتالی در رو باز کرد و آلفرد اومد تو.گابریل گفت به به سحرخیز شدین امروز.آلفرد گفت روز هایی که برام خیلی مهم هستن باعث بیداری زودرس من میشن.من گفتم بله حتما امروز روز مهمیه ولی بعضیا خوابن و شما باید بری بیدارشون کنی.آلفرد گفت الان میرم.
از زبان آلفرد:رفتم بالا تا ماریا رو بیدار کنم.خیلی کیوت شده بود و خیلی ناز خوابیده بود.تکونش دادم و گفتم نفسم گلم عشقم بیدار شو.دیدم روش رو کرد اونور.رفتم اونور و گفتم حالا خودت رو از من دور میکنی.دوباره روش رو کرد اونور.من گفتم پس باید تکنیک آخر استاد رو اجرا کنم.ص+و+ر+ت+ش رو آوردم ط+ر+ف ص+و+ر+ت خودم و ب-و-س-ی-د-م-ش.ماریا گفت ممنونم که همیشه و همه جا پیشمی.اومد بلند شه که گفت آخ پام.من گفتم چیشده؟پات هنوز خوب نشده؟دیروز که خوب بود؟ماریا گفت نمیدونم چیشد.من گفتم بلند نشو من صبحانت رو برات میارم.ماریا گفت ممنون.ببخشید که.......من حرفش رو قطع کردم و گفتم هیچ وقت نگو ببخشید.چون تقصیر تو نیست.من رفتم پایین تا صبحانه رو بیارم.
صبحونه ماریا رو براش آوردم.اون داشت صبحونه میخورد که بهش گفتم ماریا چطوره امروز فقط بیرون باشیم و پاریس چرخ بزنیم؟ماریا گفت من موافقم ولی پام خیلی درد میکنه.من گفتم بعد ناهار میریم البته اگه پاهات خوب شد.به نظرم فقط ماهیچه هات گرفته.ماریا گفت منم همین فکر رو میکنم.من رفتم پایین و آدرین و مرینت رو کشیدم تو اتاق آدرین و بهشون گفتم خب وقتی من دارم سر ماریا رو گرم میکنم شما ها قراره چیکار کنین؟مرینت گفت من و دوستام با دوستای ماریا پارک کنار خونه پدر و مادر من رو تزئین میکنیم.پدر و مادر من هم کیک تولد درست میکنن و تو ماریا رو راس ساعت هشت شب میاری به اونجا.من گفتم قبوله.از زبان مرینت:من به آلیا و بقیه زنگ زدم تا بیان به پارک.من و آدرین هم رفتیم پارک.
وقتی رسیدیم دیدیم که تمام بچه ها اومدن.یهو از اونور چند نفر اومدن.اونا گفتن سلام ما دوستای ماریا هستیم و اومدیم تا کمک کنیم.منم گفتم سلام من مرینتم دختر دایی ماریا و اینا هم دوستامن.خوب بچه بیاین شروع کنیم.و ما هم شروع به تزئین کردن باغ کردیم.از زبان آلفرد:من از اتاق آدرین رفتم بیرون و به دوستای ماریا زنگ زدم و گفتم که کجا بیان و چیکار کنن.بعد از ناهار آدرین و مرینت رفتن پارک.منم به ماریا گفتم میتونی راه بری؟ماریا بلند شد و چند قدم راه رفت و گفت آره خوب شدم.میتونیم بریم بیرون.ما لباس هامون رو پدشیدیم و از خونه زدیم بیرون.من گفتم خوب اول کجا بریم؟ماریا گفت بیا اول بریم به سینما بعدش شهربازی بعدش برج ایفل و بعدش هم بستنی بخوریم.
من گفتم بانو ماریا برنامه هاشون رو از قبل ریختن؟ماریا گفت بله که از قبل برنامه رو ریختم.من گفتم خوب اول بریم سینما.ما رفتیم به سینما تا بلیط بگیریم و ببینیم چه فیلم هایی قراره بزاره.پوستر فیلم ها رو داشتیم نگاه میکردیم که یهو ماریا گفت این مادر آدرین نیست؟من گفتم چرا خودشه.نمیدونستم فیلم هم بازی کرده.چطوره این رو ببینیم انگار عاشقانه هست.ماریا گفت خوبه همین رو ببینیم.بعد از دو ساعت فیلم تموم شد.ماریا گفت عجب فیلم قشنگی بود.منم تایید کردم.ماریا گفت حالا شهربازی من گفتم باشه.ما رفتیم شهربازی و کلی بازی های مختلف انجام دادیم.خیلی بهمون خوش گذشت.
من و ماریا رفتیم بالای برج ایفل و اونجا نشستیم.ماریا سرش رو گذاشت رو شونه من و گفت آلفرد اگه فردا بشه و بعد از دیگه من پیشت نباشم تو........من حرفش رو قطع کردم و با بغض گفتم لطفا دیگه این حرفا رو نزن ماریا.تو میدونی که اگه تو از پیشم بری من نابود میشم.من مراقبتم اگه لازم بشه حتی برای مراقبت از تو جون خودم رو میدم.ماریا گفت ممنونم.بعد از چند دقیقه از اونجا رفتیم یک بستنی گرفتیم.من گفتم بیا بریم یک جایی.ماریا گفت کجا؟من گفتم میفهمی.بعد به پارک که نزدیک شدیم چشماش رو گرفتم و جلوی پارک بازش کردم.ماریا شگفت زده شده بود.گفت وای اینا برای منه.من گفتم بله که برای توعه.بعد دوستاش اومدن.بعد از تموم شدن جشن رفتیم خونه پدر و مادر آدرین و خوابیدیم.
آنچه خواهید دید:امروز روز موعوده......بچه ها آماده باشین........داره به برج ایفل میرسه........لاکی چارم.......من فهمیدم باید چیکار کنیم.......من رو ببخش آلفرد خوب بچه ها یک سوال ازتون دارم.حدس بزنید من تو کدوم استان زندگی میکنم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تهران یا شیراز
توی تهران
جواب سوال : داخل داستان میراکلس
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
توی مازندران یا تهران