10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Samurai انتشار: 4 سال پیش 445 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستای گلم الان که دارم این تست رو مینویسم تست های 20 21 1 2 3 هنوز تو بررسی هستن.حالا خودتون دیگه فکرش رو بکنین.
از زبان مرینت:تازه صبح از خواب اونم با صدای تیکی بیدار شدم.به تیکی گفتم تیکی اینقدر سرم شلوغ بود که اصلا یادم رفته بود تو هم وجود داری.تیکی گفت اشکالی نداره مرینت حالا برو صبحانت رو بخور.من رفتم پایین.دست و صورتم رو شستم و رفتم و صبحانه خوردم.فقط یک شب آدرین رو ندیدم ولی خیلی دلم براش تنگ شد.بهتره برم و ببینمش.از زبان آدرین:از خواب بیدار شدم.دلم برای مرینت تنگ شد.رفتم تا آلفرد و ماریا رو از خواب بیدار کنم.در زد ولی کسی جواب نداد.رفتم تو و دیدم که ای خدا چقدر قشنگ کنار هم خ*و*ا*ب*ی*د*ن.خیلی کیوت شده بودن.دلم نیومد بیدارشون کنم و رفتم پایین تا صبحانه بخورم.
مادرم گفت چرا اون دوتا خوابالو رو بیدار نکردی؟من گفتم اگه شما هم اون دوتا رو میدیدین که چجوری خوابیدن دلتون نمیومد که بیدارشون کنین.پدرم گفت اوه اوه چه خبره تو این خونه.بعد نشستیم و با هم صبحانه خوردیم.از زبان ماریا:بیدار شدم و دیدم که تو ب*غ*ل آلفرد خوابیدم.رنگ گوجه شده بودم.واقعا باورم نمیشد.آلفرد بهترین آدمیه که من تا به حال باهاش آشنا شدم.واقا دوسش دارم.یهو آلفرد از خواب بیدار شد و دید که من بیدارم و از منم قرمز تر شد.من گفتم آلفرد تو چقدر من رو دوست داری؟آلفرد گفت خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد.من گفتم نن ده برابر چیزی که گفتی دوست دارم.آلفرد گفت نه من بیشتر.من گفتم نه من بیشتر.آلفرد گفت باشه قبوله ولی بیا بریم صبحانه بخوریم.
از زبان آلفرد:ما رفتیم پایین تا صبحانه بخوریم.آدرین گفت به به کفترای عاشق خوابالو چه خبر.بالاخره بیدار شدین.من گفتم شوخی بسه.ما نشستیم و صبحانه خوردیم.یهو زنگ در خورد.ناتالی در رو باز کرد.مرینت اومده بود.از زبان مرینت:رفتم خونه آدرین تا با پدر و مادرش سلام علیک کنم.مادرش تا من رو دید اومد بغلم.امیلی گفت سلام مرینت.حالت چطوره؟من گفتممن خوبم.ببخشید زودتر نیومدم.گابریل گفت زودتر و دیرتر نداره مهم اینه که اومدی.آدرین گفت و مهم اینه که هستی.من گفتم خیلی ممنون که درک میکنین.خوب اریا بیا بریم که از وقتی به پدر و ادرم گفتم تو اینجایی مغز من رو خوردن.
ماریا گفت باشه الان آماده میشم که بریم.ماریا و آلفرد و آدرین آماده شدن تا بریم به خونه ما.سوار ماشین آدرین شدیم.ما رسیدیم خونه ما.پدر و مادرم تا ماریا رو دیدن پریدن بغلش.بیچاره ماریا داشت خفه میشد.ماریا گفت دایی تام زندایی سابین خوشحالم که دوباره میبینمتون.پدر و مادرم هم گفتن ما هم خوشحالیم.پدر و مادرت حالشون چطوره؟ماریا گفت اونا حالشون خوبه نگران نباشین.اونا گفتم خوب اون آقایی که پشت سرتونه کیه؟ماریا قرمز شد و گفت این آلفرد دوست خیلی صمیمی منه.آلفرد قرمز شده بود.من و آدرین هم داشتیم میخندیدیم.آلفرد گفت هی به کی میخندین؟ما گفتیم به توی لبو قرمز.آلفرد گفت وایسین لبو قرمز رو نشونتون میدم.من گفتم پدر مادر من و آدرین میریم دور میزنیم شما هم خوب از این دوتا پذیرایی کنین.پدر و مادرم گفتن باشه خوش بگذره.آلفرد و ماریا یک نگاهی بهمون کردن که میگفت میکشیمتون.ما هن با خنده رفایم بیرون.
از زبان آدرین:من و مرینت با سرعت هرچه تمام تر از اونجا دور شدیم.چون میدونستیم آلفرد و ماریا دستشون به ما برسه میکشنمون.به مرینت گفتم بانوی من به نظرت الان کجا بریم؟مرینت گفت اول بریم پیش فلورانس ببینیم حالش خوبه یا نه.منم گفتم قبوله و راه افتادیم به سمت خونه فلورانس.زنگ خونه رو زدیم.در رو باز کرد و ما هم رفتیم تو.فلورانس گفت به به خال خالی و آقا موشه.من گفتم اولا من گربه هستم دوما تنها کسی که میتونه بهش بگه خال خالی منم.البته لقب بامزه ای هم هست.مرینت از پشت زد پس کله من.من گفتم خال خا.....داشتم میگفتم خال خالی که مرینت یک چش غره ای به من رفت که وحشت کردم.بعد رو به من کرد و گفت فقط اگه یک بار دیگه به من بگی خال خالی......من حرفش رو قطع کردم و گفتم باهام قهر میکنی؟(با خنده گفت)مرینت گفت نه.یک بلایی سرت میارم که هیچ وقت اون روز رو یادت نره.من گفتم غلط کردم بانوی من.
فلورانس گفت خشم کفشدوزک.مرینت گفت با شما هم بودم.فلورانس گفت هوی احترام من رو نگه دار من کاهن اعظم هستم.مرینت گفت هرکی که میخوای باشحق نداری به من بگی خال خالی.فلورانس گفت باشه.من گفتم مرینت به این تذکر میگی بعد به من که عاشقشی و عاشقتم پس گردنی میزنی.مرینت گفت به خاطر این اینکار رو کردم که تو کارنامت سیاهه.تو این سه سالی که همکارم بودی حدود چند صد تا لقب برام ساختی.من گفتم تسلیم شدم چیزی که گفتی منطقی بود.فلورانس گفت خوب چیشد که اومدین اینجا؟مرینت گفت میخواستم ببینم که خوبی یا نه.بعد از اون افاقی که برای تو افتاد دیگه نگران شدم.بعد از یک ساعت صحبت کردن از خونه فلورانس اومدیم بیرون و من به مرینت گفتم خال خال......یعنی چیزه بانوی من حالا چیکار کنیم؟مرینت گفت اگه به سمت راستت نگاه کنی میفهمی باید چیکار کنیم.من سمت راست رو نگاه کردم و آلفرد و ماریا رو دیدم که با یک قیافه وحشتناکی دارم میدون دنبال ما.من و مرینت هم گازشو گرفتیم و الفرار.
ما همینطکری داشتیم میدویدیم که من برگشتم و گفتم چیشد کفترای عاشق خوشگذشت یا نه؟آلفرد گفت یک خوشگذرونی بهت نشون بدم.بعد من و مرینت اشتباهی رسیدیم به یک کوچه بن بست.ما هم که هاج و واج مونده بودیم.ماریا گفت بالاخره گیر افتادین.مرینت گفت یک لحظه وایسا توضیح بدم.آلفرد گفت الان میام یک توضیحی بهتون نشون بدم.بعد اومدن نزدیکتر.من گفتم آقا من تسلیمم.مرینت گفت چه زود جا زدی.من گفتم خوب شماها ما رو گرفتین میخواین چیکار کنین؟ماریا گفت میبندیمتون به صندلی تا شب بشه.مرینت گفت نههههههه.ولمون کن.بعد اومدن و ما رو گرفتن و بستن به صندلی های داخل اتاق آدرین و در رو هم قفل کردن.مرینت گفت آلفرد یک دقیقه بیا تو.اونم اومد تو.من گفتم آلفرد یا دست ما رو باز میکنی یا باید منتظر جهنم باشی.آلفرد گفت باشه بهش میگم.هاهاهاهاها.مرینت گفت آدرین اگه کسی تاریخ تولد عشقش رو ندونه چی میشه؟من گفتم باید از عشقش بپرسیم.آلفرد با یک قیافه وحشت زده اومد طرف مرینت.
از زبان مرینت:آلفرد اومد طرف من و گفت تاریختولد ماریا کی هیست؟من گفت اول بازمون کن.آلفرد طناب ها رو شل کرد و گفت وقتی رفتم بیرون بیاین بیرون.حالا بگو.من گفتم باشه.تولد ماریا فرداست.آلفرد گفت چییییییییی؟تولد ماریا فرداست بعد تو الان داری به من میگی.من گفتم امروز میخواستم بهت بگم ولی ما رو گرفتین و بستین و منم یادم رفت بهت بگم.آلفرد گفت وای بدبخت شدم حالا چه غلطی بکنم تو شهر غریب.باز نیویورک کارم ساده تر بود.من گفتم ما هم بهت کمک میکنیم ولی فردا تو باید سرگرمش کنی.ببین دوستاش میتونن بیان.آلفرد گفت باشه.و رفت بیرون.من طناب ها رو باز کردم و گفتم خوب آدرین چیکار کنیم برای تولد ماریا؟آدرین گفت بهتره برج ایفل رو با کمک بچه ها تزئین کنیم.من گفتم فکرت محشره پیشی کوچولوی خودم.بعد به آلیا زنگ زدم.آلیا هم جواب داد و من تمام قضیه رو بهش گفتم اونم گفت که قبول میکنه و به بقیه بچه ها میگه.من به آدرین گفتم قضیه حله.آدرین گفت عالیه.فقط میمونه برج ایفل.
از زبان آلفرد:رفتم بیرون و رفتم تو اتاق خودمون.شماره تمام دوستای ماریا رو داشتم.اول به ملودی که شماره تمام بچه ها رو داشت زنگ زدم.جواب داد.گفتم سلام ملودی منم آلفرد.ملودی گفت سلام آلفرد جون حال ماریا چطوره؟من گفتم حالش خوبه.راستی ملودی میدونستی فردا تولد ماریاست؟ملودی گفت نه اون هیچوقت به ما نگفت.من گفتم خب من فردا میخوام با دوستای مرینت یعنی دختر عمه ماریا غافلگیرش کنیم.خواستم ببینم تو هم میای؟ملودی گفت حتما.من گفتم میتونی به بچه های دیگه هم زنگ بزنی؟ملودی گفت آره حتما.من گفتم پس اگه قبول کردن بهشون بگو امشب ساعت نه آماده پرواز باشن با هواپیما شخصی من بیان به پاریس بعد راننده هام رو میفرستم تا ببرنتون هتل.ملودی گفت قبوله و بعد قطع کرد.یهو ماریا اومد تو و کنار من نشست.من گفتم عزیزم.به جز من چه چیزی رو تو دنیا بیشتر از همه دوست داری؟ماریا گفت هرچی که تو دوست داشته باشی.من گفتم نه چیزی که خودت دوست داری.ماریا گفت من همه چی رو دوست دارم ولی چیزی که عشقم برای من میگیره از همه چیز برای من با ارزشتره.من گفتم باشه عزیزم و تو ب*غ*ل هم خ*و*ا*ب*ی*د*ی*م.
آنچه خواهید دید:ماریا دوست داری کجا بریم.........خوب بچه بیاین آماده شیم........ما دوستای ماریا هستیم.......آلفرد تو همه دارایی منی.......وای ممنونم آلفرد
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
محشر
خیلی خوب بود بعدی رو زود تر بزار
بچه ها یک آزمون گذاشتم از فصل یک داستانم اون رو هم هر وقت اومد برین انجام بدین.فکر کمم دو یا سه روز دیگه میاد.20 تا سواله.
عالی
بچه ها ببخشید قسمت 3 عدم تایید خورد ولی دوباره گذاشتمش.
قسمت ۵ چرا نمی آد؟
عالی با طعم پرتقالی 😂😂
عالی بود قسمت بعدی رو زود بزار