کسی حمایت نمیکنه ولی من بازم مینویسم😢
پلین:باورم نمیشه!شاید سرنوشت اینطور خواسته سلیم:من کاری با سرنوشت ندارم نکنه تو قدرتی چیزی داری؟ پلین یکم فکر کرد و گفت:شاید! سلیم:راستشو بگو پلین:آره دارم و تو حالا برو و فردا دوباره همو میبینیم سلیم:باشه خدافظ پلین:خدافظ از زبون پلین:وای خودم باورم نمیشه چطور حرف من واقعی شد؟ بهتره برم پیش خاله ییلدیز اون یه فالگیر یا بهتره بگم یه جادوگر و دوست مامان بزرگمه. تند تند کتابامو جمع کردم و خودمو آماده کردم و رسوندم به خاله ییلدیز مامان یه آدرس ازش داشت وقتی رفتم اونجا زنگ درو زدم یه خانم تقریبا ۵۰ ساله در رو باز کرد خودش بود از بچگی میشناختمش و دوسش داشتم وقتی درو باز کرد بعد از سلام دادن پریدم بغلش اونم منو بغل کرد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
اگع نوشتی بعدیم بزار
تا پارت پنج نوشتم ولی وقت نمیکنم بزارم شرمنده عزیزم
تازه اخراشو دارم خراب میکنم یکم کمکم کن😂😬
عیبی نداره تو هر وق وقت کردی بزار
من در خدمتم
مرسییی الان میخوام پارت چهار و پنج رو بزارم
😘
آجی میشی
آره اسما ۱۴ 😊
ینی چی
هیچی ینی زهرام ۱۴ سالمه
ممنونم که گذاشتی
فدات
مرسییییییییی
ولی فقط بخاطر تو گزاشتم ها الان پارت چهارشو نوشتم عصری میخام بزارم
😚😚😚😚😚
عطر گل محمدی معلمم خوش امری
افرین عالی بود