7 اسلاید صحیح/غلط توسط: لیانا ۲ انتشار: 3 سال پیش 1,444 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر عزیز خواهششششش میکنم منتشرش کن هرکاری که گفتی رو کردم اسلایدا رو هم کم کردم پس منتشرشششششششش کن
یه نگاه به دستام کردم. زیر دست های آدرین گیر افتاده بود. یکی از پاهاش رو روی پاهام انداخته بود و دستش رو دورم ح.ل.ق.ه کرده بود. یکم تکون خوردم و خواستم دستش رو از دورم باز کنم که اون هم از خواب بیدار شد و با دیدن وضعیتمون گفت:
-معذرت می خوام.
منم که کلی ذوق مر.گ شده بودم گفتم:
-نه بابا این حرف ها چیه؟ خواهش میشه. اشکال نداره.
روی تخت نشست و دقیق بهم نگاه کرد و گفت:
-دیگه که دلت درد نمیکنه؟
. انگار هنوز داره خواب میبینه. عصبی گفتم:
-واسه چی؟ نخیر دلم درد نمیکنه
دقیق تر نگاهم کرد و گفت:
-چی واسه ی چی؟
من هم که هنوز تو عالم خواب بودم.
- اول صبحی پاشدی جای اینکه بگی صبحت بخیر ع.ز.ی.زم میگی دلت درد میکنه؟ آخه این درسته؟
آدرین: خب گفتم شاید دلت درد بکنه.
-وای آدرین چرا باید دلم درد بکنه؟احیانن خ .ل نشدی؟
همونطور که از روی تخت بلندم می کرد گفت:
-دیگه اونو باید از خودت بپرسی.
با احساس معلق بودن توی هوا و گرمای بدن آدرین جیغ زدم و گفتم:
-توروخدا بزارم پایین آدرین
آدرین: کور خوندی باید تنبیه شی.
-ا ببخشید دیگه... آخه تنبیه واسه چی؟؟ تو خواب دیدی نه من؟
آدرین: خودت بهتر می دونی واسه چی خانوم خانوما
با باز شدن در حمام توسط آدرین جیغ بنفشی کشیدم و از روی دست هاش پایین پریدم و قبل از اینکه آدرین از شوک کارم در بیاد در حمام رو بستم و قفلش کردم. صدای داد آدرین بلند شد که می گفت:
-م ی باز کن وگرنه بیرون بیام زنده ات نمی زارم.
داد زدم:
-کور خوندی. تا تو باشی دیگه نخوای من رو ادب کنی. بعدشم تو کابوس دیدی توهم میزنی مگه دیشب چی شد؟
آدرین:ببین بیام بیرون تنبیه ات دو برابر میشه هااا
-نخیرم .تو خواب دیدی هنوزم فکر میکنی خوابی.
........................................................................................................................................................................
با صدای زنگ گوشی به طرف گوشیش رفتم.
به شماره ی روی صفحه نگاهی کردم. خانم سانکور بود. دکمه اتصال رو زدم و گفتم:
-بفرمایید
سانکور: سلام مرینت جان. سال نو مبارک. خوبی؟
-ممنون. سال نو شما هم مبارک باشه.
سانکور: معذرت می خوام ع.ز.ی.ز.م جناب اگراست هستن؟
هول کردم و گفتم:
-ادرین؟...آ...آره ...فقط حمامه
سانکور: شرمنده. کار مهمی باهاشون دارم. بگید بعداً با من تماس بگیرن.
-باشه حتماً
- . خداحافظ
گوشی رو قطع کردم که آدرین داد زد:
-کی بود؟
-سانکور. کار مهم باهات داشت. گفتم حمامی.
آدرین: اون گوشی رو بده من تا از کار اخراجم نکرده
داد زدم:
-اگه گوشی رو از لای در بهت بدم قول میدی کاری نداشته باشی؟
آدرین: وا برای چی باید حمله بکنم بچه؟
-بچه خودتی. از در فاصله بگیر تا واست بزارمش تو حمام
ادرین:باشه. سریع بزارش
آروم لای در رو باز کردم و دستگیره رو محکم توی دستم فشار دادم. خواستم در رو ببندم که ادرین انداختم تو حموم الکی دوش اب رو باز کرده بود هنوز کت و شلوار تنش بود( فیلیکس چکار کرد همونجوری) جیغ بنفشی کشیدم که آدرین با صدای بلند خندید و همونطور که محکم گرفته بودم گفت:
-من رو زندانی می کنی. هان؟
همونطور که دستمو محکم گرفته بود گفتم:
- برو زنگ بزن به سانکور اخراج نشی دیگه.
آدرین: سانکور؟ اخه چطوری کسی که خود بابام استخدامش کرده اخراجم کنه؟
و گفت:
-فعلاً وقتشه تو رو تنبیه کنم ...
شروع کردم به دست و پا زدن و جیغ کشیدن. اون هم با صدا می خندید. داد زدم:
- ساکت....
که با دستش سرمو برد زیر اب . جیغ زدم:
-کمک...کمک... هلپ...هلپ...
صدای خنده اش بیشتر شد و گذاشتم زمین و گفت: همون دیشب هم کاریت نداشتم...داشتم باهات شوخی میکردم
چشمکی زد و ادامه داد:
-البته اگه می گفتی آمادگیشو نداری...
ای من فدای تو بشم که انقدر خوبی آدرین جون. دماغشو کشیدم و گفتم:
-خیلی خوبی. می دونستی؟
همونطور که شماره سانکور رو می گرفت گفت:
- برو تا دوباره خیست نکردم..
رفتم یه لباس مشکی با شلوار صورتی پوشیدم و موهامم خشک کردم و
به طرف تلفن رفتم تا با مامان یکم حرف بزنم. دلم واسش تنگ شده بود. بیشتر موندن کنار آدرینن هم خوب نبود. وارد اتاقی شدم که داخلش تلفن بود و دیگه صدای آدرین رو که با سانکور حرف میزد نشنیدم.
جلو آینه ایستادم و مشغول وصل کردن گوشواره هام شدم. در باز شد و آدرین داخل شد. برگشتم سمتش و گفتم:
-آدرین واجب بود می گفتی ما هم نی هستیم که بخواد دعوتمون کنه؟ حالا من چی بپوشم؟
آدرین:همینی که پوشیدی خوبه دیگه. زنونه مردونه جداست. خیالت راحت. سانکور گفت هر سال میان ویلا نی و جشن سال عید رو اینجا برگزار می کنن. منم گفتم چه جالب ما هم واسه سال نو اومدیم نی...
رژ لب قرمز رنگم رو برداشتم و با حرص روی لب هام کشیدم. گرمی دست هاش رو روی بدنم حس کردم. برگشتم سمتش.
آدرین: گفتم زنونه مردونه جداست ولی این به معنی این نیست که بخوای اینطوری آرایش کنی.
رژ لبم رو از دستم گرفت و دستش رو کشید رو لب هام تا مثلــاً رنگ لب هام کمرنگ تر بشه.
برگشتم سمت آینه و مشغول ریمل زدن شدم که باز گفت:
-مری اینطوری بخوای آرایش کنی اصلاً به مهمونی نمی رسیم هااا.
گفتم:
- توهم برو اماده شو دیر میشه
چشمی گفت و از اتاق خارج شد. یه نگاه به خودم کردم. تعریف از خود نباشه عالی شده بودم. یه پیرهن سفید تا زانو و روش طرح گل رز داشت پوشیدم موهای ابی رو هم دو گوشی بستم . از طرفی موهام با پوست سفیدم و رژ لب قرمزم تضاد جالبی ایجاد کرده بود.
*عکس اسلاید*
کفش سفیدمم رو هم پوشیدم. داد زدم:
-آدرین...من آماده شدم...
در اتاق باز شد و آدرین وارد اتاقم شد. یه کت مشکی و کروات مشکیم پوشیده بود و لباسشم سفید بود. تیپمون تقریباً ست شده بود. ناخودآگاه گفتم:
-آدرین جونی...چقد خوشمل شدی...
دستم رو کشید و گفت:
-بیا بریم دختر تا دیر نشده.
در خونه رو بهم زد و برگشت سمتم و گفت :
-بریم.
اما خشکش زد. هر لحظه اخمش بیشتر می شد. وا این چش شد؟ دستش رو آورد سمت صورتم و دسته ی موهام که دو گوشی بسته بودن رو رو گرفت و گفت:
-اینا چیه؟
آهـــان.بگو... از این مدل مو خوشش نمیاد..خواستم جو رو عوض کنم. چشمام رو چپکی کردم و به دستش نگاه کردم و گفتم:
- مدلشو دوست دارم .
موهام رو کشید و گفت:
-ا؟ جدی؟
-آخ...آخ... نکن آدرین دردم میاد. مگه چیه؟
موهامو ول کرد گفت:
هیچی .قشنگن
یه نگاه به موهای پر از ژلش که با یه حالت خاصی ریخته بود یه طرف صورتش کردم و سریع دستم رو کشیدم روی موهاش و گفتم:
- منم از اینا حالت مو بدم میاد..
محکم تر انگشتام رو بین موهاش فرو کردم و به سمت بالا کشیدمش. اون هم با تعجب به طرف دست من نگاه می کرد.هر لحظه اخمش از بین می رفت. بجاش لبخند ملیحی رو لب هاش نقش بست. دستم رو گرفت و ب.و.س.ی.د و گفت:
- باشه بچه هر چی تو بگی. حالا بیا بریم که دیر شد بخدا...
جیغ زدم:
-من بچه نیستم.
و دنبالش به سمت ماشین کشیده شدم.
با جدا شدن از آدرین به سمت قسمتی که مخصوص خانم ها بود رفتم. از بزرگی ویلا تعجب کردم. تا حالا ویلا به این بزرگی ندیده بودم. یه باغ بزرگ که ویلای خوشگلی وسطش بود. از دور سانکور رو دیدم که واسم دست تکون می داد. به سمتش رفتم و سال نو رو بهم تبریک گفتیم.
کاش آدرین هم پیشم بود. بین این همه آدمی که بود کسی رو نمی شناختم. موسیقی با صدای بلندی پخش می شد . یکم به اطراف نگاه کردم تا از بیکاریم کم بشه. تمام سالن با رنگ آبی فیروزه ای تزیین شده بود. فرش های فیروزه ای با پرده های بلند فیروزه ای...ترکیب جالبی بود.
با صدای سانکور به سمتش برگشتم که گفت:
-معرفی می کنم. دخترم فی...
بعد دستش رو پشت کپم.ر من گذاشت و ادامه داد:
-ایشون هم مرینت دوپن چنگ همسر اقای ادرین اگراست...
بعد از تمام شدن حرف های سانکور فی مثل همیشه د.ی.و.و.ن.ه بازیش ا.و.ت کرد و پرید ب.غ.ل.م و گفت:
-تــو که مرینت خودمونی...دلم واست تنگ شده بود بی معرفت.
توگوشش گفتم:
-آبرومون رو بردی من این همه خودم رو جلو مادرت خانوم جلوه داده بودم. حالا بفهمه هم کلاسیت بودم می فهمه مثل دخترش خ.ل و د.ی.و.و.ن.ه ام که...
دستش رو مشت کرد و زد به بازوم و ازم جدا شد و گفت:
-مامان من با مری سه سال همکلاسی بودم.
سانکور لبخندی زد و گفت:
-چه بهتر... دیگه مرینت جون هم احساس غریبی نمی کنه بین ما...
خداییش راست می گفت. اگه فی رو پیدا نمی کردم تا آخر شب از تنهایی د.ق می کردم.
سانکور: من برم به مهمون هام سر بزنم.
با رفتن سانکور فی دستم رو کشید و به وسط پیست رقص کشیدم و گفت:
-بریم برقصیم که حسابی دلم واسه رقصیدن هامون وسط کلاس تنگ شده...
خجالت رو بی خیال شدم و به یاد دو سال پیش که با فی حسابی کلاس رو می ترکوندیم همراهش به پیست رقص رفتم و شروع به رقصیدن کردیم. رقصیدن که چه عرض کنم بیشتر د.ل.ق.ک.ک بازی در می آوردیم.
فی: راستی چه رشته ای قبول شدی؟
- طراحی*یچفکر کنم یه اسم دیگه داشته باشه ولی یادم رفته* می خونم. تو چی؟
فی: من همون سال اول مهندسی آوردم دیگه هم حسش نبود که یک سال دیگه بخونم. هر کی ندونه تو که می دونی من اصلاً از درس خوشم نمیاد. تا الان هم واسه دل مامانم درس خوندم.
-آره تا جایی که یادمه می گفتی ما که آخرش می ریم خونه ش.و.ه.ر دیگه درس به چه دردمون می خوره؟
فی :آره...راستی...ناقلا یه خبر می دادی... با اگراست ا.ز. د.و.ا.ج کردی و خبرمون نکردی...
-بخدا همه چی هول هولکی شد. بعدشم من که مادرت رو دعوت کردم تو چرا نیومدی؟
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
عالی
خوب الان برای پارت ۲۲باید چیکار کنیم
تو کامنتا مینویسم یا تو نظرسنجی میزارم
ممنون اگر نظر سنجی کنی خیلی بهتر
سعی میکنم ۳ اسلاید تو نظرسنجی باشه بقیش توی کامنتا
عالی بود
ممنون
وای عالی بود ولی پارت ۲۲چی شد
مرسی
پارت ۲۲ رو چند بار گذاشتم ولی ناظرا رد کردن و بهم ممد هشدار داد اکانتم ماک میسه اگه دوباره بزارم
عالیییییییییییییییییییییییی بوددددد بعدی رو هروقت وقت کردی بنویس
ممنون
خواهش
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
ممنون
آی آجی کاشکی یه چیز دیگه از خدا می خواستم🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
❤🎀
عالی بود اجی قشنگم حساااابی خسته نباشی😊
خوشحالم تونستی منتشرش کنی💕
مرسی اجی عزیزم
آخ جون من
خستگی ریاضی جونم از تنم بیرون رفت 😂😂😂
فصل اول ریاضی هشتم همش کسر داشتم نمونه سوال حل میکردم فکر کنم ۱۰۰۰ تا مخرج مشترک گرفتم
😂😂
اجییییییییییی خودم منتشرش کردم😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻
بلاخره اقا ممد اجازه داد داستانت واسم بیاد💋💋💋💋💋💋💞💞💞💞💞💞💞😘😘😘😘🙈🙈🙈🙈❤❤❤❤❤❤
عالییییییییییییییییییییی بود نفسم😻😻😻😻😻😻😻😻😍😍😍😍😍😍😍😍💋💋💋💋💋💞💞💞💞💞😘😘😘😘😘😘🙈🙈🙈🙈🙈💕💕💕💕💕
مرسی اجی
خواهش اجی ای کاش تمام پارتای داستانت بیاد برا خودم برسیشون کنم
ای کاش