
سلام عزیزان.حالتون چطوره.امیدوارم حالتون خوب باشه.لطفا نظر بدین و وقتی نظر میدین لطفا درباره آنچه خواهید دید های من هم نظر بدین.
از زبان لیدی باگ:با معجزه گر اسب پورتال زدیم به اون جزیره وسط مثلث برمودا و رفتیم داخل جزیره و دیدیم که چهار نفر اونجا هستن.من و فلورانس شناختیمشون و گفتیم شما ها اینجا چیکار میکنین.یعنی همه این ها کار شما بود.کت نوار گفت اینا کین؟شما از کجا میشناسینشون؟من گفتم تو چه گربه فراموشکاری هستی.اون وسطیه کاهن اعظم معبد نگهبانانه اون دوتا هم ارشد هاش هستن.کت نوار گفت آها حالا یادم اومد.فلورانس گفت چرا دارین اینکار رو میکنین؟میخواین به چی برسین؟کاهن اعظم گفت من تنها هدفم اینه که دنیا رو همراه با بچه های خودم تصاحب کنم.نمیزارم شما جلوی من رو بگیرین.اون سه تا تبدیل شدن.قدرت معجزه گر ها:کاهن اعظم معجزه گر عقرب رو داره و با اون میتونه هر کسی رو که دلش خواست فلج کنه.ارشد اول معجزه گر پلنگ رو داره و باهاش میتونه با سرعت زیادی بدوه.ارشد دو معجزه گر گوریل رو داره و میتونه باهاش قدرتش رو افزایش بده.
فلورانس هم با معجزه گر زرافه تبدیل شد.ماریا یک هیولا آموکی که شبیه همون گوریل بود رو درست کرد و به جنگ اون ارشد دو رفت.فلورانس و من هم به جنگ کاهن اعظم رفتیم.کت نوار و آلفرد هم به جنگ ارشد یک رفتن.از زبان ماریا:اون هیولای من به جنگ اون گوریل میرفت و من هم از فرصت استفاده میکردم و بهش حمله میکردم.بعد از کلی درگیری و جنگ من بالخره تونستم بهش نزدیک بشم و معجزه گرش رو بگیرم.ولی پاهام خیلی درد گرفت چون ضربه خورده.از زبان کت نوار:سرعت اون خیلی تند بود.نمیتونستیم ببینیمش.آلفرد گفت من داره سرم گیج میره.من گفتم منم همینطور.
یک لحظه صبر کن.بعد چوب دستیم رو گرفتم و جلوی پای پلنگ گذاشتم.اونم با مخ خورد زمین و من معجزه گرش رو گرفتم.از زبان مرینت:خیلی سخته.نبرد با کاهن اعظم واقعا سخته.اون هم باهوشه و هم با تجربه.کاهن اعظم گفت شما احمقا نمیتونین من رو شکست بدین.من قوی هستم.من خارق العاده هستم.هاهاهاها.فلورانس هم از پشت اومد و بیهوشش کرد و من معجزه گرش رو گرفتم.دیدم ماریا نشسته رو زمین و پاش رو گرفته.آلفرد رفت سمتش و گفت چیزی شده عزیزم؟ماریا گفت نه چیزی نیست فقط پاهام یکن درد میکنه.بعد خواست بلند شه که افتاد زمین.آلفرد گفت من پیش ماریا میمونم شما ها برین تو و معجزه گر رو بگیرین.
من گفتم باشه.ما رفتیم داخل و دیدیم که معجزه گر یک پنجه بوکسه.فلورانس رفت جلو و معجزه گر رو پوشید و یک کوامی شبیه به مرغ اومد بیرون.کوامی گفت سلام اسم من.......عه کاهن فلورانس شمایین.خوشحالم دوباره میبینمتون.فلورانس گفت من هم خوشحالم که وباره میبینمت لارا.بعد یهو زلزله شد.ما رفتیم بیرون پیش آلفرد و ماریا.یهو اون قلعه خراب شد و یک اژدهای آتشین از داخلش اومد بیرون.فلورانس با معجزه گر مرغ تبدیل شد و رفتیم به جنگش.من گفتم لاکی چارم.بعد یکدونه کنترل برای پهباد اومد.من فهمیدم باید چیکار کنم ولی چند ماه طول میکشید تا یک پهباد بزرگ درست کنیم.به بچه ها گفتم ما باید یک مهباد درست کنیم ولی نمیدونم چجوری.فلورانس گفت میدونم باید چیکار کنم.تورنادو آف کریشن.بعد یک گردباد درست شد و بعد از چند دقیقه ناپدید شد و از داخل گردباد یک پهباد بزرگ اومد بیرون.ما سوار پهباد شدیم و فرار کردیم.
من به فلورانس گفتم الان باید کجا بریم.فلورانس گفت پاریس.آلفرد گفت پاریس چرا؟فلورانس گفت فقط سه روز دیگه تا اومدن اون هیولا مونده و تا ما بخوایم آماده شیم تا حرکت کنیم طول میکشه پس بیاین با همین بریم.بعد بعد از چند ساعت رسیدیم به پاریس ولی ما اطراف پاریس پهباد رو گذاشتیم و اومدیم داخل شهر.قبل وارد شدن به شهر به حالت عادی برگشتیم.ماریا گفت حالا کجا بمونیم.آدرین گفت میخواین بیاین خونه ما خوشحال میشم.ماریا گفت نه مزاحم نمیشیم.آدرین گفت چه مزاحمتی.آلفرد گفت قبوله باسه.من گفتم ولی اول بریم بیمارستان تا ببینیم پای ماریا چطوره.آلفرد گفت آره مرینت راست میگی.
ما رفتیم بیمارستان و پرستار ها ماریا رو بردن تو اتاق.دکتر رفت معاینش کرد.بعد از چند دقیقه دکتر اومد بیرون.آلفرد رفت طرفش و گفت چیشده؟پاش چطوره؟دکتره گفت پاشون فقط پیچ خورده بود.میتونه مرخص بشه.آلفرد رفت و ماریا رو ب*غ*ل کرد و رفتن به خونه آدرین.من و فلورانس هم خداحافظی کردیم رفتیم به خونه هامون.من خیلی هیجان داشتم.تو راه بودم که آلیا و نینو رو دیدم ولی اونا من رو ندیده بودم.پنهانی رفتم پشت آلیا و از پشت گرفتمش.بیچاره زهر ترک شد.ولی وقتی دید منم پرید ب*غ*ل*م و گفت دختر خیلی دلم برات تنگ شده بود.من گفتم منم همینطور.چه خبر چیکارا میکنین؟نینو گفت هیچی.تو چه خبر؟چرا برگشتین؟من گفتم هیچی.من برم خونه خدانگهدار.و رفتم به سمت خونه.
رفتم و در زدم و رفتم تو.پدر و مادرم تا من رو دیدن پریدن ب*غ*ل*م.داشتم خفه میشدم.گفتم بابا مامان دارم خفه میشم.مامانم گفت دخترم خوبی؟آدرین خوبه؟کی برگشتین؟چیشد که برگشتین؟من گفتم مامان ول کن الان خسته هستم راستی دختر عمه ماریا هم همراهم اومد ولی خونه آدرینه.پدرم گفت واقعا اصلا ازش خبر نداشتم.من رفتم بالا و یکم استراحت کردم.از زبان آدرین:من و آلفرد و ماریا رفتیم به سمت خونه من زنگ رو زدیم و در باز شد و پدر و مادرم اومدن استقبال ما.مادرم گفت سلام کی برگشتین؟مهمونات رو معرفی نمیکنی؟من گفتم سلام همین الان اومدیم.آلفرد گفت سلام من آلفرد رابرتسون هستم و ایشون همسرم ماریا دوپن چنگ هستم دختر عمه مرینت.پدرم گفت آلفرد رابرتسون همونی که خاندانش........آلفرد گفت بله خودشم.پدرم گفت خوشحال شدم از دیدنتون.بفرائید تو.ما اومدیم تو.
مادرم گفت آدرین از اون کسی که سوء قصد بهتون کرده بود چه خبر.پیداش کردین.آلفرد آب دهنش رو قورت داد.من گفتم آره و حسابش رو رسیدیم.ماریا گفت واقعا؟کی بوده؟آلفرد دیگه داشت میمرد.به آلفرد یک لبخند موزیانه زدم.بیچاره داشت از ترس سکته میکرد.من گفتم لزومی نداره بگم.هرکی بوده حسابی ادب شده مگه نه آلفرد.آلفرد با لکنت گفت ب...ب....بله.....ه....ه....همینطوره.پدرم گفت خیله خوب لطفا مهمونامون رو به تاقشون راهنمایی کن.از زبان آلفرد:هوف از بیخ گوشم گذشتا.خدارو شکر ازشون عذرخواهب کردم وگرنه آبروم میرفت و از همه بد تر ماریا رو از دست میدادم.
آدرین ما رو به اتاقمون راهنمایی کرد.من هم تشکر کردم و رفتم تو و در رو بستم و ماریا رو گذاشتم رو تخت و گفتم عزیرم حالت خوبه؟ماریا گفت آره عشقولکم.من گفتم خوشگل بامزه خودمی.ماریا گفت تو هم شاپرک گوگولی خودم.میشه بیای کنارم.وقتی کنارمی درد که هیچی حتی پدر و مادرم هم فراموش میکمم.منم گفتم باشه و رفتم و نشستم.بهش گفتم میخوای فیلم ببینیم.ماریا گفت آره.من تلویزیون رو روشن کردم و گفتم چی ببینیم؟ترسناک چطوره؟ماریا گفت نه میترسم.من گفتم تو که گفتی وقتی کنارتم همه چیز رو فراموش میکنی.ماریا گفت باشه.فیلم رو گذاشتم.ماریا همون اول پرید ب*غ*ل*م.من گفتم ماریا پات.ولی اون اصلا نشنید.چهره اش رو نگاه کردم.خیلی ناز بود.گونش رو ناز کردم.موهاش رو از صورتش کنار زدم.فیلم تموم شد.ماریا گفت آخیش.من گفتم وقتی میترسی هم ناز میشی ها.ماریا گفت عه آلفرد.من گفتم باشه بابا تسلیم.من تو رو نداشتم چیکار میکردم.ماریا گفت آلفرد لطفا هیچوت از پیشم نرو.من گفتم من هبچوقت ترکت نمیکمم.ماریا رو خوابوندم و خودم ماریا رو در آ*غ*و*ش گرفتم و تو ب*غ*ل هم خوابیدیم.
آنچه خواهید دید:به به دو کفتر عاشق بیدار شین صبح شده........نری فضولی کنی........آدرین به نظرت بهش بگم.......دایی تام خاله سابین حالتون چطوره.......آلفرد میدونستی فردا تولد ماریاعه........وای بدبخت شدم حالا چیکار کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
انچه خواهید دید هاتون معرکه هستن عزیزم