داستان پاریس پارت اول

از زبان آدرین امروز تو کلاس یه دختر جدید اومده بود دیدم تو فکر فرو رفته رفتم پیشش گفتم سلام تو کی هستی گفت:من یاشیلم ۱۶ سالمه و شما گفتم آدرین آگرست خوشبختم نکته:من اون دختر جدیدم

دوباره گفت من با پدر و مادرم از لندن به پاریس اومدیم من یه دوست دارم که دنبال برادرشه عکسشو بهم نشون داده و گفته این پسر رو پیدا کردی بهم پیام بده دوستم دو سال از ما بزرگتره

از زبان یاشیل یعنی خودم)فهمیده بودم آدرین برادر مارتا دوستمه اما به روی آدرین نیوردم و تو دلم نگه داشتم به مارتا پیام دادم گفتم پیداش کردم

چند روز گذشت رفتم پیش آدرین بهش گفتم او پسری که دنبالش بودم تو بودی در واقع تو یه خواهر داری که از وجودش خبر نداری اون دوست منه اسمش مارتا است و دو سال ازت بزرگتره پدر و مادرت بهت نگفتن دلیلش مشخص نیست حتا مارتا هم دلیلش رو نمیدونه

دستام تاول زدن

بای منتظر پارت بعد باش