Love laydybug2

حرف خاصی ندارم

این داستان:قدرت های جدید

از چشم مرینت/مامان و بابام زودتر رفتن چین و ما فردا میریم یهو همه جا سرد شد پنجره ها از شدت سرما یخ زده بودن هوای طوفانی دوباره شرور شده بود اگه تبدیل میشدم بازم نمیتونستم برم بیرون پس معجزه گر گاو رو برداشتم و تبدیل شدم پنجزه رو شکوندم رفتم توی کوچه خلوت به خودم تبدیل شدم معجزه گر گاو رو گذاشتم تو جیبم بعد گفتم:تیکی اسپات ان و تبدیل شدم.از چشم ادرین/گفتم:پلگ کلاوتز اوت بعد گفتم:کتاکیلزم و پنجره رو شکوندم رفتم پیش هوای طوفانی دیدم لیدی باگ هم اونجا بود یهو هم انگشتر من و هم گوشواره های کفشدوزک چشمک زدن بعد...

و جنگ رو شروع کردیم.لیدی باگ:لاکی چارم و براش یه تیشرت مثل تیشرت ایوان اورد.از چشم لیدی باگ:فهمیدم باید برم و معجزه گر گاو رو به ایوان بدم ایوان تبدیل شد و رفتیم جنگ با هوای طوفانی.از چشم هاکماث/مایورا،وقتشه هیولای اموکی رو رونمایی کنی.مایورا:پرواز کن اموک من و احساسات منفی رو دو برابر کن.از چشم لیدی باگ/یهو یه اموک اومد و یه سنتی مانستر شکل هوای طوفانی درست شد.گفتم:لاکی چارم و برام یه شیطونک اومد فهمیدم باید بندازمش توی چشم سنتی مانستر و چتر هوای طوفانی رو بشکونه یعد اینکارو کردم و اکوما رو گرفتم بعد کت نوار دو بار کتاکیلزم به سنتی مانستر زد و بعد بیگ کاو سنتی مانستر رو نابود کرد و من اموک رو گرفتم بعد زدیم قدش و کارای همیشگی😊☺

کت نوار:راستی بانوی من جریان سفرت رو گفتی و من مطمئن نیستم بتونم بمونم.گفتم:فکرشو کردم پس معجزه گر روباه و به الیا دادم.از چشم گابریل/باید با ادرین به چین برم چون توی چین جعبه معجزه گر ماهی ها هست و من میخوام کل معجزه گرا شو داشته باشم.گفتم:ناتالی من تو این سفر به مایورا احتیاج دارم.ناتالی:حتما میام.

فردا در هواپیما...

از چشم مرینت/ادرین هم به این سفر اومده بود و بدتر اینکه صندلیش پیش کاگامی بود😈😈همش داشتن میخندیدن.قیافه مزینت😬قیافه ادرین😶(بین دو راهی کاگامی و لیدی باگ مونده)قیافه کاگامی😊

در چین...

شب بود توی حیاط هتل داشتم قدم میزدم که یهو حس کردم یکی دستمال گذاشت جلو دهنم و بعد هیچی ندیدم..

پایان قسمت دوم

انچه خواهید دید:مرینت:چی معجزه گرای دیگه.ادرین:یعنی مرینت کجاست؟مرینت:نه لطفا نهههه