
لایک کنید 💜💜 پارت بیست و پنجم 👇👇👇
ولپینا: لعنتی .... خیلی سریعه ....تا به خودم بجنبم ریوکو شمشیرش رو کنار گردنم قرار داد و منو بین خودش و دیوار پشت سرم قفل کرد...... ریوکو : اون گردنبندو بده به من !!!.... ولپینا : گردنبندمو محکم توی مشتم گرفتم.... هرگز!!!!..... ریوکو : پس مجبورم بزور بگیرمش .....دستمو بردم جلو و سعی کردم مشت ولپینا رو باز کنم اما نتونستم ....چرا اینقد محکم گرفتش؟؟.... ولپینا : مشتمو محکم تر کردم و گفتم .....قرار نیست این گردنبند مال تو بشه .....و بعد تو یه حرکت ناگهانی با فلوتم به پشت زانوی ریوکو ضربه زدم ....زانوش خم شد اما بازم شمشیرش رو غلاف نکرد و با دست دیگش بیشتر تلاش کرد تا مشتمو باز کنه .... ریوکو : بعد از ضربه ولپینا به پام با اینکه دردش خیلی زیاد بود اما تحمل کردم و گاردمو حفظ کردم ....اونو بدش به من ولپینا ..... ولپینا : مگه خوابشو ببینی ....تو یه حرکت غیر منتظره ریوکو رو حول دادم و دویدم.....اما هنوز چند قدم دور نشده بودم که دستشو دور مچ پام حلقه کرد و منم جولوتر از اون روی زمین افتادم .....
ریوکو : ولپینا میخواست از جاش بلند بشه و فرار کنه که سریعا خودمو انداختم روش و بازوهاشو محکم با دستام نگه داشتم تا نتونه ازشون استفاده کنم .... ولپینا : چشمم به فلوتم افتاد که چند متر اونور تر روی زمین افتاده بود .....ففط باید یه جوری بهش برسم تا بتونم ازش برای فرار استفاده کنم ..... ریوکو : حتی فکرشم نکن که بخوای فرار کنی ......یکی از بازوهای ولپینا رو ول کردم تا بتونم گردنبندشو بگیرم .....ولی اون سریع عکس العمل نشون داد و قبل از من گردنبندو تو دستش گرفت ..... ولپینا : این گردنبند مال منه 😠😠....... ریوکو: اجازه بده آکوما رو بگیرم تا شرارتت خنثی بشه...... ولپینا : اما من میخوام شرور بمونم ....من طرف هاگ ماثم.... ریوکو : خیلی خب ....پس :.... با دستم زنجیر گردنبند ولپینا رو کشیدم ...گردنبند پاره شد و هر تکه اش گوشه ای افتاد .... ولپینا : نه !!!!....[ هاگ ماث: این نقشه باید بی نقص میبود ..... ولپینا نباید شکست میخورد 😡😡....من اونو خیلی قوی تر از قبل کرده بودم .....اما ....اشکالی نداره ...جنگ هنوز تموم نشده .....مایورا میتونه مارو بازم از لیدی باگ لیدی یه قدم جلوتر ببره ....
فیلیکس: مطمئنی که من نباید وارد عمل بشم ؟؟... ممکنه مایورا نتونسته باشه لایلا رو به درستی کنترل کنه .....البته باید بگم سنتی ماستر لایلا....ساخت سنتی ،ماستر قدرت جالبیه 🤔🤔..... هاگ ماث: بهتره تو فعلا همینجا بمونی.....مایورا کارشو بلده..... فیلیکس : اما لیدی باگ و بقیه قهرمان ها دوباره تونستن اعتماد مردمو جلب کنن .....من فکر نمیکنم مایورا بتونه با استفاده از سنتی ماستر روی مردم تاثیر زیادی بزاره....] ریو کو : اژدهای آب.....یه حباب آب کوچیک درست کردم و آکوما رو که حالا داشت بالای گردنبندی که شکسته شده بود بال میزد توش گیر انداختم .....شمشیرمو بالا اوردم و با لیدی باگ تماس گرفتم ....روی دسته شمشیرم یه بخش حالت تلفن داره و کنار اونم گیرندم قرار داره که میتونم اونو تو گوشم بزارم اما الان ترجیح میدم از تلفن استفاده کنم ..... ______________________________ لیدی باگ : خیابون ها تا چند ساعت دیگه به طور کامل باز میشن و ترافیک تموم میشه ..... لطفا صبور باشید ....ممنون از همکاری شما .....
داشتم کنار ماشین ها راه میرفتم و راجب زمان باز شدن خیابون ها به سرنشین هاشون اطلاع میدادم....خیلی ها با لبخند ازم تشکر میکردن و بعضی هام یه جمله انگیزشی یا محبت آمیز بهم می گفتن که واقعا خیلی ازش روحیه میگرفتم ..... خانم مندلیف: آخه چرا ازش تشکر میکنید؟؟!!!...اون باعث اینطور بسته شدن خیابون ها و ایجاد این هرج و مرج ها شده.... لیدی باگ : صدایی که از ماشین کناریم میومد باعث شد به سمتش برگردم و بهش نگاه کنم...بله !!! سرنشین اون ماشین خانم مندلیف بود....معلم علوم دبیرستان دوپان....معلم سخت گیر و بد اخلاق من...... خانم مندلیف: همه اینا تقصیر توئه که ما الان نمیتونیم بریم خونه هامون و باید تمام شب و اینجا سر کنیم..... لیدی باگ: چی !!؟؟؟؟؟...😲😲اینا همش تقصیر هاگ ماثه...من که دارم به مردم کمک میکنم 😐😐.....( درینگ... درینگ📱📱) حیف که باید اینو جواب بدم وگرنه یه جواب درستو و حسابی بهت میدادم......الو ؟؟... ریوکو : لیدی باگ!!! من تونستم ولپینا رو گیر بندازم و آکوما رو بگیرم.....الان کجایی؟؟؟... لیدی باگ: عالیه !!! کارت حرف نداشت .... من الان میدون مرکزی شهر هستم....
ریو کو : خیلی سریع خودمو میرسونم اونجا ..... ______________________________ ریناروژ : بعد از اینکه کت نوار و مایورا توی اون کوچه تنگ باهم زد و خورد داشتن و البته هردوشونم حسابی آسیب دیدن مایورا تونست فرار کنه....و الان من دارم اونو تعقیب میکنم....خیلی سریع و محتاط حرکت میکنه ....و دنبال کردنش سخته ...ممکنه هر لحظه کمش کنم ....باید حواسمو جمع کنم .... مایورا : ضربه ای که کت نوار به کتفم زد واقعا بهم آسیب رسوند...امکان اینکه شکست بخورم زیاد بود پس تصمیم گرفتم عقب نشینی کنم ...درد کتفم خیلی زیاده و واقعا داره از پا در میارتم...با این وضعیت نمیتونم سنتی ماستر لایلا رو درست کنترل کنم چون ضعیف شدم.....علاوه بر این حس میکنم یکی داره تعقیبم میکنه ....باید سریع تر حرکت کنم ....البته قبل از اون سنتی ماستر لایلا رو از بین میبرم ..... [ هانا: لایلا عزیزم ...نمیای برای شام .؟؟؟؟..... میدونم تازه برگشتیم خونه و تو خیلی خسته ای ....
علاوه بر اون برای مادرت هم خیلی ناراحتی اما باید غذا بخوری و انرژی داشته باشی ....فردا قراره بریم خونه من تو مالزی ..... لایلا میشنوی چی میگم ؟؟!!!.... لایک فالو کامنت فراموش نشه 😉🐞🐞
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها 😭😭
متاسفانه تا پنج شنبه نمیشه تست ساخت
نمیتونم امشب پارت بعد رو بزارم 😢😢
تستت لایک شد ، عالی بود^^💚
اگح خواستی ب داستانم سر بزن!🥺🧁
خلاصه از داستان•-•:کیم سه ، دختر 25 ساله ، یک شب وقتی مثله همیشه راه مغازه تا خونه رو طی میکرده ، گم میشه !☕ وقتی چشماشو باز میکنه ، دیگه جایی که قبلاً بوده نیست ... ☕ بعد از چند ساعت تازه از چیزای عجیبی سر در میاره ... ☕🖇️ باید معما و راز های عجیبی رو انجام بده و حل کنه ... ☕🖇️ در اولین معما، اون 4 آدم رو میکشه ... 🖇️☕ زنده میمونه ؟ عضو گروه مافیایی میشه؟🖇️☕ همشون یه سوالن ... 🌚🖇️ژانر:معمایی ، عاشقانه ، جنایی، مافیایی،غمگین!🧁🥺
مرسی 😄
حتما یه سر میزنم
داستانت خیلی خوبه پارت بعد رو هم بزار
ممنون لطف داری 😄
زودی پارت بعد رو میزارم
عالی پارت بعد
چشم 😊
زود میزارمش
عالی بود قسمت بعد را بزار سریع تر
پارت بعد رو امشب میزارم 😍
ممنون
عالی پارتکبعد
مرسی 😄
پارت بعد رو امشب میزارم
تا پنجشنبه نمتونم هیکس تست بسازه