
سلام بر دوستان نازنینم خب دوستان من چون یادم رفت پارت بعدی کجا کات کردم😅 میخوام از ادامه بخشی شروع کنم که *ا/ت* میگه من بهت اطمینان دارم گفتم که اگه بگم عقب بود ناراحت نشید عشقولی ها💜 البته نمیدونم شایدم از جای درستی شروع بشه به هرحال ببخشید🙏💜❤
کوکی: مرسی عزیزم ممنونم که اعتماد داری... 💜. حالا وقتشه لباس هامون رو بپوشیم *ا/ت*. من: لباس؟. کوکی: بلی عشقم😊. کوکی یه نایلون بهم داد که فکر کنم لباس توش بود بعد گفت: برو اینا رو بپوش. من: اینا لباس ها منن؟. کوکی: اری همسری... . من با خودم : اون به من گفت همسری وای یا خدا امشب قراره سکته کنمممممم😍. من بدو بدو رفتم تو اتاق و لباس هامو پوشیدم وقتی اومدم بیرون شوکه شدم وایی لباس من و کوکی سِت بود😍کوکی خیلی خوشگل تر از قبلش شده بود(دیگه بدونید چی بود)
توصیف لباس های *ا/ت*= پیراهن بلند سورمه ایِ مات با یه چاک از کنار پا کفش سفید پاشنه بلند و یه کیف سفید با سگک طلایی 😍. توصیف لباس های کوکی= یه کت و شلوار سورمه ای پیرهن زیر کت سفید با دکمه های طلایی کفش های سفید با یه قلب کوچیک طلایی کنار کفش 😍. (سِت کوکی و *ا/ت* سورمه ای سفید بوده) کوکی: ای من الان غش میکنم. من: وای خدا مرگم بده چرا؟. کوکی: خیلی نگرانمی ها 😂... . من:😊حالا غش چرا؟ . کوکی: اخه خیلی... بیخیال بابا دیگه انقدر جمله عاشقانه گفتیم کم اوردم 😂. من: راست میگیا😂
کوکی دستامو گرفت و از در خونه بیرون زدیم و به سمت ماشین کوکی رفتیم... . سوار ماشین که شدیم در حال حرکت بودیم که کوکی گفت: شماره پدرتو بگیر الان وقتشه... . من: باش... . شماره بابامو گرفتم کلی استرس داشتم خدایا خودت کمک کن بابام به کوکی چیزی نگه ناراحت شه تحملشو ندارم😭. بابام جوب داد. من: بابا جونم سلام میشه بیای تماس تصویری کارِت دارم 😊. بابام: باشه حتما. تماس تصویری = من: سلام بابا جونم. بابا: سلام دخترم. من: بابا میرم سر اصل قضیه. بابا: برو... چیزی شده؟. من: بابا یکی اینجا هست که....
یهو مامانمم اومد با اونم سلام احوالپرسی کردم و... بابا: دخترم داشتی میگفتی... . من : اره بابا یکی اینجاست که میخواد باهاتون حرف بزنه خواهش میکنم تا آخر حرفاش هیچ حرفی نزنین و خوب به حرفاش گوش کنید از من خدافظ. بابا: باشه قول میدم. گوشی رو دادم دست کوکی و از استرس گوشامو گرفتم و چشم هامو بستم و فقط خدا خدا میکردم که بابام راضی شه چون مطمئنم بودم بدون کوکی میمیرم😭. یه چند دقیقه بعد کوکی زد رو شونه م گفت: بگیر گوشی رو.
احساس میکنم کوکی همه چی رو از شب اول تا خود همین امشب بهشون گفته.من گوشی رو گرفتم که یهو بابام به حرف اومد. گفت: دخترم الان خوبی؟ تیر خوردی؟ . من: بابا بابا اروم باش من تا وقتی که کوکی پیشم باشه گلوله تانک هم بهم بخوره حالم خوبه نگران نباشید. بابام یه مکثی کرد و گفت: اینجوری که شما بند دلتون رو بهم بستن هیچکی نمیتونه بازش کنه😊 . مامانم: 😊💜. ادامه حرف های بابا: پس اقای کوکی شما اجازه خواستی که از دخترم خواستگاری کنی درسته؟ . قیافه من که از همه جا بی خبر بودم چون دستام رو گوشم بود :😳😳😳😳.
کوکی: اره من این اجازه رو خواستم. بابا: قبول میکنم ولی به شرطی که مراقب دخترم باشی. کوکی:😭 باورم نمیشه انتظار داشتم گوشی رو روم قطع کنید ولی... ولی اشتباه فکر میکردم... خیلی... خیلی ازتون ممنونم😭. بابا: اقای کوکی خان مرد گریه نمیکنه خودتو جمع و جور کن پسر. کوکی : من معذرت میخوام دست خودم نبود. من: بابا ممنونم ممنونم که... ممنونم که اجازه دادی. بابا: جلوی دوتا عاشق رو نمیشه گرفت...این زیبا ترین لحظه زندگیمه دخترم. بعداز کلی تشکر و بگو بخند با خانواده م دیگه خداحافظی کردیم(پایان تماس تصویری)
کوکی: همه اینا بخاطر اعتماد تو بود اخیییی الان هیچ دلهره ای دیگه ندارم و میتونم تا فردا صبح با خیال راحت بشینم و نگاهت کنم ولی حیف که.... من: حیف که؟ . کوکی: حیف که جین کلی تدارک دیده و دعوتمون کرده بقیه پسراهم همینطور که بریم پیششون و من نمی تونم تا صبح نگاهت کنم. من: بیکاری ها تا صبح..... منو نگاه کنی 😂😂. کوکی: دیوونه... . من:😀😀😀. کوکی: اها راستی *ا/ت* اون شیر موز رو از توی داشبورد در بیار شیر موز خونم افتاده...
من: باشه شیکمو.... . کوکی دستمو گرفت توی دستاش و گفت: هیچوقت قرار نیست دستتو وِل کنم این بار برای همیشه میگم بدون هیچ دلهره ای که دیگه ممکنه نبینمت *ا/ت* «واقعا و دیوانه وار دوستت دارم😍». من: ولی من دوستت ندارم. کوکی:؟؟؟؟. من: چون من عاشقتم. کوکی: خب پس تو حاضری زندگیمو کامل کنی و.... با.... با من ازدواج میکنی. من:اره 😍.
راوی: *ا/ت* و کوکی اون شب پیش بقیه ی پسرا رفتن و با هم جشن گرفتن. از اون شب به بعد زندگی شیرین کوکی و *ا/ت* شروع شد. اونا الان یه دختر کوچولو به اسم *.......* (اسمی که دوست دارید اسم دخترتون باشه) دارن که زندگی شیرین شون رو به قول کوکی شیرین تر کرده 💜💜💜.
خب اینم از پایان خوش این داستان 😍💜❤😍💜❤😍 راستی کسایی که مادر پدرتون با بی تی اس مخالفه به هر دلیلی... ، این داستان برای امیدوار کردن شما ها هم هست که بدونید همه چیز دست خداست اگه قرار باشه یه روز سرنوشتتون مثل*ا/ت* داستان بشه بدون هیچ شک و تردیدی همون میشه پس به زندگی امیدوار باشید💜😊💜. به امید روزی که همه ما ارمیا بریم به کنسرت بی تی اس ❤ تا داستان های بعدی خدانگهدار همه تون💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیهههه
قلمت خیلی خوبه♡
ما (اکیپ دوستامون)تصمیم داریم علاوه بر والیدنمون معلم هامونم آرمی کنیم
ایول درود به شما ولی ما معلم خودمون و ورزش ارمی هستن 😂💜
معلم برادرم هم آرمی هست 😅
من اگه بشون بگم که خفه میشم ولی واقعا زا ته قلبم دوسشون دارم
عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
چرا انقد خوب بیدددددد
عالیییییی بود😍🥲❤💜
سلام این پیام برا نویسنده هست لطفا مثل بقیه پیمام اشتبا نگیرید و نیاید پیویم سلام نویسنده اسمتو نمیدونم ولی خیلی مشتاقم تا باهات دوست شم لطفا لطفا لطفا لطفا لطفا قبول کن دخترم و ایرانی و چن ساله کره ام میخام باهات دوست شم قصد جسارتم ندارم اسمم سارینا هست و 15 سالمه و شمارمم تو همون تستی که زبونم لال بونن لال خدا نکنه میخاستی بری از دنیا دادم بهت
عالی بود. 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭کاش منم بتونم زن کوکی شم😂😂😂😂😂
عاشق داستانتم گلم
من هنوز تو شک هستم ا/ت خدا نگم چیکارت نکنه ولی خوب نویسنده ای هستیا من معمولا داستان که می سازم در مورد آدم های واقعی نمی سازم آدم های تخیلی چهره های تخیلی چون بالاخره کوکی(از بی تی اس) مارک(از گات سون)و بقیه ی آیدل ها ازدواج می کنن و ما فن ها هم نباید در این راه اذیتشون کنیم که باعث خود کشیشون بشه.( نمی دونم چرا اینقدر حس شاعرانه گرفتم)😅😅😅
وای عالی بود نویسنده ی عزیزم
خیلی داستان عالی بود
مرسی بابت داستان خوبت