
این پارت مخصوص سویونگه🥺
فلش بک ( ۵ سال قبل ): اقای کانگ : خب من دیگه میرم خودتونو بهشون معرفی کنید. و کار هایی که لازمه انجام بدین خانم جانگ بهتون میگن. _ خیلی ممنونم. " اقای کانگ از اتاق خارج شد و در رو بست. سویونگ تعظیم کرد و گفت : سلام من سونگ سویونگ هستم. از اشنایی با شما خوشبختم. امیدوارم بتونیم خوب در کنار هم کار کنیم. " دو همکار دیگه با لبخند سلام کردند و مشغول کارهاشون شدند. سویونگ با لبخند به هیونا نگاه کرد که باعث تعجبش شد. کمی بعد به حالت عادی برگشت و اروم تعظیم کرد و دوباره سرجاش نشست. سویونگ سمت میز کارش رفت و وسایلش رو اونجا گذاشت. کمی بعد با یک کاغذ و خودکار سمت میز هیونا رفت و بالای سرش ایستاد و لبخند زد. هیونا سرشو از کامپیوترش بیرون اورد و به سویونگ نگاه کرد. صورت لاغر و رنگ پریده اش ، زیر چشماش که گود رفته بود ، زخم کنار لبش و از همه مهم تر چشمای بدون احساسش که کمی چاشنی غم داشت باعث تعجب سویونگ میشد. تا حالا همچین ادم عجیب و غریبی رو ندیده بود. اما همچنان لبخند به لب داشت و گفت : سلام. فکر میکنم شما خانم جانگ باشید. رئیس گفتن که کار هامو از شما بپرسم. لطفا همه چیو بهم یاد بدین." هیونا لحظه ای در سکوت بهش نگاه کرد و بعدش شروع به حرف زدن کرد : با..باشه چشم. " سویونگ صندلیشو اورد و کنار هیونا نشست...
_ خیلییی ازتون ممنونم. همه چیزو فهمیدم." هیونا بلند شد و گفت : بازم اگه سوالی داشتین ازم بپرسین. " سویونگ هم بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد. _ حتما. " هیونا از اتاق خارج شد. سویونگ با کنجکاوی بهش نگاه کرد و گفت : یعنی وقت ناهار کجا میره ؟ " از اتاق بیرون رفت و پشت سر هیونا راه افتاد. شرکت یه رستوران در طبقه سومش داشت و معمولا همه کارمند ها میرفتن اونجا و غذا میخوردن. برای سویونگ عجیب بود که هیونا از شرکت خارج شده بود. پشت سرش راه افتاد. هیونا به رستوران کوچیکی که حدودا ۵۰ متر دورتر از شرکت بود رفت. روی یکی از میز هاش نشست و غذا سفارش داد. کمی بعد دفترچه و گوشیش رو از توی کیفش در اورد . دفترچه رو باز کرد و کمی بعد با کسی تماس گرفت. سویونگ با کنجکاوی نگاه کرد. دیگه نتونست خودشو کنترل کنه ، وارد رستوران شد و سمت میز هیونا رفت. + مربوط میشه به ۱۵ سال قبل...مطمئنین ؟...باشه، خیلی ممنونم." گوشی رو قطع کرد. متوجه سویونگ شد. سریع دفترچه رو بست و تو کیفش گزاشت و با تعجب بهش نگاه کرد. _ اممم.. ببخشید مزاحم شدم. میشه منم اینجا بشینم ؟ + باشه." سویونگ روی صندلی روبه روش نشست و گفت : شما چرا میاین اینجا شرکت که رستوران داره. + خب. من ترجیح میدم تنها باشم. _ اها. میشه منم از اینجا غذا سفارش بدم + باشه.
سویونگ با خوشحالی گارسون رو صدا کرد و غذا سفارش داد. وقتی سفارشش تموم شد برگشت و با لبخند به هیونا نگاه کرد. همونطور که چشمای بی احساس هیونا برای سویونگ عجیب بود. لبخند سویونگ هم برای هیونا عجیب بود : چرا همش با من حرف میزنه ؟ چرا باید به من که یه غریبه ام لبخند بزنه ؟ " هیونا سرشو پایین انداخت و چند لحظه ای سکوت شد._ اممم. میخواین با هم دوست باشیم ؟؟ یعنی میشه دیگه محترمانه حرف نزنیم؟ بلاخره همکاریم. + با..باشه." سویونگ با خوشحالی دستشو سمت هیونا دراز کرد و هیونا باهاش دست داد. _ پس از این به بعد هیونا صدات میکنم. تو هم میتونی سویونگ صدام کنی. + باشه..." کمی گذشت و غذاهارو اوردند. سویونگ با ذوق به غذاها نگاه کرد. هیونا چاپستیک هاشو برداشت و اومد بخوره که سویونگ گفت : صبر کن. " هیونا سرشو بالا اورد و بهش نگاه کرد. _ تزئین غذاها خیلی خوشگله. میشه باهم عکس بگیریم؟ + باشه." سویونگ گوشیشو در اورد و دوربینو رو حالت سلفی گزاشت. دستشو بالا اورد . هیونا به دوربین نگاه کرد. سویونگ لبخندش محو شد و به هیونا گفت : امم..حالا که داریم عکس میگیریم...میشه بخندی ؟ " هیونا با تعجب به سویونگ نگاه کرد و گفت : اها. خیلی خب. " رو به دوربین نگاه کرد و لبخند زد. این اولین بار بود که باهم عکس گرفتند و اولین بار بود که سویونگ لبخند دختری که در ظاهر بی احساس بود رو دید...
فلش بک ( سه سال قبل ): + این رستوران بهترین رستوران دنیاست. کل سئول از اینجا معلومه. _ اره انگار کل شهر زیر پای ماست. + اما میگم که...اینجا حتما خیلی گرون شده ها ؟ چقدر پول دادی ؟ _ اذیت نکن هیونا هرچقدر پول دادم ارزش خوشحالی تو رو داره. + مرسی سویونگاا. بهترین تولد عمرم بود. " هیونا از پنجره به بیرون نگاه کرد و گفت : ماه هم امشب خیلی قشنگه. " سویونگ یه جعبه کوچیک از کیفش در اورد و روی میز گزاشت. " هیونا برگشت و با تعجب بهش نگاه کرد : این چیه ؟ _ بازش کن . " هیونا اروم جعبه رو برداشت و باز کرد. + وااایی خدا جوون. این چقدر خوشگلهه. دوتاس ؟ _ ست دوستیه. یکیش برای منه یکیش برای تو. + واوو. این بهترین هدیه ایه که تو عمرم گرفتم. مرسی. هیونا گردنبنشو برداشت و روی گردنش انداخت. سویونگ هم همینکارو کرد. _ خیلی خوشگل شد. " هیونا و سویونگ بلند شدند و همدیگه رو بغل کردند + تو بهترین دوست دنیایی. _ تو هم همینطور...
غروب افتاب بود...چند ماشین در جاده مستقیم حرکت میکردند. هیونا سرشو روی شونه ی هوسوک گزاشته بود به بیرون خیره شده بود. × هیونا ؟ + بله ؟ × حالت خوبه ؟ + میتونم خوب باشم ؟ × نه...متاسفم بابت همه چی. باید بیشتر ازت محافظت میکردم. راجب سو..." ادامه حرفشو خورد. + دیگه هیچی مثل قبل نمیشه. × چرا میشه. درست میشه. + هیچی درست نمیشه. × با گذر زمان درست میشه. + همش زمان این زمان لعنتی فقط منو از کسایی که دوستشون داشتم دور کرد.. × تقصیر منه... + نه نیست.. تقصیر خودمه. دونگ وو بخاطر کینه ای که از من داشت به تو تیر زد. به خاطر من سویونگ رو کشت. بخاطر من خودش مرد. همه چیز بخاطر وجود منه..کاش وجود نداشتم.. × وجود نداشتی ؟ واقعا همچین چیزیو میخوای ؟ اگه تو نبودی من چطوری زنده میموندم . اگه نبودی چطوری دووم میاوردم ؟ اگه تو نبودی چطوری رویای خواننده شدنو تو سرم میزاشتم. بخاطر کی اون همه تلاش میکردم ؟ چطوری میتونستم این دنیای بی رحمو تحمل کنم ؟ چطور میتونی همچین چیزیو بگی. " اشکاش روی صورتش ریختند. شنیدن این حرف ها از طرف خواهرش...تنها خانوادش، خیلی براش دردناک بود.
+ م..معذرت میخوام... نمیخواستم ناراحتت کنم. فقط چون خیلی ناراحت بودم دست خودم نبود که چی میگم. " هوسوک هیونا رو محکم بغل کرد و گفت : قول میدم همه چیو درست کنم... میریم بیمارستان ، درمانت میکنیم. خوب میشی قول میدم. + ممنون. دلم برات تنگ شده بود. بیشتر از هروقتی تنها بودم.. میخواستم پیش تو باشم.. تو تنها دلیل زندگیمی × تو هم تنها دلیل زندگی منی. خیلی نگرانت بودم." دیگه همچین حرفیو نزن باشه ؟ + باشه. × قول بده. + قول میدم. × قول بده قوی باشی. دردارو تحمل کنی. منم کمکت میکنم. منم قول میدم دیگه تنهات نزارم . تمام تلاشمو میکنم خوب بشی و لبخند بزنی. قول بده همون هیونای قبلی بشی. حتی اگه خیلی طول بکشه. + اما... این غیر ممکنه. × هیچی غیر ممکن نیست. قول بده. " هوسوک انگشت کوچیکشو اورد بالا... هیونا با تردید بهش نگاه کرد. کمی بعد اروم دستشو بالا اورد و انگشتشو به انگشت هوسوک گره زد. + قول میدم... ( یک خبر مهم 👈 )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی
مرسییی❤🥺
اجی فاطمه سالمی؟😟
چند روزیه خبری ازت نیست؟😟
شرمنده اجی خوبم فقط نتونستم بیام اینجا🥲
اما امروز دیگه اومدمو پارت بعدو گزاشتم🤗💜
سلام آجی خوبی؟!
چند روزه نیستی نگران شدم☹️
برای تک پارتی هات ناراحت نباش برای منم پاک شدن💜🤝
سلامتی تو مهم تر از هرچیزی هستاااا! 💜
سلام اجی خوبم مرسی🙂💜
نگران نباش اجی این معلما وقت نمیزارن برام😶💔🚶
اره میدونم برای همه پاک شدن😢💔
مرسیییی اجی🥺🥺💜💜
در انتظار برای پارت بعد........
چرانیستش هاااان افرین زود بزارش خواهش میکنم😭
تو بررسیه اجی🙂🤗
وای عالی بود😻🌺🍚
تازه دیدم༎ຶ‿༎ຶحیح
بیش از حد عالی بود😻💕
مرسی اجی خوشحالم خوشت اومده🤗💜❤
عالی
من رکورد شکستم یوهاهاهاهاها باورت میشه از دیروز تا الان هر ۳۴پارت رو پشت سر هم خوندم؟ هوراااا
اجی میشی دوست دارم باهات دوست شم سوجینم
مرسی💜
واووو😳واقعا ؟؟ افرین اجی😍🤩💜🥳درساتو چیکار کردی😂💔
البته 🤗💜
فاطمه هستم🙂💜
وقتی بی تی اس و آرمی هست درس واسه چیه؟
ولی نه من خوب درس می خونم
پارت جدید تو دست و بالت نداری 😫خستم فک کنم با حجم درسا افسردگی گرفتم فقط ی پارت خوشگل میتونه شادم کنه 😍
نه😕دارم مینویسم🤝🏻
اجی باور کن خودمم به شدت افسردگی شدید دارم از بس این درسا زیادهه😭💔
من ماندم تنهای تنهااااااایا
من ماندم تنهااااا میان سیل غم هاااایااااا
اجی.....افسردگی مزمن گرفتممسمسهتسنسن:/
سویونگ ی طرف
دونگ وو ی طرف
ننه بابای هوسوک ی طرف
خود هیونا ی طرف....
من اینا رو کجای دلم بزارممینسخصپسخشممشمضمسخصخسنسه😐😐😐😐💔
بابا اجی اینا که غم و غصه نداره حرص نخور😂💔
خخخخیییللللیییی عععااالللی بود من تازه با داستانت آشنا شدم و و الان چند روزه دارم میخونمش تازه تا این پارت رسیدم و میتونم بگم خخییلللی فوق العاده بود و ب داستانت وابسته شدم
واوو. سلام اجی. خیلی خوشحالم یه اجی جدید بهمون اضافه شده🤩❤
ممنون عزیزم😘😘😍
سلام آجی جون😍🤓
عالی بود آجی😍
آجی من میگم....... هیچی نمیگم😐🤝
سلام اجی😊💜
ممنون🤗💜
بگو اجی راحت باش😂😂
بخدا از چند روز پیش دارم فکر میکنم چی میخواستم بگم ولی یادم رفت😐🤝