
امیدوارم خوشتون بیاد از این پارت (= کامنت هم فراموش نشه ^-^

امروز بدون صدای گوش خراش الارمم بیدار شدم تقریبا نزدیک ظهر بود که بیدار شدم . امروز دانشگاه نداشتم و بلاخره میتونستم یکم استراحت کنم . وارد آشپزخونه شدم و مشغول درست کردن صبحونه یا... بهتره بگم نهار کردم . بعد از ناهار به دوستم یونا زنگ زدم . یونا دوستم بود که از بچگی با هم بودیم اون آرزوی آیدل شدن داشت و کارآموز کمپانی jyp بود .( + جی یان .. - یونا) + الو . سلام یونا خوبی ؟ - سلام اونی کیوت من جی یان + یاا یونا کیوت ؟ - آره دیگه . اگه هم دوس نداری پس میگم کیم جی یان نیم هوم ؟ ( اینجور صحبت کردن تو کره به معنی احترام خیلی زیاده و حالت رسمی داره ) + اوکی خانم پارک یونا نیم . چیکار میکنی ؟ - مثل همیشه تمرین تمرین و تمرین . چند روز دیگه آزمون کمپانی یه دارم برای آزمون آماده میشم . تو چیکار میکنی ؟ + منم مثل هر روز بیکار - جی یان مگه تو درس نداری ؟ اگه حوصلت سر رفته میتونی درس بخونی یا نقاشی بکشی + نه . فقط تو دانشگاه درس میخونم نمیخوام هر وقت اومدم خونه باز حسرت اینو بخورم که به زور پزشکی رو انتخاب کردم . نقاشی هم که میکشم با خودم میگم بی فایده است چون اون یه رویا پوچ بچگی بود که میخواستم یه نقاش بشم . - به هر حال یه سرگرمی برا خودت تو روز های تعطیل پیدا کن + بهترین سرگرمی ؟ از نظر من خواب بهترینشه - اوفف چقد خواب . آره باشه الان میام .ا٫ت منیجرمه زمان تمرینمونه باید برم فعلا + باشه بای
گوشی رو روی کاناپه قدیمی پرت کردم و خودم روی زمین ولو شدم . حالا که بهش فکر میکنم یونا راست میگفت باید یه سرگرمی داشته باشم . ولی آخه چی ؟ تو همین فکر ها بودم که گوشیم زنگ خورد . ( علامت جی یان + ، آه جی - ) - سلاممممممممم جی یان + یواش وح شی کرم کردی با اون صدای جیغ جیغوت - هی چته بابا لوسسسس . فردا نه پس فردا تولد سونگ وو یه میخوام سورپرایزش کنم . لطفا تو ام کمکم کن . بعدش اونم مجبور میشه ۲ هفته دیگه که تولد منه سوپرایزم کنه + تو ام که فقط برا این تولد براش میگیری که برات تولد بگیره . - آره دیگه . حالا کمکم میکنی ؟ + باشه . چیکار از دستم بر میاد ؟ - خب عصر میای با هم بریم خرید باید کیک سفارش بدیم و برا سونگ وو کادو بخرم . وسایل تزئین هم باید بگیرم + باشه میام . ساعت چند ؟ - ساعت ۶ خوبه ؟ + اوکی - خیله خب فعلا خدافظ + فعلا
دوباره گوشی رو پرت کردم و دوباره رفتم تو فکر و خیال . چند وقت بود که خیلی به گذشته ام فکر میکردم . گذشته ای که شاید بعضی وقتا شاد بودم ولی همیشه بعد از یه شادی کوچیک یه اتفاق بزرگ غم انگیز اتفاق می افتاد حالا که بهش فکر میکنم ما آدم ها هیچوقت دردامونو فراموش نمیکنیم فقط بهشون عادت میکنیم منم به دردام عادت کردم و دارم باهاشون زندگی میکنم کو اون فراموشی که از این همه بدبختی خلاص بشم ؟ بازم مجبورم در آینده با دردای دیگه ای که باید بهشون عادت کنم زندگی کنم ؟ چرا تو جای جای این خونه خاطره هست وقتی خیلی کوچیک بودم و تازه راه رفتن و یاد گرفتم خودمو به این کاناپه میچسبوندم تا نیوفتم . هر وقت مامانم غذا درست میکرد ازش میخواستم که بزاره کمکش کنم ولی مامانم بهم میگفت تو فعلا خیلی کوچیکی باید بزرگتر بشی و هر وقت بهش میگفتم که دیگه کی قراره بزرگ بشم با مهربونی موهامو ناز میکرد و بهم میگفت خیلی زود ، زود تر از اون چیزی که فکرشو میکنی . مامانم راست میگفت من خیلی زود بزرگ شدم درست مثل یه چشم به هم زدن ولی الان که بزرگ شدم آرزو دارم که دوباره کوچیک بشم ... خودمو به کاناپه بچسبونم و با کمک اون راه برم از مامانم خواهش کنم که بزاره آشپزی کنم ولی کی قراره که کوچیک بشم ؟ شاید هر وقت که آسمونی دیگه وجود نداشته باشه هر وقت که تمام ستاره ها از آسمان بریزن زمین یا هر وقت هیچ انسانی تو زمین وجود نداشته باشه یا اینکه من با یه چشم به هم زدن به عقب برگردم اونموقع شاید سرنوشتم بهتر میبود . سرنوشت رو کی نوشته ؟ چی میشد اگه نویسنده سرنوشت اون رو دوباره بنویسه شاید این بار بتونه بهتر بنویسدش . از دور صدایه یه موسیقی خیلی آشنا میومد خیلی آشنا ، ولی هر چی فکر میکردم نمیتونستم بفهمم که کجا و کی شنیدمش . آسمون آبی روشن بود با تکه ابر هایی که مثل پنبه روی دریای آبی آسمون شناور بودن . درخت هایی که با وزش ملایم باد برگ هاشون تکون میخورد و شاخ و برگ هاشون با ریتم موسیقی میرقصید و گل هایی شاداب با رنگ های جور واجور و پل رنگین ، رنگین کمون اینجا کجا بود ؟ هر جا که هست بهترین جایی یه که تا حالا دیدم . ولی چرا هیچکس اینجا نیست ؟ انگار من تنها آدمی ام که اینجام ولی انگار کسی من رو صدا میزنه ! با گنگی و تعجب گوش هام رو تیز کردم تا صاحب صدا رو پیدا کنم . صدا هر لحظه واضح و واضح تر میشد و گرد باد کنجکاوی من هر لحظه سریع تر .
نه ! نه ! امکان نداره ! اون مامان و بابام بودن که داشتن صدام میزدن و انگار خیلی خیلی جوون تر بودن . دیگه اختیار اشکام دست خودم نبود اشکام مثل مروارید های درشت از روی گونه ام سر میخوردن . دست هام رو باز کردم تا مامان بابام رو بغل کنم . و اونها بغل گرمشون رو به من هدیه دادند . به سختی شروع کردم به حرف زدن + ما .. مامان با .. با شما کجا بودید ؟ چرا این .. اینهمه سال تنهام گذاشتید ؟ اونها خیلی خیلی آروم بودن و حرفی نمیزدن فقط نوازش وارانه اشک های بی امون من رو پاک میکردن و به هم لبخند میزدن و سعی میکردن آرومم کنن ولی من خودم رو بیشتر به اونها میچسبوندم و گریه میکردم . یکدفعه همه چی بهم خورد ابر های سیاه دور آسمون رو گرفتن دریاچه کنار درخت ها خشک شد درخت ها و گل ها سیاه و پژمرده شدن دیگه از اون باد ملایم خبری نبود و طوفان از دور دست ها مثل اسب تند پا میتازید و هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد نگاهی به مامان و بابام کردم نه ! جلوی چشم های مبهوت من چین و چروک هایی روی صورتشون ظاهر شد و هر لحظه عمیق و عمیق تر میشد حالا دیگه مامان و بابام پیر شده بودن دست های نرم شون
که اشکام رو پاک میکردن حالا دیگه خشک و پر از چین و چروک بود . مات و مبهوت به موهای سفید و چهره پژمرده و پر از چین و چروک روی پیشونی و دستای مامان و بابام کردم و گریه ام چند برابر شد یهو چیشد ؟ چرا اینطوری شد همه چی خوب بود بی توجه به بارون شدیدی که روی سرم میریخت و با اشکام قاطی میشد روی گل هایی که حالا تبدیل شده بودند به خار افتادم . چشمام رو باز کردم چی ؟ اون اون فقط یه خواب بود ! دستمو به سمت اشکایی که روی گونم بود کشیدمو پاکشون کردم . بدترین خوابی بوده که دیدم

خیله خب تمامید /= منتظر نظراتتون هستم گوگولیا (=
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آخ🤧💔
اج خدایی منو یادت نی؟
اِما...❥︎
عرررر چطور میشه یادم نباشه 🤧🤧🤧
تستات کجان ؟ چرا غمگینی 😭😭
تستام پاکیدم!به دلایل زیاد:)
میگم میشه بگی عکسارو با چی ادیت میکنی؟
با برنامه های مختلف مثل : inshot , pics art
اها مرسی
وایی.. پیدات کردم.. فالوت کردم ولی پیدات نکردم🤦🏻♀️
♥️🍫
پلیزززززززززززز پارت بعد خیلی زودددددد🌸💜🌺💕
من الان هم عشق پزشکی رو دارم میخونم همین این😅🍁هر دوتاشو ادامه بده😘
فالویی بفالو
لایک هم شدی🤗
تنکیو لاوم 🍒🍓
ولی اینا یکی ان این ادامه پارت قبلی بود