جشن آخر سال با بی تی اس(p5)

داستان هنوز از زبان ا.ت) من: بچه ها تا با رایان تمرین میکنید من برم گوشیم رو جواب بدم بیام اعضا: باش رفتم گوشیم رو بر داشتم آقای کیم بود (وکیل خوانوادتون) من: اوه سلام آقای کیم آقای کیم: خانم پارک پدر مادرتون از صدای گرفتش و جمله ناتمامش یک لحضه حس کردم قلبم نمیزنه من: نه نه این امکان نداره آقای کیم : من خیلی متاسفم .... دیگه هیچ چیز نمیشنیدم ولی با صدای صوفی به خودم اومد

صوفی: ا.ت ا.ت کجایی من: ها ها چی من اینجام که صوفی: ببخشید عزیزم اما باید بگم تو اخراجی

من:چرااااا یوهو دیدم ریوجین(یه دختر که از این فیس فیسو ها که شما ازش بدتون میاد)اومد و گفت: بخاطر اینکه هیت زیاد میگیری و لین واسه کمپانی بده و اینکه رایان اعتراض زده و گفته درخواست داره که تو اخراج شی و من بجات میام

اگه فقط میگفت به خاطر هیت ها شاید ناراحت نمی‌شدم ولی وقتی گفت رایان چیکار کرده دلم خواست بکشمش بدون توجه به صدا زدنای صوفی نکردم رفتم جولوی رایان وایسادم و تا به خودش اومد یه سیلی محکم خوابوندم زیر گوشش و گفتم: ازت متنفرمممم لوکا : ا.ت چی شده ا.ت ا.ت وایسا

بی توجه به صدا زدنای بقیه رفتم سمت در ولی وسط راه وایسادم برگشتم و داد زدم من: ا.ت مرد حداقل برای شما ها مرد دیگه اسمم رو به زبون نیارید بعد با دو به سمت ساحل دویدم خوبیش این بود که یه ساحل محافظت نشده اون نزدیکی بود رفتم نشستم روی شن های لب دریا جوری که پاهام تو آب بود ....

خب تموم شد امید وارم خوشتون اومده باشه راستی بگید اکسو هم بیارم تو داستان یا نه